سكانس 1
با آغاز جريان مدرنيسم و معتبر شدن عقلانيت و گستردگي تنوع در امور خلاقه، پرسشگري، تحليل و استدلال اساس جهانبيني بسياري از متفكران و صاحبنظران شد. درهم تنيدگي ميان ابژه و سوژه در عقل مدرن و مبارك برشمردن خردورزي و كاركردگرايي در تمامي سطوح اجتماعي مسبب آن شد تا بشريت به موضوعات هستيشناختي و جهان پيرامونش از منظري ديگر و با رويكردي نو بپردازد.
مدرنيسم و دستاوردهاي مدرنيته نه در غرب كه در تمام عالم به سرعت خود را عيان كرد. انسانگرايي، غلبه علم بر فلسفه، گسترش روابط ميان فرهنگها، بهداشت عمومي، صنعت و توليد، باور به جهاني شدن و دهكدهي جهاني، عملگرايي و دوري از نظريهپردازي صرف، گذر از سنت و باورهاي آييني، بازنگري به تاريخ و مفاهيم هستي شناختي، تلاش براي دموكراسي و حقوق بشر و... مشتي از خروار آرزوها و خواستههاي انسان مدرن و عصر جديد بود.
سكانس 2
سرزمين پارس در دوران مدرن همزمان با آغاز جنبش مشروطه و تاثيرگذاري متفكران تجددخواه بر باورهاي مردمان و حضور محصلان از غرب بازآمده در عرصههاي مختلف سياسي و اجتماعي از جريانات عصر جديد بينصيب نماند.
آرمانگراييهاي ملي - وطني، تلاش براي حفظ تماميت ارضي، برقراري امنيت سراسري و سركوب سركشان خودمختار، پيگيري براي بهداشت عمومي، سوادآموزي سراسري، توسعه و احداث راهآهن ملي، ساخت دانشگاه تهران، توجه به قانونمداري، شكلگيري دادگستري، ايجاد ارتش مستقل، افزايش اهميت مطبوعات و نشريات و صاحبان قلم در ميان مردمان، تاسيس راديو و قدرت حاكميت مركزي بعد از يكصد سال و ثبت رسمي نام ايران بر اطلس جهاني همه نشانههايي از ظهور عصري جديد در سرزمين بود.
سرزمين پارس كه هزار سال با شعر، عرفان و فرهنگ ديگرپذيري شهره خاص و عام بود در عصر جديد (بدون اغراق يا خودستايي ناسيوناليستي) بدون هيچ وقفه و كاهلي توانست نقش بزرگي در خاورميانه و قاره خود ايفا كند.
چهرههايي همچون حسن تقيزاده و محمدعلي فروغي در سياست، امانالله ميرزا جهانباني در ارتش، علياكبر داور در قانوننويسي، مصطفي قلي بيات در توسعه كشاورزي، صديقه دولتآبادي در مطبوعات، علياصغر حكمت در فرهنگ، نيما يوشيج در شعر، صادق هدايت در ادبيات، كسروي در بازبيني تاريخي و اجتماعي، ابوالحسن خان صبا و كلنل علينقيخان وزيري در موسيقي، عبدالحسين سپنتا در سينما و بسياري ديگر از آزادمردان و آزاد زناني كه در تاريخ عصر جديد، توسعه و شكلگيري ايران نوين (با مفهوم كلي) نقش داشتهاند.
سكانس 3
جنوب ايران در طول تمدن پارسي چه از جنبه باورهاي آييني (به سبب ارتباط با دريا كه منشا خير و بركت بوده است) و چه از نظر اهميت ژئوپليتيك (ارتباط با آبهاي آزاد، مهاجرتپذيري دريانوردان غربي، رابط بودن ميان نوار تمدني شرق ميانه)، (فرهنگ بينالنهرين و سرزمين ديلمون) با شرق دور (چين و هند) بيشك شاهرگ حياتي براي تمامي مردمان فلاتنشين را بازي كرده است. از تصرف خصمانه و حاكميت نامشروع پرتغاليها بر هرمز (به مدت يكصد و هفده سال) تا دليري امام قلي خان (سردار شاه عباس صفوي) و بازپسگيري هرمز، قشم و گمبرون (بندرعباس) براي سرزمين پارسيان هميشه درياي خليجفارس و مكران، دستخوش گردش ايام و حوادث تلخ و شيرين بوده است.
با اكتشاف چاههاي نفت اهميت جنوب كشور در برنامه توسعه ايران (كشتيراني، شيلات، نفت و گاز، درياداري، برقراري امنيت در تنگه هرمز و...) روز به روز پررنگتر شد. اين رخداد كه لطف طبيعت به اين سرزمين بود، گرچه در طول تاريخ، اقتصادي وابسته به نفت ساخت؛ اما مسبب شكلگيري قلمرويي فرهنگي نيز شد. بيشك با شكلگيري ايران نوين در قرن چهاردهم، بارقههايي از ميل به تجدد و تحول اجتماعي در جنوب ايران ظهور پيدا كرد.
انجمنهاي پيشروي ادبي، كلابهاي فرهنگي- هنري، نشر مجلات مستقل سياسي و اجتماعي، گردهمايي و جشنوارههاي مستقل ملي و بينالمللي، شكلگيري جريان نو ادبيات و شعر جنوب (دهه چهل)، توانمندي و هوشمندي مترجمان جنوبي (به سبب سابقه ارتباط اهالي جنوب با خارجيها و مهاجران، پرتغاليها و انگليسيها يا همكاري شركت نفت ايران و بريتانيا) چه در انتخاب داستانها و چه در نوع انتخاب واژگان، همه نشانهاي از نقش جديد فرهنگي جنوب در شكلگيري فضاي كلي انديشه، فرهنگ و هنر در ايران نوين بود.
سكانس 4
چند ماه قبل از اشغال جنوب ايران به دست ارتش متفقين و تغيير پادشاه كشور به عنوان نفر اول قدرت مركزي، در تابستان سال 1320 خورشيدي، در گرماي جنگ جهانگير دوم، در قلب جنگلي از نخلهاي ستبر و سبز، در يك روستاي عربنشين جزيره آبادان، ناصر تقوايي زاده شد.
نوشتن و خواندن نميدانست كه به دليل حرفه پدر سفر به نقاط دوردست را تجربه كرد. از ديدن دنيا به روي آب، تماشاي دريا كه نه سفيد است و نه آبي، همسفر شدن با غواصان و صيادان صدف، دانستن حساب و كتاب بارانداز تا ورق زدن مجلات خارجي روز در بندرگاه؛ همه از كودكي بازيگوش، پسري باهوش ساخت. بخت و اقبال بود يا شور و اشتياق، از سر شانس بود يا تلاش كه خيلي زود قصههاي نو و روز آن روزگار را خواند. ميل به نوشتن از دريا آغاز شده بود كه سفرنامه باشد يا از درايت نوجواني كه اقبالنامه شود، هرچه بود هر فرصتي ناب رخصتي شد تا بتواند از راهنمايي صفدر تقيزاده كه همديار بود و همآشنا و همفكر، راه خود را پيدا كند و با همينگوي چنان آشنا شود كه بعدها قصهاي از او را چنان فيلم كند كه به گفته همكاران و همدورانهايش از قصه همينگوي هم پيش بيفتد و درخشانتر باشد.
تاثير وقايع سياسي 1332 و تشكيل احزاب سياسي مختلف در دهه سي و چهل، امكان كار در استوديو گلستان، شبنشيني با فرخ غفاري و خواندن هزار و يك شب، دوستي عميق با غلامحسين ساعدي و سيروس طاهباز و بسياري از همعصران خود، از او شخصيتي ساخت كه بيشك ميتوان او را متفكري دانست كه در دهه چهل قصه مينوشت و فيلم مستند ميساخت.
بازخواني كارنامه هنري تقوايي كاري مكرر است؛ اما دانستن جايگاه و سهم او در فرهنگ امروز ايران سخت مهجور!
توجه پازوليني و گروتوفسكي به مستند بادجن، ممنوعيت اكران آرامش در حضور ديگران، شكست نفرين در گيشه، استقبال مردمان از سريال داييجان ناپلئون، بدعهدي بدخواهان نسبت به سريال ميرزا كوچكخان، درخشش بينالمللي ناخدا خورشيد، رفتار غيرحرفهاي ناكساني در جشنواره كن و اقدامات عليه كشتي يوناني، متوقف ماندن دو پروژه زنگي و رومي و چاي تلخ آن هم به دلايلي نامعلوم و عدم حمايت از ساخت فيلم جديد از او، چهره منحصربهفردي در تاريخ هنر معاصر ايران ساخته و به قول زندهياد عباس كيارستمي «ناصر با فيلمهايي كه ساخته و نساخته بزرگترين كارگردان آسياست».
اينكه چرا نزديك به بيست سال است كه كاري از او به صورت رسمي روي پرده نيامده است، يا سبب سكوت ده سال اخيرش چيست؟ بر هيچ نكتهدان و عاقلي پنهان نيست.
سكانس 5
ستم بود يا سانسور، سوءتفاهم است يا سنگاندازي، نميدانم! اما به چشم خود ديدم كه در تمام اين دو دهه اخير، همه شيطنتها براي «نشدن» بود نه «شدن»؛ اگرچه تقوايي هميشه خندان و صبور و با مناعت طبعي غريب حتي دشمنانش را دوست ميدارد و با همه دوستان و دوستدارانش پدرانه و مهربانانه تعامل ميكند.
از نخستين ديدار با او حدود پانزده سال گذشت. هر هفته، هر دوشنبه و سهشنبه، در موسسه كارنامه، هم قصهنويسي ياد داد و هم شيوه تفكر و هم روش انديشيدن و هم راه زندگي هوشيارانه را. تمام شاگردان و دانشجويانش كه امروز مينويسند يا كاري غير از هنر ميكنند، گواه بر اين امر هستند كه جز مهر و ادب و فرهيختگي چيزي از او نديدهاند.
دريغ كه اين روزها در خلوت و تنهايي با همسرشان بانو مرضيه وفامهر كه صادقانه با تمام عشق همدم او بوده است، زندگي را سپري ميكنند.
گاهي مينويسد، گاهي كتاب ميخواند، گاهي فوتبال (كه عادت و علاقه آبادانيهاست) ميبيند و گاه در سكوت از پنجره به شهر نگاه ميكند و سيگار ميكشد و لبان خود را ميگزد تا چيزي نگويد.
تقوايي شهري را كه امروز از پنجره مينگرد ديگر ناآشنا ميداند. خاطراتش را به خوبي تعريف ميكند و جزييات را چنان شرح ميدهد كه انگار همين ديروز بوده است و وقايع سياسي جهان امروز را بلاشك ماهرانه و دقيق تحليل ميكند چنانكه به زير ذرهبين هم نميتوان چون او ديد و نگريست.
ناخداي سينماي ايران، تلخيها را فراموش ميكند و خاطرات خوش را هنوز با خنده بهيادماندنياش تعريف ميكند. اين روزها ناصر به خاطره و فراموشي ميانديشد. فراموش ميكند هرچه را از خاطرهها خواهد گريخت و به ياد ميسپارد آنچه براي نسل بعد مهم ميداند. بيشك ماناست و نام و نشانش هزارساله خواهد بود؛ با قصههايش، با فيلمهايش، با آموزشهايش و با سكوتي كه سر سخت سانسور را به سنگ سرد خواهد كوبيد.