كشتند و بردند و رفتند
مرتضي ميرحسيني
به تاريخ خودمان، سال 606 خورشيدي در چنين روزي، چنگيزخان مغول در 65سالگي از دنيا رفت.
سالهاي نخست زندگي او را غباري از افسانههاي مغولي فرا گرفته و حتي گفتهاند كه با لختهاي خون در مشت متولد شد.
گويا سالهاي نوجواني و جوانياش در درگيريهاي قومي و قبيلهاي و رقابتهاي رايج ميان اقوام بيابانگرد گذشت و او با پيروزي بر حريفان و دشمنانش بيشتر مغولها را به اطاعت خود كشيد.
نامش تموچين بود و مغولها او را چنگيزخان ناميدند كه در زبان خودشان «خان بزرگ» معني ميداد. قويتر كه شد با سلسله كين، حاكمان شمال چين گلاويز شد و پس از چند سال جنگ و اردوكشي سرانجام بر آنها پيروز شد. پكن را هم اشغال و غارت كرد و هزاران نفر را در آنجا به كام مرگ و نيستي انداخت.
در همان روزها بود كه سفيران سلطان محمد خوارزمشاه را هم به حضور پذيرفت و با آنها درباره تجارت بين شرق و غرب آسيا گفتوگو كرد. از چندي پيش مرزهاي دو دولت مغول و خوارزمشاهي به هم رسيده بود و آنان با هم همسايه شده بودند.
يكي از سفيران بعدها در روايت آنچه در اين سفر ديده بود، گفت: «[نزديك شهر پكن] از مسافت دور پشته بلندي سپيد در نظرمان آمد. تا بدان موضع دو، سه روز منزل يا زيادت بود. ما كه فرستادگان خوارزمشاه بوديم چنان ظن فتاد كه مگر آن بلندي سپيد كوه برف است و از رهبران و خلق آن زمين پرسيديم، گفتند: آن جمله استخوان آدميان كشته شده است.» چنگيز به اين سفيران- احتمالا وحشتزده- احترام گذاشت و نامهاي هم براي محمد خوارزمشاه نوشت. او اگر نه روابط دوستانه اما تعامل و همزيستي مسالمتآميز را براي حفظ امنيت مرزها و گشايش راهي براي تجارت ضروري ميديد.
اما چنانكه ميدانيد در عمل سير حوادث جور ديگري رقم خورد و شماري از بازرگانان مغول (كه اتفاقا بسياري از آنها مسلمان هم بودند) در مرز قلمرو خوارزمشاهي دستگير شدند و به دستور حاكم محلي كه به مالشان چشم داشت به قتل رسيدند. خان مغول اين ماجرا را عهدشكني و زير پا گذاشتن قول و قرارها ديد و آن را توهيني آشكار به خودش تلقي كرد.
حيثيت او زخم برداشت و اعتبار او ميان خانهاي متحد و سركردگان تابع مخدوش شد. آنها منتظر واكنش خان بزرگ نشستند. چنگيز از خوارزمشاه غرامت اموال و خونبهاي تجار را مطالبه كرد. اما دولت خوارزمشاهي نه عذرخواهي كرد نه حاضر به پرداخت غرامت و خونبها شد.
لجاجت و بيتدبيري ناشي از تكبر طرف غربي و انتقامجويي طرف شرقي، جنگ را اجتنابناپذير كرد و يورش مغولها به مرزهاي جهان اسلام آغاز شد.
يورشي كه به بهاي جان هزاران هزار انسان و ويراني و تباهي صدها شهر كوچك و بزرگ تمام شد. جويني در تاريخ جهانگشا، گوشهاي از آنچه روي داد را چنين روايت ميكند:«يكي از بخارا پس از آن واقعه گريخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا از او پرسيدند.
او گفت: آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند و جماعت زيركان اتفاق كردند كه در پارسي موجزتر ازين سخن نتواند بود».