پيامبر شادي
غلامرضا امامي
در چشم من مهدي آذريزدي، آذري بود در روزگار ما و اكنون و آينده. صياد لحظهها بود. در درياي ادب كهن شناور بود و از ميان آن درياي پرشور مرواريدها بيرون ميكشيد و روياروي دل و ديده نسل ما و آيندگان جاي ميداد. جانش از هر چه تعلق پذيرد آزاد بود. پيرمرد در عسرت اما با عزت زيست. فرزندي نداشت و در اتاقي ميزيست پر از كتاب. روزي كه جلال ما، جلال آلاحمد براي تبريك و شادباش به خانهاش رفت، جايي نبود كه بنشيند. كتابها را پس و پيش كرد تا با پيرمرد گفتوگويي داشته باشد. از كودكي كار كرده بود؛ از تصحيح در چاپخانه آغاز كرد و در نهايت و سرانجام شاهكارش را آفريد: «قصههاي خوب براي بچههاي خوب».پول و پلهاي نداشت و هر چه داشت كتاب ميخريد. صبوري و آزادگي يزديان در گفتار، منش و نوشتهاش نمايان است. تبارش به زرتشتيان پاكنهاد ميرسيد؛ گويي چشمهاي بود جوشنده و جهنده كه از خاك پاك يزد سر برآورد، رودهايي از انديشه و احساس پديد آورد، تشنگان وادي ادب به ويژه كودكان و نوجوانان را سيراب كرد. فعل ماضي به كار بردم. بايد بيفزايم سيراب ميكند و سيراب خواهد كرد. مهدي آذريزدي با خشت كلمه پلي ساخت از نور، آگاهي، آزادي، از گذشته به حال و از حال به آينده. به همت نشر اميركبير بايد آفرين گفت كه كتابهاي او را با نفاست نشر داد و از اين نويسنده پيامبري ساخت كه همچون كبوتران پيام شادي را به خانهها ميبرد. بيشك در ادب كهن ما گلهاست و درختها كه در سايهاش ميتوانيم بياراميم اما اين كار سترگ را نخستينبار او انجام داد. همينجا بايد ياد كنم از بزرگمردان ديگري كه اين كار را پي گرفتند، همچون صبحي مهتدي، ثمين باغچهبان، پروين دولتآبادي، يميني شريف و... كه همچون قهرمانان المپيك در شبهاي سرد و سخت و روزهاي گرم، شعله ادب پارسي را به دست گرفتند و به ما و به آيندگان سپردند.
يادش بخير باد... از او بياموزيم. بسيار بياموزيم.