آيا مستطيل سبز سزاوار سرزنش است؟
خشونت از فوتبال آب نميخورد
ساناز عليپور
وقتي در ماجراي فينال جام حذفي، صندليهاي شكسته استاديوم فولاد آرنا به درون زمين مسابقه پرتاب شدند، انگشت اتهام برخيها به سمت فوتبال نشانه رفت. آنها كه از نظرشان فوتبال ورزش بيهودهاي است كه 22 تن به دنبال يك توپ سرگردان ميدوند، هر بار پس از مشاهده چنين تصاويري در پاسخ به پرسش «چيه اين فوتبال؟» بر جواب «هيچ» خود بيش از پيش پافشاري ميكنند. اما بهراستي فوتبال در خلق ناهنجاريهاي اجتماعي همچون خشونت و نژادپرستي تا چه اندازه مقصر است؟ آيا بايد فوتبال را بابت وجود چنين معضلاتي در دل آن سرزنش كرد؟
پس از آن جنگ، خيليها فوتبال را سرزنش كردند؛ جنگي كه از استاديوم فوتبال برخاست و چند هزار تن را به دست مرگ سپرد. «جنگ فوتبال» در سال 1969 به وقوع پيوست؛ جنگي خونين ميان كشورهاي هندوراس و السالوادور. اين جنگ را جنگ فوتبال ناميدهاند زيرا جرقه اين حريق بزرگ در ورزشگاههاي تگوسيگاپا و سانسالوادور زده شد. در رقابتهاي مقدماتي جام جهاني 1970، اين دو همسايه در دو بازي رفت و برگشت به ديدار هم رفتند. در تگوسيگاپا شعار سر داده ميشد كه «هندوراسي ساكت ننشين، چوب بردار و سالوادوري را بكش.» و در سان سالوادور اين شعار شنيده ميشد: «به اين وحشيها درس عبرت بدهيد.» و در نتيجه همين شعارها بود كه چند نفر كشته و زخمي شدند. در بازي برگشت، السالوادور موفق شد هندوراسِ ميزبان را شكست دهد. پس از اتمام مسابقه، هندوراسيهاي خشمگين به خانهها و مغازههاي السالوادوريهاي مهاجر در كشورشان هجوم بردند و به غارت و كشتار پرداختند. يك هفته بعد هندوراس صدهزار تن السالوادوري را كه در مزارع آن كشور كار ميكردند، اخراج كرد، روابط دو كشور بهطور كامل قطع شد و تانكهاي سالوادوري وارد خاك هندوراس شدند. جنگي صدساعته آغاز شد و چهار هزار تن را به كام مرگ كشاند. با اين حال اما اين فوتبال نبود كه در قامت الهه جنگ ظاهر شد؛ جنگ را عوامل ديگري به راه انداخته بودند. السالوادور و هندوراس، اين دو كشور كوچك و فقير در امريكاي مركزي، بيش از يك قرن آنقدر دليل و مدرك عليه هم انباشته و آنقدر به يكديگر بياعتماد شده بودند كه وقوع چنين جنگي اجتنابناپذير بود. در هر دو كشور، باني مشكلات، كشور همسايه بود؛ چرا در هندوراس كار نيست؟ واضح است ديگر زيرا سالوادوريها ميآيند و كار آنها را از چنگشان بيرون ميآورند. سالوادوريها چرا گرسنهاند؟ واضح است ديگر؛ كار، كار هندوراسيهاست! هر يك از دو كشور باور داشتند كه كشور همسايه دشمن است و حكومتهاي ديكتاتوري مستقر در هر دو كشور نيز تمام تلاششان را بهكار گرفته بودند تا اين اشتباه همچنان بزرگ و بزرگتر شود زيرا از آن بهعنوان ابزاري براي منحرف كردن افكار عمومي از ناكارآمدي خودشان سود ميجستند.
اما براي تبرئه فوتبال از چنين اتهامي، اين نمونه كافي نيست و بايد به آمار و ارقام گستردهتري اتكا كرد. خورخه والدانوي آرژانتيني از جمله محققيني است كه در اين زمينه به پژوهش پرداخته است. او در نتيجه تحقيقات خود، در سال 1993، درباره خشونت در استاديومهاي فوتبال، دريافت كه «خشونت به نسبت بيعدالتي اجتماعي و نااميديها و سرخوردگيهايي كه مردم در زندگي روزمره خود با آن روبهرو ميشوند، رشد ميكند و بالا ميگيرد. در همهجا دارودستههاي اوباش نظرِ جواناني را جلب ميكنند كه از فقدانِ كار و فقدان اميد در عذابند.» (جامعهشناسي خشونت ورزشي، محمدمهدي رحمتي، 1388) مطالعات گستردهتر نشان ميدهند كه خشونت طرفداران فوتبال برخاسته از شرايط اجتماعي است و از اينرو در هر كشور تحتتاثير عوامل منحصربهفردي قرار دارد. براي مثال در انگلستان طبقه اجتماعي، در اسكاتلند و ايرلند فرقهگرايي مذهبي، در آلمان و اتريش گرايشهاي نژادپرستانه، در ايتاليا نابرابريهاي طبقاتي و مسائل سياسي، در اسپانيا مليگرايي و مسائل قوميتي و در آفريقا خصومتهاي قومي و قبيلهاي منشا اصلي خشونت در استاديومهاي فوتبال است. «شواهد نشان ميدهد كه اكثر قريب به اتفاق برخوردهاي خشونتآميز و پرخاشجويانه تماشاگران فوتبال متاثر از جريانهاي اجتماعي است و با توجه به متفاوت بودن خاستگاه جريانهاي اجتماعي خشونتآميز و پرخاشجويانه در جوامع گوناگون، ريشه خشونتهاي طرفداران فوتبال نيز در اين كشورها با يكديگر متفاوت است...واكنشهاي بعضا سختگيرانه و نسنجيده نيروهاي حافظ نظم و كنترل اجتماعي، دگرگوني در الگوهاي فراغت، گسترش شهرنشيني، اهميتيافتن فوتبال و نقش هويتبخش آن براي طرفداران، به همراه توجه زياد و افراطي رسانهها به اين ورزش از جمله عوامل ديگري هستند كه در شكلگيري رفتارهاي پرخاشجويانه، خشونتآميز و گاه اوباشگرانه تماشاگران فوتبال در كشورهاي گوناگون نقش موثري دارند. اما بهرغم وجود تفاوتهاي مورد اشاره، شباهتهايي نيز ميتوان در مورد خصوصيات اجتماعي و فرهنگي طرفداران خشونتگراي فوتبال مشاهده كرد كه از آن جمله ميتوان به خاستگاه طبقاتي پايين، رواج بيكاري بين آنان، تحصيلات پايين و نيز جوان بودن اكثر آنان اشاره كرد. افزون بر اين، طرفداران افراطي و خشونتگراي فوتبال در كليه كشورها نوعي خردهفرهنگ خاص خود را دارند كه حول محور طرفداري از تيمهاي موردعلاقهشان شكل گرفته اما در اكثر موارد عاري از سازماندهي رسمي است و اغلب از ساختي غيررسمي برخوردار است.»
درباره حركات نژادپرستانه در استاديومهاي فوتبال نيز ميتوان به همين نتيجه رسيد؛ اينكه ورزش فوتبال اغلب مولد چنين حركتهايي نيست و تنها بستري براي بروز آنهاست. در سال 1993 موجي از نژادپرستي در استاديومهاي فوتبال اروپايي برپا شد. در همان سال چندين جنايت از سوي سياهپوستان به وقوع پيوسته بود، دامنه واكنش نسبت به حضور پناهندگان در كشورهاي اروپايي (به خصوص آلمان، هلند، فرانسه و سوئد) به درگيريهاي بزرگ ختم شد و قوانيني بر ضد مهاجران مستعمرات پيشين به تصويب رسيد. از همينرو بسياري از سفيدپوستان جوان كه نميتوانستند كاري پيدا كنند، خشم خود را بر سر سياهپوستان خالي ميكردند؛ بهخصوص بر سر بازيكنان فوتبال در ورزشگاهها. بسياري از ستارههاي فوتبال به علت رنگينپوست بودنشان مورد آزار قرار گرفتند. آنها بار زندگي تبهكارانهاي را به دوش ميكشيدند كه ميانگينهاي آماري بدان محكومشان كرده بود!
اما رفتهرفته موفقيت فوتباليستهاي سياهپوست به ابزاري براي مقابله با اين معضل تبديل شد. رود گوليت يكي از بازيكناني بود كه نه تنها با درخشش در زمين فوتبال، بلكه فراتر از آن نيز به مبارزه عليه نژادپرستي پرداخت. در فاصله ميان بازيها، او گيتار به دست، در كنسرتهاي ضد تبعيض نژادي آواز ميخواند و هنگامي كه در سال 1987 صاحب كفش طلاي اروپا شد، آن را به نلسون ماندلايي تقديم كرد كه آن زمان به جرم مبارزه عليه آپارتايد در زندان بود. فوتبال، سياهپوستها را در وضعيت بهتري قرار داد؛ در ميان ده هزار هوادار هلندي كه براي تماشاي جامجهاني 1998 به فرانسه سفر كردند، هيچ سياهپوستي وجود نداشت. آنها براي تشويق تيمي حضور يافته بودند كه شش بازيكن سياهپوست را در تركيب اصلي خود جاي داده بود! اما نسخه «محبوبيت» عليه «نژادپرستي» از اين هم كارسازتر بوده است. مطابق يك نظرسنجي كه طي جامجهاني 1998 انجام شد، از هر ده نفر فرانسوي، چهار نفر دچار تعصب نژادي هستند. اين در حالي است كه وقتي در پايان همان تورنمت فرانسه قهرمان شد و زينالدين زيدان الجزايريالاصل به جايگاه قهرمان ملي فرانسويها رسيد، در روز جشن قهرماني در پاريس، كسي روي طاق پيروزي در شانزهليزه حك كرد: زيدان نامزد رياستجمهوري! در واقع با وجود عوامل بسياري كه به تشديد نژادپرستي در اروپا دامن ميزنند، همواره ميتوان از فوتبال بهعنوان يك ابزار بازدارنده در اين زمينه نام برد؛ چنانكه درخشش و محبوبيت محمد صلاح در آنفيلد، از اسلامهراسي در شهر ليورپول كاسته است. امروزه تعصب فوتبالي جايگاهي را اشغال كرده كه زماني در اختيار هيجانات ميهنپرستانه، شور مذهبي و ديدگاههاي سياسي قرار داشته است. حالا كشمكشها در همه اين زمينهها بهراحتي در قالب خشونت بين هواداران فوتبال در ورزشگاهها نمود پيدا ميكند و بدين ترتيب وحشتافكنيهاي بزرگ به پاي فوتبال نوشته ميشوند. اين در حالي است كه در موارد كمي خشونت بهواسطه عواملي همچون خطاهاي بازيكنان حريف روي بازيكنان خودي يا واكنشهاي پرخاشجويانه و تحريكآميز بازيكنان، از درون زمين به سكوها سرايت ميكند و به رفتارهاي ناهنجار و خشونتآميز تماشاگران منجر ميشود. فوتبال در ذات خود ورزش خشني نيست بلكه بهصورت وسيلهاي براي تخليه هيجانات انباشته شده در وجود جواناني درآمده است كه از بيعدالتي، محروميت، تبعيض و فاصله طبقاتي رنج ميبرند. خشونت از اركان ورزش فوتبال نيست؛ «حتي عصبانيترين منتقدان فوتبال هم تصديق ميكنند كه در بيشتر موارد خشونت از فوتبال آب نميخورد، همانطور كه اشكها از دستمال جاري نميشوند. » (فوتبال در آفتاب و سايه، ادواردو گالئانو، 1998) باري، فاجعهبارترين حادثه ورزشي در سال 1964، در ليما پايتخت پرو، روي داد. وقتي داور در دقايق پاياني ديدار پرو- آرژانتين، گل ميزبان را نپذيرفت، از جايگاه تماشاگران انواع پرتابهها- از پرتقال تا قوطي آبجو- به سمت زمين بازي شروع به باريدن گرفت. پليس با گاز اشكآور و گلوله به سوي جمعيت يورش برد و تماشاگران را به همهمه و فرار وادار كرد. يكي از اين يورشها، جمعيت را به درهاي خروجي ورزشگاه كه بسته بودند، چسباند. در آن شب بيش از سيصد تن جان باختند. نكته جالب توجه در اين ماجرا اين است كه در آن شب انبوهي از جمعيت در خيابانهاي ليما دست به اعتراض زدند؛ اين تظاهرات عليه داور بود و نه پليس! اين ثابت ميكند كه فوتبال از همه چيزهايي كه در نتيجه آن بهوجود ميآيند، از خشونت گرفته تا پول، قويتر است... .