«سیداسداله غرا» که بود و چه کرد
فرادارید گوش ای دوستانم!
سیدعمادالدین قرشی
سیداسداله غرا، از شاعران و سادات والامقام کازرون بود. در شیراز نشو و نما یافت. علوم عربی و قواعد شاعری را فراگرفت و بیشتر ایام خود را به مصاحبت میرزا سلیمانخان خلف میگذراند و از مواهب او بهرهمند میشد. دیوان فکاهیات غرا معروف به «هاشمیه» با تخلص «هاشم» از اوست که توسط کتابفروشی معرفت شیراز (چاپ بمبئی) به طبع و فروش رسید. ابیات آغازین آن چنین است: «بجنبانم دگرباره زبان را/ پر از شکّر کنم ملک جهان را/ ز شعر آبدار خود بسازم/ خجل ای دوستان، آب روان را/ بیان تازه دیگر نمایم/ که کس نشنیده باشد آن بیان را/ فرادارید گوش ای دوستانم/ که تا سازم بیان داستان را...». این کتاب تنها منبع اطلاعی از اوست که در دیباچه کوتاهش اشاره شده که غرا در سرودن شعر بسیار توانا بوده، اوایل هجو و هزل بسیار میگفته، ولی در اواخر عمر توبه کرده و مدیحه اولیا میگفته است. روایت مرگش براساس آنچه که در مقدمه دیوان آمده، چنین است: «فقیر (: غرا) سه ساعت قبل از فوتش حاضر بود و اشعار خود را که در اوراق متفرقه داشت طلب کرد و آنچه هجا بود امر نمود به آب شستند و به ضبط مدایح ائمه تاکید نمود. خامه و مداد خواست و بدیهه تاریخ فوت خود را چنین گفت: «چو شد سید اسد از دار دنیا/ خدا را بنده بود و مصطفی را/ شهادت گفت و رفت از این جهان در/ گواه او ملایک هست یکجا/ پی تاریخ خود این فرد را گفت/ کم آمد دو الف از نام غرا»، و وصیت کرد که بر لوح مزارش نقش نمایند. پس کلمه شهادتین را بر زبان راند و جان را به جانآفرین تسلیم کرد.» او را در دارالسلام شیراز (1290 قمری) به خاک سپردند. از اشعار فکاهی وی، «قصیده حماریه» چنین است:
طیر طبعم میزند بال و پری/ در هوای گفتن مدح خری/ طوطی نطقم زبان میپرورد/ تا کند در وصف خر مدحتگری/ توسن فکرم به اسطبل خیال/ با حماری مینماید داوری/ پیر عقلم از برای مدح خر/ فکر بکر آورد اندر شاعری/ دختر بکر کلامم میشود/ اینک از بهر حماری زیوری/ مستمع باش ای خریدار سخن/ گوش خر بفروش گر دانشوری/ تا به وصف خر سخن انشا کنم/ ریزم اندر کام و جانت شکّری.../ خر، چه خر؛ کز رتبه و قدر بلند/ مینماید شیخ ما را یاوری/ ما الحمارُ کالغضنفر صولته/ لونه ابیض، به مانند پری/ گردنش چون قامت دلدار راست/ سینهاش صاف و سفید و مرمری/ گوشش از سیخ کبابی تیزتر/ نه چه خرهای دگر دارد گری/ عینه کالدوربین فی بعد و قرب/ بر تو حالی میشود گر بنگری/ از لب لعلش چه سازم من بیان/ هست نازکتر ز هر نازکتری/ شبه این لب نیست جز لعل لبم/ مثل این لب از کجا میآوری/ خر نگویی این لب اشتر بوَد/ یا لب غول بیابان نری/ کان فمّه، اضیق من فُستق/ گر تو را باور نباشد کافری/ این دهان باشد دهان شیر نر/ این دهان باشد دهان اژدری/ ضرسه اصغر من الاضراسنا/ هست کوچکتر ز هر کوچکتری/ بطنه اوسع من الارض و سماء/ بل من البطن الکبیری اکبری/.../ گاه رفتن آتش از نعلش جهد/ تا زند بر جان دشمن اخگری/ از سر و پایش چه کردم من بیان/ باز میگویم بیان دیگری/ ارزد این خر یک جوال اشرفی/ چون نباشد مثلش اندر کشوری/ نزد عاقل این حمار پرهنر/ بهتر است از یابو و یا استری/ این خر عیسی بوَد در معجزه/ یا خر دجال اندر ساحری/ در تحیر مانده بودم زین دو خر/ این دلیل ار تو نداری باوری/ چون به پشتش مینشیند صاحبش/ گردش آیند ابلهان از هر سری/ جمعی از پیش و گروهی از عقب/ جمله دنیادار و از دانش بری/ همچو سگ در کوچهها با آن حمار/ میروند آن مردم عقل اقصری/ از برای بردن مدفوع او/ دیده بر تحتش بدوزند اکثری!/ احمقی خاک سمش را میبرد/ تا خوراند بر مریض بستری/ دیگری در شیشه، بولش میکند/ کاین بوَد درمان درد مضطری/ صاحبش دجالوش راکب بر آن/ فرقه خر صالحانش لشگری/ خلق را از پیش و پس رانند پس/ لشکر ابلیس از بداختری/ الغرض نور دلیل دانشم/ آمد و زد بر تحّیر آذری/ پس ندانستم خر دجال هست/ زین خر مذکور عالی مظهری/ کی خر دجال دارد این جلال/ ای که دانش در جهان میگستری!.../ «هاشما»، تا کی کنی اوصاف خر/ رو به کنجی همچو خر کن عرعری!