درباره «فيلم مشتها در جيب» ساخته ماركو بلوكيو
خشم سركوب شده
شاهين محمدي زرغان
فيلم «مشتها در جيب» محصول ۱۹۶۵ به كارگرداني
ماركو بلوكيو است. فيلم داستان خانوادهاي پنج نفره شامل سه برادر به نامهاي آگوستو، الساندرو و لئونه، يك خواهر به نام جوليا و مادر نابينايشان را روايت ميكند كه تمام بار خانواده بر دوش آگوستو است. فيلم همچون نامش تنش و خشونتي مهلك در ساختار خود حفظ ميكند. روايت اصلي ما با شخصيت الساندرو است كه نجات خود و خانوادهاش -به عبارت بهتر آگوستو - را در مرگ كل خانواده ميبيند. او با دروغي مبني بر اينكه در گرفتن گواهينامه رانندگي موفق بوده است، كل خانواده را فريب ميدهد تا با پرتاب ماشين در دره، كل خانواده را يكجا نابود كند و آگوستو را از شرشان خلاص كند. آگوستو هم زماني كه متوجه ميشود، سعي نميكند جلوي الساندرو را بگيرد و همين جاست كه بلوكيو ديوانهوار ريشه پيوند خانوادگي را ميزند و خشم نهفته در آن را عريان ميكند. فقدان پدر، بدن ناتوان، گسستگي پيوند خانوادگي بورژوازي، مرگهايي لطيف در ظاهر اما هولناك در باطن و فاشيسم پنهان مفاهيمي هستند كه در اين فيلم به وضوح قابل رديابي است و مخاطب را با خشونت و خشم فروخورده را تا سرحد جنون مواجه ميكنند. تنش در جاي جاي ساختار فيلم خودنمايي ميكند. تنش پنهان و گاه و آشكار در فضايي بسته ميان اعضاي يك خانواده بورژوا شايد ما را ياد آنتوان چخوف بيندازد اما بلوكيو ديوانهوار و عصبي به دل خشونت پنهان در روابط خانوادگي ميرود. صحنههاي كسالتبار شام خانوادگي، روابط عجيب و طعنههاي خواهر و برادران آرامآرام تبديل به تلاش براي حذف ديگري ميشوند. براي بازنمايي اين روابط ميتوان بسيار كوتاه، به چند نكته پرداخت. اول اينكه خشونت در عين لطافت، جنون و خشم نهفته در فيلم را نشان ميدهند: آگوستو نسبت به نابودي خانواده بيتفاوت است و به عشقبازي با نامزد خويش فكر ميكند، مادر نابينا با ضربه انگشت و در عين سكون و آرامي فضا به داخل دره پرتاب ميشود و سر لئونه ترحمبرانگيز با آرامش به داخل وان پر از آب ميرود. اين صحنهها در عين اينكه شوكآور و سهمگين هستند، فاصله خود را با خشونت مبتذل و دمدستي هاليوودي حفظ ميكنند. دوم اينكه ميل به حذف در الساندرو را ميتوان نشانهاي از فاشيسم ماندني و نامحسوسي ديد كه در سوبژكتيويته انسان مدرن تهنشين شده است. خانواده بيپدري كه بايد يك موسوليني را بالاي سر خود ببيند! در نكته آخر بحث بايد به حضور بدن در ساختار اين خانواده- خانوادهاي كه ساختار اجتماعي ايتاليا را نيز تداعي ميكند- پرداخت. عنوان فيلم، بدنهاي ناتوان و ميزانسن صلب و بدنمند فيلم همگي خوانشهاي سياسي - روانشناختي را فراهم ميآورند تا جايي كه روابط مريض و انجماد تن و ناتواني در رهايي اين بدنها به خشونت منتهي ميشوند و مشتها به جاي اينكه در هوا براي انقلاب و تغيير به رقص درآيند و خشم را به يك نيرو تبديل كنند، داخل جيب پنهان ميشوند و تيشه به ريشه خود ميزنند و درون خود – فرد، خانواده و جامعه - را نابود ميكنند.