گپي كوتاه و معمولي با زناني متفاوت در عرصههاي گوناگون بدلكاري بينالمللي تا مبارزه ، آموزش و ...
آنها قرار نيست تسليم شوند
از پا نشستن كار من نيست
مهسا احمدي / كارشناس تربيتبدني / بدلكار
فرزانه قبادي / قرار نيست پا در كفش فمينيستها كنيم و برويم سراغ مسائل زنان، قرار هم نيست بنشينيم به بررسي مشكلاتي كه زنان با آنها مواجهند يا ظلمها و لطفهايي كه در حقشان ميشود را ليست كنيم. نميخواهيم بگوييم زن بودن يعني چه؟ و اگر زن باشي چه انتخابهايي داري و چه انتخابهايي نداري؟ ميخواهيم در ميان اين خطوطي كه قرار است بخوانيد، بگوييم كه لازم نيست كسي به فضا سفر كند تا آدم خاصي باشد و كارهايش ارزش رسانهاي پيدا كنند و خبرنگارها پشت خط تلفنياش صف بكشند براي مصاحبه. اگر همين آدمهاي اطراف خودمان را خوب نگاه كنيم، ميبينيم آنقدر توانمندي و خصوصيات بارز بينشان هست كه متوجهشان نيستيم، شايد اين مساله آنقدر به ما نزديك است كه جذابيتش را از دست داده و همين است كه ميان تمام روزمرّگيهايمان اين آدمها را هم با تمام خصوصياتشان ميبينيم و از كنارشان رد ميشويم و شايد گاهي اگر فرصتي دست بدهد در مورد آبوهوا و نتيجه مذاكرات و قهرماني تيمهاي ورزشي ميگوييم و شايد هم از آخرين فيلم بازيگرهاي مورد علاقهمان حرف بزنيم و زمان را به باد ايام بسپاريم و بگذريم. اما ميشود جور ديگري هم به آدمها نگاه كرد. نميخواهيم بگوييم زن بودن در جامعه ما چه معنا و مفهومي دارد و سخت است يا آسان است. ميخواهيم بگوييم زناني در همين جامعه و با همين مختصات زندگي ميكنند، زناني كه نه چهره سياسياند، نه بازيگر و سوپراستارند و نه كاشف مجهولترين معادلات علمي. آنها آدمهايي معمولي هستند كه يك زندگي غيرمعمولي را انتخاب كردهاند، زناني كه خواستهاند جور ديگري زندگي كنند. جور ديگري كيسه تجربههايشان را پر كنند و براي رسيدن به اين هدف استوار و محكم پاي انتخابشان ايستادهاند.
در اين پرونده به سراغ زنان جواني رفتهايم كه جورديگر بودن را انتخاب كردهاند و براي اين جور ديگر بودن مراحلي را طي كردهاند كه شايد بسياري از ما از نزديك شدن به آن واهمه داشته باشيم و شايد هم در اين گذر از مراحل متفاوت بودن، با آنها هم تجربه داشته باشيم.
مهسا احمدي وقتي جواب تلفنمان را ميدهد در شهر مشهد است و در حال آموزش به مربيان نخستين تونل باد ايران. با وجود مشغله كاري، در پايان روز وقتي را براي يك گپ تلفني به ما ميدهد تا با او كه جزو معدود بدلكاران زن در ايران است صحبتي داشته باشم درباره چالشهايي كه در اين شغل با آن روبهرو بوده و دلايل انتخاب اين شغل سراسر هيجان. مهسا از كودكي به خلباني علاقهمند بوده، ميگويد هفت سال است كه بدلكاري را شروع كرده و رزومه كاري پروپيماني هم در اين زمينه با تلاشهاي مستمر خودش و گروه بدلكاري سيزده دارد.
مهسا در مورد نگاهي كه در جامعه نسبت به شغلش وجود دارد، ميگويد: «معمولا وقتي جايي عنوان ميكنم كه شغل من بدلكاري است، يك نگاه تمسخرآميز بعد از شنيدن اين جمله بههم ميكنند. اما وقتي برايشان از تجربه كاريام ميگويم و اينكه در چه پروژههايي شركت كردهام، ميپذيرند و نگاهشان تا حدودي تغيير ميكند. البته در سالهاي اخير كمي اين نگاه بهتر شده. من روزهاي اول كه شروع به كار كردم به هيچ كس نميگفتم كه بدلكار هستم. چون كسي باور نميكرد، فكر ميكردند دروغ ميگويم يا مسخرهام ميكردند. اما دو سالي ميشود كه اين را راحت بيان ميكنم.»
و ادامه ميدهد كه: «وقتي اين كار را شروع كردم هيچوقت فكر نميكردم بدلكاري تبديل به شغل اصليام شود و درآمدم از اين راه تامين شود. اما به مرور زمان و با پيشرفتي كه داشتم و پروژههاي خوب كاري كه در آنها شركت داشتم و تشويقها و برخوردهايي كه در طول كار ميديدم باعث ميشد انگيزه پيدا كنم براي ادامه كار، الان حاضرم تمام وقتم را ورزش كنم و تمرين داشته باشم كه در يك پروژه با قدرت شركت كنم.»
نقطه شروع موفقيتهاي جهاني مهسا احمدي و گروه بدلكاري سيزده از تركيه بود: «من و آقاي اقدسي سال 87 در تركيه يك سكوي بانجي جامپينگ داشتيم و كار ميكرديم. از طريق اينترنت با بدلكارهاي تركيه در ارتباط بوديم كه يك بار به ما گفتند ما در يك سريال تركي به نام «دره گرگها» به بدلكار نياز داريم و از گروه ما براي اين سريال دعوت شد تا به عنوان بدلكار ايفاي نقش كنيم. در اين فيلم من بدل يك سرباز امريكايي بودم. نخستين تجربه بدلكاري خارج از ايران من بدلكاري در نقش يك مرد بود. همين شروع همكاري ما با گروههاي تركيه شد. تا اينكه در سال 89 بزرگترين فيلم سينمايي اكشن كه با نام «هرج و مرج» در تركيه كليد خورد، باز هم از گروه ما دعوت به همكاري شد. در اين فيلم ما چند صحنه پررنگ داشتيم. بدلكاري ما در نقش نيروي ويژه پليس بود وقتي اين فيلم اكران شد و صحنههاي اكشن فيلم در اينترنت گذاشته شد، مورد استقبال قرار گرفت و از همين طريق آقاي «گري پاول» كوردينيتور (كارگردان بخش اكشن) فيلم جيمز باند از ما براي حضور در اين فيلم دعوت كردند؛ تجربه گروه ما در فيلم جيمز باند اوج موفقيت ما بود.»
در پروژههاي خارج از ايران فرصت معرفي ايران هم به اشكال مختلف پيش ميآيد: «در پروژه skyfall، 110 بدلكار حضور داشتند كه از اين تعداد فقط چهار نفر بدلكار خانم بودند كه دونفر امريكايي، يك نفر از انگلستان و من هم از ايران در اين پروژه شركت كرده بودم. يكي از رانندگان معروف برنامه تختهگاز براي تست گرفتن از ما براي اين پروژه آمده بود وقتي كه شنيد ما اهل ايران هستيم، سوالي كه از ما پرسيد اين بود كه شما در ايران جاده آسفالت داريد كه بشود در آن رانندگي كرد؟ كه من در مورد ايران برايش گفتم و امكاناتي كه هست و برايش خيلي جالب بود كه يك دختر ايراني به عنوان يك بدلكار حرفهاي در چنين تيم صاحبنامي فعاليت ميكند.» مهسا همچنين اضافه ميكند كه گروه بدلكاري سيزده در سال 2012 براي شركت در اين پروژه جايزه بهترين بدلكاري فيلم را كسب كرد.
مهسا از نگاههاي رسانهاي ميگويد و اينكه چقدر براي كساني كه اخبار اين حوزه را دنبال ميكنند حضور يك زن ايراني در رشتهاي كه در تمام دنيا به عنوان شغلي سخت شناخته ميشود جالب است: «شهريور سال گذشته بود كه ما براي مسابقات جهاني بدلكاري «پرومتئوس» به روسيه دعوت شديم. شركتكنندگان از تمام كشورها بودند؛ امريكا، روسيه، آلمان، فرانسه، اسپانيا و... در اين مسابقات فقط دو خانم بدلكار شركت كرده بودند، كه يك نفر عضو تيم روسيه بود و نفر بعدي هم من بودم. رقابت در اين مسابقات بهطور جداگانه نبود، يعني رقابت بين تمام شركتكنندگان اعم از آقا و خانم بود. براي رسانههايي كه اين مسابقات را پوشش ميدادند، خيلي جالب بود كه يك خانم از ايران در اين مسابقات شركت كرده، چون حجابي كه انتخاب كرده بودم نقش پرچم ايران را داشت، بيشتر برايشان جالب شده بود و دختر ايراني بدلكار شده بود تيتر اول رسانههايي كه اين مسابقات را پوشش ميدادند. ما در اين مسابقات مقام اول را در رشته پرش با ماشين كسب كرديم، اما حتي يك رسانه در داخل ايران اين اتفاق را پوشش نداد و هيچ خبري از اين مسابقات و مقامي كه ما كسب كرديم هيچ كجا درج نشد. اين در صورتي است كه روسها كه در جهان مدعي قهرماني در مسابقات رانندگي هستند در اين دوره از مسابقات نتوانستند مقام اول را كسب كنند.»
بدلكاري علاوه بر هيجانانگيز بودن يك شغل پرخطر هم هست اما مهسا ميگويد: «من هيچوقت به شغلم به عنوان يك شغل پرخطر نگاه نميكنم، بدلكاري را بيشتر به عنوان يك شغل مهيج انتخاب كردم. اين كار اصلا خستهكننده نيست براي من.»
و تجربههاي شيرين در طول كار با بزرگان سينما: «سال گذشته ما در پروژه فيلمبرداري فيلم «بنگبنگ» شركت داشتيم، كوردينيتور اين كار آقاي اندي آرمسترانگ بودند. ايشان كوردينيتور فيلم اسپايدر من هستند. ما 45 روز سر اين كار بوديم، پروژه سنگيني هم بود، دستيار ايشان يك خانم بودند كه قرار بود براي يكي از پلانها، يك ماشين bmw را چپ كنند. من خودم تا به حال نديده بودم كه يك خانم پشت فرمان ماشين چپ كند. ما عضو گروه امنيت بوديم و قرار بود كه قبل و بعد از اجراي صحنه ما كارهاي مربوط به آمادگي ايشان را انجام بدهيم. من خيلي هيجان داشتم، انگار خودم قرار بود اين صحنه را اجرا كنم وقتي كه كار با موفقيت تمام شد و ما رفتيم تا بدلكار را از ماشيني كه چپ كرده بود بيرون بياوريم، من با بغض اين خانم را كمك كردم تا از ماشين بيرون بيايد و گفتم كاش يك روز من هم بتوانم چنين تجربهاي داشته باشم. آقاي آرمسترانگ به من گفتند مطمئن باش اگر يك روز قرار باشد كه چنين صحنهاي را اجرا كنيم، كسي كه پشت فرمان ماشين مينشيند تو هستي. اينكه يك آدم بزرگ مثل اندي چنين حرفي را به من بزند برايم بزرگترين جايزه بود.»
حضور و پيشرفت در چنين عرصهاي قطعا نياز به يك مشوق و حامي دارد: «مادر من بزرگترين مشوق من در زندگي بودند وقتي كه من ميخواستم وارد اين حوزه شوم با من مخالفت نكرد. از پنجسالگي كلاس ژيمناستيك رفتم كه با حمايتهاي مادرم در اين رشته پيشرفت داشتم. برنامههاي فشرده تمرين، از طرف ديگر مدرسه رفتن، همه را با حمايتهاي مادرم پشت سر گذاشتم و اگر حضور مادرم نبود من واقعا هيچ پيشرفتي در اين رشته نميكردم و حالا حتي يك ورزشكار ساده هم نبودم.»
نخستين تجربه مهسا جلوي دوربين مربوط ميشود به يك تيزر تبليغاتي تلويزيوني: «آقاي اقدسي مربي من بودند و خيلي در مورد تمريناتي كه به من ميدادند سختگيري ميكردند. شايد گاهي دوبرابر تمرينهايي كه براي آقايان گروه بود را به من ميدادند و هيچوقت هم كار من را تاييد نميكردند تا جايي كه من مدام استرس داشتم كه به من بگويند ديگر ادامه ندهم. در تيزر تبليغاتي كه قرار بود كار كنيم، آقاي اقدسي دستشان شكسته بود. قرار بود ايشان از فاصله بين دو ساختمان اصطلاحا با يك حركت «سالتو» بگذرند، اما به دليل شرايطي كه آقاي اقدسي داشتند نميتوانستند اين كار را بكنند. كارگردان به من گفت برو لباسهاي ارشا را بپوش و بيا، من كلي ذوقزده شدم كه ميتوانم جلوي دوربين بروم، همين شد كه من نخستين تجربه جلوي دوربينم را جاي مربيام ايفاي نقش كردم.»
در دنيا بدلكاران خانم تعدادشان زياد نيست اما نگاه و اعتماد نسبت به خانمهايي كه اين شغل هيجانانگيز را انتخاب ميكنند متفاوت است: «اوايل كه من وارد اين كار شده بودم خيلي به من اعتماد نميكردند، ميگفتند خب اين دختربچه جوگير شده آمده وارد اين شغل شده، اما اگر اتفاقي برايش بيفتد ما زير سوال ميرويم، اما آنقدر پيگيري كردم و تمرينهاي سخت را پشت سر گذاشتم تا توانستم خودم را ثابت كنم. براي اين اعتمادسازي مربي من خيلي نقش مهمي داشت، به اين صورت كه سر فيلمبرداري تمرينها را با من انجام ميداد، يعني كاري را كه قرار بود خودش انجام دهد من به شكل تمرين انجام ميدادم و بقيه ميديدند كه يك خانم هم ميتواند همان كاري را كه آقاي بدلكار ميتواند، انجام دهد.»
و يك تجربه خاص از نگاه آدمها به يك خانم علاقهمند به تجربههاي هيجانانگيز: «سال 89 من ميخواستم يك سقوط آزاد از هواپيما داشته باشم. اگر ميخواستم خارج از ايران اين كار را انجام دهم خيلي برايم هزينه داشت. من دوره تونل باد گذرانده بودم و اين مساله براي كساني كه ميخواهند سقوط آزاد انجام دهند خيلي موثر است. من هم دوست داشتم سقوط آزاد را تجربه كنم. يك جايي شنيدم كه در هواپيمايي كشوري اين امكان وجود دارد وقتي من براي ثبت نام مراجعه كردم مسوول اين كار به من خنديد و گفت بيشتر از 10نفر خانم براي ثبتنام آمدهاند اما همه لحظات آخر منصرف ميشوند. اما من در مورد رزومه كاريام گفتم و مطمئنشان كردم كه جا نميزنم. تا آخرين لحظه هيچكس باور نميكرد من بپرم، حتي خلبان به من ميگفت تو با من برميگردي، اما من پريدم و نخستين خانمي بودم كه بعد از انقلاب در ايران سقوط آزاد را تجربه كرد و مسوولاني كه به من ميگفتند منصرف ميشوي اصلا به روي خودشان نميآوردند كه چه رفتار و برخوردي با من داشتند و بعد از اين تجربه در روسيه سه گواهينامه گرفتم كه فكر ميكنم در ايران فقط چهار يا پنج نفر از آقايان اين گواهينامهها را دارند.»
من به عنوان يك خانم ايراني در هر كشوري براي هركاري رفتهام خودم را دختري از ايران معرفي كردهام. اين شعار نيست. شما در تصاويري كه از من در اينترنت هست، ميتوانيد ببينيد كه روسرياي كه من سرم ميكنم يا شنلي كه روي دوشم است نقش پرچم ايران را دارد. اين پرچم هميشه با من بوده و از اين به بعد هم قطعا خواهد بود. هميشه سعي كردهام به همه ثابت كنم كه خانمهاي ايراني هيچوقت و هيچكجا از كسي كم نداشتهاند. درست است كه شرايطي برايشان فراهم نيست تا توانمنديهايشان را ابراز كنند اما آدمها هميشه در محدوديت ستاره ميشوند. ما هنوز هم خانمهاي قدرتمند و توانمند زيادي داريم كه هنوز ديده نشدهاند و آنقدر جسور هستند كه كارهاي خاص انجام دهند و اميدوارم تمام خانمهايي كه به هر دليلي نتوانستهاند به خواستههايشان برسند، شرايطي پيش بيايد كه بتوانند با تواناييهايي كه دارند به خواستههايشان برسند. من هم هر كاري در اين زمينه از دستم بربيايد برايشان انجام ميدهم.