رضا رييسي از آنجمله نويسندگانياست كه نامش بيشتر با ادبيات جنگ گره خورده است. نويسندهاي كه با انتشار رمان «قطار57» توانست نام خود را به عنوان نويسندهاي جستوجوگر به ثبت برساند. نويسندهكتابهايي چون «موج و مرجان»، «نخل و ني» و «كبوتر و قلبسنگي» به تازگي دو اثر متفاوت منتشر كرده كه داراي ويژگيهايي خاص هستند. اين دو اثر كه«تلخي» و «پدرغايب» نام دارند، نشان ميدهند كه نويسنده قصد دارد سمت و سويي ديگر از جهان نوشتن را تجربهكند. گفتوگوي حاضر بيشتر بر وجوه تكنيكي پدرغايب و چگونگي نوشتهشدن آن متمركز است.
نكته جالب براي من بيشتر وجه تسميه تازهترين كتاب شماست. چرا عنوان«پدر غايب» را برايش انتخاب كردهايد؟
چون پدرغايب به لحاظ رواني داراي بار معنايي خاصي است. در اين زندگي كه رمان دربارهاش حرف ميزند، پدر غايب است، يعني چيزي در اين زندگي كم شده و اين نبود پدر در سرنوشت اعضاي خانواده، به خصوص شخصيت اصلي كه فرزند هست، تاثير بسياري دارد و زندگيشان را ويران ميكند.
در همان چند صفحه نخست رمان متوجه ميشويم كه پدر به دنبال يك حركت و هدف بزرگ رفته. اين بچه از يك طرف راوي انديشه پدر است و از طرفي هم بيانگر مشكلات خودش و خانوادهاش. برداشتم درست است؟
در حقيقت بچه از مشكلات و دغدغههاي زندگياش حرف ميزند، ترس و تنهايي در نبود مرد خانه و هر قدر پيش ميرود، خلأ پدر را بيشتر احساس ميكند. مادر ميگويد با رفتن همسرش نظم زندگيشان درهم ريخت، مادربزرگ يك شب خوابيد و هرگز برنخاست، پدربزرگ مدتي دچار فراموشي شد. حالا در اين مسير آنها با بحرانهاي اجتماعي هم روبهرو ميشوند. بچه به دانشگاه ميرود. به مشكلات جديد برميخورد. اعتراض ميكند و سر و كارش با بازجويي ميافتد كه در اصل بهدنبال تسويه حساب با پدرش است.
پس بازجو در حقيقت به دنبال پدر بچه است؟
بله و هر قدر بچه در تنگنا قرار ميگيرد، فقدان پدر و نياز به او نمود بيشتري پيدا ميكند و در عين حال در سير حوادث و اتفاقات، به شناخت عميقتري هم از پدر ميرسد.
در ادامه روند كار شما، خواننده به حسي از جنس روايت سمبليك ميرسد و شخصيت جاندار (بچه) روز به روز درونگراتر ميشود، او از يكسو ويرانگري و از يك طرف صبر و تحمل را پيشه ميكند كه اين دو حالت، صبوري و ويرانگري، كلاژي از شخصيتي ديگرگون ارايه ميدهد كه دوست دارد يكبار ديگر خودش باشد اما ديگر آن موجود اول نيست.
بله. در حقيقت ويراني از نيستشدن پدر اتفاق ميافتد. هم در زندگي، هم در درون اعضاي خانواده. اين اتفاق سنگين است. بچهها هراندازه كه بزرگتر ميشوند، نياز بيشتري به پدر پيدا ميكنند و هر قدر اين نياز بيشتر ميشود، عمق فاجعه بيشتر به چشم ميآيد و در اين ميان بار مسووليت «مادر» هم سنگينتر ميشود. مادر با تمام توانش هر قدر هم تلاش ميكند، نميتواند جاي پدر را پر كند. پدربزرگ هم همينطور. بچه همواره و در همه حال جاي خالي پدر را احساس ميكند. او نيازمند مهر و عواطف پدري و حتي قهر و آشتي و نگاه پدري است. مادر هر قدر ميكوشد، فقط ميتواند يك مادر باشد اما هرگز يك مادر، پدر نميشود و بچهاي كه ما در رمان با او روبهرو هستيم، اين حقيقت را كاملا احساس ميكند و به عمق فاجعه بيشتر پي ميبرد. پس طبيعي است كه بچه با مرگ پدربزرگ كه از جهاتي پشتيبان خانواده و اوست، درونگراتر ميشود. اما صبوري در اين خانواده اجباري است و براي بچه علاوه بر اجبار، از روي ناگزيربودن است. از اينرو هر چه بزرگتر ميشود، چراهاي فراوان ديگري در ذهنش شكل ميگيرد.
بله. متوجهم و همين ساختار منطقي داستان او را به كانون حادثه و بزنگاه روايت نزديك ميكند.
بله. داستان به نوعي انفجار نهايي نيازمند است و اين شخصيت هر قدر بزرگتر ميشود، در پاسخ به كنجكاوي و پرسشهايي كه دارد، پاسخهاي عقلانيتري را طلب ميكند. او ديگر آن بچهاي نيست كه بشود با يك شكلات يا اسباببازي ذهنش را از واقعيتهاي موجود دور كرد. به همين دليل در ادامه شناخت خودش، پدرش و محيط اطرافش تلاش ميكند بهجاي پذيرش سرنوشتي كه ميخواهند برايش رقم بزنند، دست به استحاله بزند. يعني تسلط بر سرنوشتش كه اين حركت خطرناك است و نيازمند پرداخت هزينه.
به نظر ميرسد اين رمان با دو نگرش ازلي- ابدي خير و شر هم طرف است. يعني پدرغايب يك قهرمان واقعي است كه از آنسو به جنگ كساني ميرود كه مخالف صلح و آرامشند و شري را هم ميبينيم كه از اينسو گريبانگير خانوادهاش ميشود، آيا ميپذيريد كه اين نگاه، حاكم بر رمان شماست؟
به عنوان خير مطلق و شر مطلق نميپذيرم، چون به مطلق بودن خير و شر اعتقاد ندارم. اين طرز نگاه، برداشت و نگرش مرا محدود ميكند. سياه يا سفيد ديدن مطلق، يعني نشانهگذاري. يعني دستهبندي. وقتي بچه پدرش را زير سوال ميبرد و فكر ميكند با انتخاب اولش، نسبت به خانواده خود كوتاهي كرده، يعني پدري كه براي ديگري يا در جاي ديگري خير بوده، ميتواند شرش به بچه و خانوادهاش رسيده باشد. هر چند كه نگاه بچه نميتواند قضاوت نهايي باشد اما انديشه و خواست او جاي تعمق دارد.
با توجه به اينكه بچه به عنوان يك نسل ديگر، عملكرد پدرش را به نقد ميكشد، ميشود گفت رمان شما، يك رمان پرسشگر است؟
حتما. اصولا ذات ادبيات پرسشگري است. اين بچه حالا ديگر حتي مادرش را هم زير سوال ميبرد. در حقيقت يكي از حرفهاي كلان رمان پدرغايب تقابل دو نسل است. تفاوت ديدگاه است و چالش ميان انديشه و بلاهت. تنگنظري و آزادانديشي، كه اگر غير از اين بود، ميشد يك رمان معمولي كه نوشتن يا ننوشتنش تفاوتي به حال ادبيات داستاني ما نداشت.
بدون اغراق رمان پدرغايب بهلحاظ ساختاري محكم و از حيث محتوا و بيان داراي نقاط قوت بسياري است، يعني عناصر داستاني (زبان، شخصيتپردازي، ضرباهنگ و...) در آن بهدرستي و بدون لرزش و اُفت داستاني پيش ميرود، به گمان من اين استحكام و قوت روايت به اين مساله برميگردد كه شما خواستهايد كاري «دلي» بكنيد و به نظر ميرسد زمان زيادي هم صرف نوشتنش كردهباشيد؟
بعد از انتشار چاپ نخست رمان «قطار 57» در گفتوگويي عنوان كردم كه نوشتن بسيار سخت است و نوشتن خوب سختتر. سخت از آنرو كه مهم باشد چه مينويسي و در نوشتهات چه چيزي را دنبال ميكني. رمان قطار57 براي من يك تمرين دشوار بود. يك دستگرمي نفسگير اما تا حدود زيادي موفق. اين رمان 600 صفحهاي 18 بار بازنويسي شد و در نتيجه به چاپهاي متعدد رسيد. مقصود از اين حرفم اين است كه آن تجربه و تجربههاي ديگر مثل رمان «كبوتر و قلب سنگي» و ... ختم شد به نوشتن رمان پدرغايب و رمان «تلخي» كه محكمتر، عميقتر و حرفهايتر از گذشته به كارم نگاه كنم. براي نوشتن اين دو اثر، انديشهاي را كه حاصل ثبت وقايع، آدمها و زندگيها در تحقيقات و يافتههاي من بود و از پيش در ذهنم طراحي و ساماندهي كرده بودم، در قالب يك داستان درآوردم. بعد، فصلهاي مختلف داستان را اول در ذهنم ديدم و احساس كردم. فضاسازي كردم. شخصيتپردازي شد و در اصل تمام عناصر در ذهنم پخته و نوشته شد. بارها و بارها، تا اينكه داستان به پختگي رسيد و بعد روي كاغذ آورده شد. اين اصول درست نوشتن است كه با تجربه به آن رسيدم. دريافت اين تجربه، علاوه بر انديشه زياد و نوشتن فراوان، مطالعه و تحقيق مداوم را هم به دنبال داشته. پس ميبينيد كه خلق يك اثر قابلاعتنا اتفاقي نيست.
رمان شما از نشانهشناسي و زبان سينما هم برخوردار است. شروع يا پايان بعضي از فصلهاي داستان به برشهاي سينما شبيه است. حتي بعضي از قسمتها مانند سكانسهاي فيلم است كه حساب شده پشت هم برش خورده و دنبال قسمت ديگر ميآيد. اين كار عمدي است؟
من هم سينما خواندهام هم تجربه كردهام. داستان نوشتهام، فيلمنامه نوشتهام و فيلم ساختهام. سينما، دكوپاژ و تدوين را ميشناسم و همين تجربهها را در نوشتن به كار ميگيرم. پس اگر بعضي عناصر سينمايي هم در نگارش به كار گرفته ميشود و فرضا از لوكيشني به لوكيشني به نرمي و حسابشده ورود و خروج ميكنيم يا فصلي با فصل ديگر كاملا مچ شده، ناشي از همان تجربه و نگاه تصويري است اما مهمترين نشان تصويري بودن نوشته، همانطور كه پيشتر گفته شد، اين است كه براي نوشتن، آنچه را روي كاغذ ميآورم از پيش در ذهنم ديدهام، فضاسازي ميكنم و حتي فضا را براساس تحقيق و تجربهاي كه دارم در ذهنم بازنگري ميكنم. راحت بگويم، ميتوانم نشاني عيني محل حادثه را در رماني كه نوشتهام به مخاطب بدهم. وقايع و حتي زير و بمهاي احساسي يا گفتوگوي شخصيتها را هم مطابق دكوپاژي كه در ذهنم دارم، ساماندهي ميكنم و روي كاغذ ميآورم. پس با حواسجمع از يك فضاي پرتشنج وارد يك فضاي لطيف و آرام ميشوم و نياز و حال خواننده را در نظر ميگيرم. اين روش مانع زيادهگويي، تكرار، حاشيه رفتن و توصيفات بيثمر ميشود و مخاطب را آزار نميدهد. نكته آخر در اين بخش، اينكه با تمركز كامل بايد نوشت. تمركز و تسلط به قصه، فضا، شخصيت، ديالوگ و ضرباهنگ داستان.
يكي ديگر از ويژگيهاي رمان پدر غايب، موجزنويسي و نگاه ايجازگونه در كار است. استفاده از حداقلترين واژهها و ديالوگها. چكشكاري كامل. كمي داستان را از اين زاويه ببينيم.
تمركز و تسلط كامل بر قصه، باور شخصيتها و شناخت زيباييشناسي در كاري كه انجام ميدهيم كمك بسياري به موجزنويسي ميكند. آن چكشكاري كه ميفرماييد لازم است. واژهشناسي لازم است و تجربه زياد نوشتن، مطالعه و نقد آثار ديگران، تحقيق درباره سوژه موردنظر و رويت و حتي گفتوگو با نمونههاي عيني شخصيتها. همه اين عوامل و عناصر پشتوانه يك كار حساب شده و ماندگار است. اما توجه به آثار نويسندگاني مثل «ماركز» در بيرون و زندهياد «احمد محمود» در داخل، براي نوشتنم كمك كرده است. با نگاه كشف، نقد و كسب مهارت.
در رمان پدر غايب، داستانهاي به هم پيوسته كوتاه كوتاه يا ميني مال امروزي، به غايت ديده ميشود كه اثر را دلنشينتر ميكند. شايد بشود گفت مجموعهاي از مينيمالهاست كه در يك رمان تاثيرگذار جمع شدهاند.
بهتر است با نگاه برجستهتر ببينيم. اين داستانها دست مايههاي اصلي رمان است. حوادث و مقاطعي گزينشي از زندگي شخصيت محوري داستان ماست. قالب رمان بر اساس همين بريدهها آفريده شده. اين شيوهاي است كه من براي بيان داستانم انتخاب كردهام. اين اتفاقي نيست. يك ترفند براي گذشت زمان در داستان است. گلچينكردن بخشهاي تعيينكننده و اثرگذار از زندگي شخصيت محوري رمان و تنيدن اين بخشها در هم، به شيوهاي كه مخاطب احساس كسالت و خستگي نكند. ما سه مقطع از زندگي شخصيت اصلي را مرور ميكنيم. يا بهتر بگويم در سه بخش از زندگي و سرنوشت شخصيتمان حضور داريم. گذشته دور، گذشته بسيار نزديك و زمان حال. اين شيوه براي ورود و خروج و بيان اين سه مقطع انتخاب شده است. هر داستان به نوبه خود جزيي از كل رمان است. در اصل اطلاعاتي است كه نويسنده براي معرفي شخصيت و پيشبرد داستانش ميآورد، هر چه هست در خدمت كار است و باري به هر جهت نوشته نشده. خلاصه، از يك طرف لازمه اثر است و از طرفي هم به زيبايي و شيوه نگارش، يا به قول شما به شيريني اثر كمك كرده است.
در رمان پدرغايب و ساير آثار شما مانند قطار 57 يا كبوتر و قلب سنگي، با اينكه انديشه و نقد به عنوان اساس ساخت و ساز اثر استفاده شده، متن و محتوا از زيباييشناسي، كشش و جذابيت در نوشتن هم برخوردار است. اين برداشت من تا چه اندازه درست است؟
درست است. دليل آن نظام و محيط كاري من است. نقطه شروع و نياز نوشتن، انديشه است. براي همه همين است. شاعر، نويسنده، سينماگر و ساير اهل ادب و هنر، اما دستكم براي نويسنده جهان سومي كه اطرافش پر از رنج و درد است و مدام با اعتراض يا اعتراف روبهرو ميشود، وقتي با امري بسيار تحملناپذير سر و كارش ميافتد، ناگزير انديشهاش پيوند ميخورد با نقد. هوشمندي براي نويسنده در آن است كه به ملاحظه تعلقات و احساسات زودگذر جامعه خود به نوشتن رو نميآورد بلكه به درون انديشه و كلامي كه ميخواهد بيان كند رفته و در پي جستوجو و تحقيق برميآيد تا به وقت نگارش، اصل رسالت ادبيات و زيباييشناسي از دستش بيرون نرود. نويسنده نبايد از خودش چهرهاي هميشه معترض بسازد كه در جهان سوم به هويتي محبوس دچار ميشود و ضررش بسيار بيشتر از سود آن است. در انبوه انديشه و مطالبي كه به ذهن نويسنده هجوم ميآورد، او بايد از خودش مراقبت كند و براي پيشگيري از گرفتار شدن در موضوعات پيش پا افتاده و قراردادي يا گزافهگويي، تقلب و بيهودهنويسي و براي تداوم بخشيدن به نوشتن، بايد سبك و سياق، خواستگاه و قالب كارش را روشن كند. زيبايي كار نوشتن در اين است كه فريب ندهيم. نه خود را نه مخاطب را.
برسيم به بحث سانسور و مميزي. باور من بر اين است كه شما در پدرغايب و در بقيه آثارتان نگاه غالب داريد به مميزي و سعي ميكنيد با ايجاد تكنيكها از كمند آن برهيد و اين مساله در اين اثر كاملا به چشم ميخورد.
قبول دارم. در اين خصوص هر نويسندهاي شگردهاي خودش را دارد. گمان ميكنم نويسنده بر حسب مهارت و تسلطي كه بر طرح و محتواي داستانش دارد، موقع نوشتن اثر، حرفهاي اصلياش را بهمرور و در جايجاي اثر ميگويد كه اگر بخشي حذف شد، كل اثر دچار خلأ و ضعف نشود.
يعني مطلب جايگزين داريد براي مميزي؟
اصلا. منظورم اين است طوري مينويسم كه محتواي اصلي با حذف يك يا چند جمله صدمه نبيند. در جاي ديگر مشابه يا مكمل آنچه ممكن است حذف شود وجود دارد اما بهطور كلي در خصوص مميزي و سانسور بسيار حساس و پيگيرم. بعد از اعلام نظر كساني كه كارشان كنترل و مميزي اثر است، دنباله كارم را ميگيرم. با جديت وارد بحث ميشوم و ميخواهم نكات اصلاحي و حذفي برايم توضيح داده شود، اگر سليقهاي يا براي خوشايند اين و آن با اثر برخورد شود، پاي كارم ميايستم و دفاع ميكنم. در نهايت پاسخ قانعكننده نباشد و زورشان بچربد، ترجيح ميدهم كار ناقص و ابتر را زير چاپ نبرم و در بايگاني خاك بخورد.
در بين ساير كتابهايي كه تا بهحال منتشر كردهايد، اين اثرتان را در كجاي قفسه ذهن يا قلبتان جا ميدهيد؟
پدرغايب براي خودم اثر برجسته و باارزشي است كه زحمت بسيار برد. هم در تحقيق و نگارش و هم براي كسب مجوز اما با اينكه گاه بعضي از فصلها يا صفحاتش را پانزده بار كنار گذاشته و از نو نوشتهام و متاسفانه به لحاظ مالي از فروش چاپ نخست آن، حتي به اندازه حقوق ماهيانه يك كارگر ساده هم دريافت نكردهام، اين كتاب را هم مثل ساير آثار نگاه ميكنم چون بخشي از عمر مفيد و كاري من است. بخشي از مسووليتي كه در قبال تاريخ و ادبيات كشورم داشتم. از طرفي اداي ديني بود به جوانان ميهنم در مقطعي خاص. در هر حال اين كتاب هم حركتي است رو به جلو و به ميزاني كه اثرگذار باشد، باعث آرامش روح و قلبم خواهم شد.