اندازه
سروش صحت
خانمي كه جلوي تاكسي نشسته بود، پياده شد. مردي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «چقدر بوي عطرش زياد بود.» كسي چيزي نگفت. مرد دوباره گفت: «تازگيها از چيزهايي كه خوشم مياد، بدم مياد.» راننده پرسيد: «يعني چه؟» مرد گفت: «يعني مثلا بوي عطر اين خانم خوب بود، ولي چون زياد بود داشت اذيتم ميكرد.» راننده گفت: «هر چيزي زيادش بده.» بعد گفت: «كمش هم بده.» مرد گفت: «همين ديگه، قضيه همينه، هر چيزي زيادش بده، كمش بده، هميشه همه چي يا كمه يا زياد.» راننده گفت: «قديميا ميگفتن بايد اندازه را نگه داشت.» مرد گفت: «بله، ولي شدني نيست. شعاره. هميشه همه چيز يا زياده يا كم. اصلا اندازه نداريم. فقط كم و زياد هست.» بعد گفت: «مثلا الان هوا خيلي گرمه، پنجره را ميديم پايين يه دفعه سرد ميشه.» راننده گفت: «نه، پنجره را بدي پايين باز هم هوا گرمه.» مرد گفت: «مثال زدم... گرماي الان از اون چيزهاس كه زياده، كم هم نميشه.» همان موقع يك زنبور از پنجره آمد تو و دماغ مرد را نيش زد. مرد گفت: «واي... اين ديگه خيلي زياد بود.»