چرا بايد از مهدي آذر يزدي گفت؟
نويسندهاي با مناعت طبع مثال زدني
امير مهنا
مهدي آذريزدي كه با مشقت تمام زندگي كرد بيش از 20 جلد كتاب براي كودكان و نوجوانان دارد. اين نويسنده كه ميتوان از او به عنوان يكي از پايهگذاران نوعي ديگر از ادبيات كودك و نوجوان در ايران ياد كرد تا آخر عمر و بدون هيچ چشمداشتي در خانهاي قديمي زندگي كرد. خانهاي كه زندگي در آن هرگز در شأن نويسندهاي با اين قدرت تفكر و احساس مسووليت نبود. گرچه بسياري از آدمها براي انداختن عكس دستهجمعي با او روانه زادگاهش ميشدند اما كمتر كسي بود كه حس كند بايد از نويسندهاي در آن مقام حمايتي هر چند ضمني به عمل آيد. آذريزدي بدون شك يك نويسنده با گرايشي نو در ادبيات كودك است. او توانست با پشتكار فراوان و عرقريزان روحي شبانهروزي، سطح سليقه مخاطبش را تا حدي عالي بالا ببرد. شناخت كامل جهان افسانهها در كنار درك صحيح از اوضاع اجتماع گريزان از كتاب باعث شد كه آذريزدي دست به كارهايي بزند كه تا پيش از او سابقه نداشت. كتاب چند جلدي «قصههاي خوب براي بچههاي خوب»، «قصههاي تازه از كتابهاي كهن» «قند و عسل»، «گربه ناقلا»، «گربه تنبل» و... آثاري هستند كه هنوز هم در بازار كتاب يافت ميشوند و خوانندگان خاص خود را دارند. آذريزدي در خدمت به ادبيات كهن و بازنويسي متون براي خواننده علاقهمند به اين كارها به چنان تبحري رسيده بود كه بعدها كتابهايي چون «بچه خوب» و «مثنوي» و «مجموعه قصههاي ساده» را نوشت. البته او در كنار خلق اثر براي كودكان براي بزرگترها هم كتاب نوشته كه به عنوان مثال ميتوان از تصحيح كتاب «مثنوي» مولوي ياد كرد كه خودش بارها به نوشتن آن افتخار كرده است. مهدي آذريزدي تنها در سالهاي پاياني عمر از كنج اتاقش با ديوارهاي كاهگلي و انبوه كتاب و سكوت از كوچه پسكوچههاي محله قديمي خرمشاه يزد هر از گاهي به تهران و نزد فرزندخواندهاش به كرج ميآمد و دوباره هواي شهر خود را ميكرد. در شرح زندگي او ميخوانيم كه بعد از 50 سال زندگي در تهران به يزد برگشت، فكر ميكرد در محيط ساكت و آرام، كارهاي نيمهتمامش را تمام ميكند و فكرهايش را براي بچهها روي كاغذ ميآورد؛ اما زماني اصلا دلش نميخواست كار كند. پيرمرد قصهگو از بعضي كتابهاي اين سالها دل خوشي نداشت؛ كتابهايي كه سراسر تصوير است و با يك ورق زدن در كتابفروشي، خواندنش به پايان ميرسد؛ هر چند ميگفت، امروز جوانهاي تحصيلكرده هم روي كار آمدهاند؛ كساني كه بچهها را ميشناسند. بارها خواندهايم كه او گفته است، بچههايي كه كتابهايش را ميخرند، خرج او را ميدهند و اگر اين بچهها نباشند... خدا زيادشان كند(بچهها را) هر چند حالا بچههاي فوتباليست را زياد ميكند، كاش كتابخوانها را زياد كند!
و باز ميخوانيم كه او عمرش را براي كتاب گذاشت اما بارها با گله گفته كه اين اجتماع جوابش را نداده است و گفته كه از زندگي طلبكار است و به هيچكس بدهي ندارد. «همش خدمت كردم، هميشه صرفهجويي كردم و سوختم. هرگز جز مهماني غذاي خوب نخوردم. لباس خوب نپوشيدم. بعضيها به خاطر صرفهجويي ميگويند خسيسام؛ اما وقتي درآمد ندارم، صرفهجويي ميكنم. ولي بدنام نشدم، بدي نكردم و الهي شكر!»