آسيا به نوبت
سيدعلي ميرفتاح
درباره «مجادله شيخين» در چند روز اخير ناظران، روزنامهنگاران و فعالان سياسي، حتي مردم كوچه و بازار كم اظهارنظر نكردهاند. يك عده اين طرف را گرفتهاند، يك عده آن طرف را، عدهاي هم از در خيرخواهي و مصلحتانديشي ميانه را. بزرگواراني كامنت گذاشتهاند كه آشكار شدن چنين دعواهايي به نفع نظام و مملكت نيست، بهتر است پنهاني و محفلي و در خفا باشد. در چنين قضايايي توصيه به لاپوشاني مسبوق به سابقه است و بعضي از مشايخ را اصولا خوش نميآيد تا مسائلشان عليالخصوص مسائل صنفيشان از پرده برون افتد. آنها گفتهاند و ميگويند و خواهند گفت كه احوط ترك چنين دعواهايي است... در اين ميان اما يكي، دو بزرگوار توصيههاي اخلاقي، عرفاني كردهاند و ...
گفتهاند «پا روي نفس گذاشتن» را خدا براي همچه روزهايي ساخته لذا از كوچك و بزرگ اين دعوا، خصوصا از كوچكتر توقع ميرود از اقدامات دشمنشادكن بپرهيزند. ديدم بعضي از اصولگرايان جوان «دشمنشادكن» را به «ذوقزدگي» اصلاحطلبان تعبير كردهاند و گفتهاند چرا بايد نزاع درونگروهي را مثل پاس دمگل به رقباي سياسي تقديم كنيم؟ آنها عكس يكِ «اعتماد» پريروز را به علاوه شرق و همدلي منتشر كرده بودند، زيرش نوشته بودند «بهرهبرداري مطبوعاتي اصلاحطلبان». آنها تصورشان اين است كه در چنين دعواهايي «ما» ناخن به هم ميساييم يا با طعنه و تيتر و عكس، نفت روي آتش اختلافات آنها ميريزيم. چه بسا براي بعضي خوانندگان ما هم سوال پيش آيد كه آيا واقعا جدال شيخين مهم است و روزنامه بايد تا اين حد آن را جدي بگيرد؟ اهميتش به كنار آيا اخلاق حكم ميكند در اين جور مواقع ما از در اصلاح ذاتالبين برآييم يا چون غراب به هم خوردن ميانه آقايان را تماشا كنيم و لذت ببريم؟ بگذاريد سوال را دقيقتر و صريحتر بپرسم: چه چيز نامه آيتالله آمليلاريجاني واجد اهميت سياسي است كه روزنامه آن را شايسته تيتر و عكس يك ديده است؟ پريروز سردبير كيهان قصهاي از عموزادگان ملكيتبريزي آورده بود و متواضعانه به طرفين دعوا از قول سعدي گفته بود «گه بود كز حكيم روشنراي/ برنيايد درست تدبيري...» اما آيا واقعا اين نامه، حاصل بيتدبيري حكماي روشنراي بوده و ايشان بايد توصيه سردبيري را كه تير بر هدف نشانده جدي بگيرند؟ با صرفنظر از محتواي نامه آيتالله لاريجاني، نفس آن به نظرم بسيار مهم و اساسي و قابل توجه است. اينكه دو نفر از درون «جمهوري اسلامي» به طور مشخص دو نفر از مقامات بلندپايه نظام، بلكه دو نفر از اعضاي مجمع، از مجمع مهمتر دو تن از فقهاي شوراي نگهبان چنين منتقد بلكه مخالف هم باشند و صراحتا يكديگر را تخطئه كنند، نهتنها ضعف جمهوري اسلامي به حساب نميآيد بلكه جزو نقاط قوت آن است، بايد از آن استقبال كرد. سالهاست كه دشمنان ايران در تبليغاتشان جمهوري اسلامي را يك «ذات» غيرقابل تغيير معرفي ميكنند. آنها ميخواهند حاكمان ايران را يك گروه بلكه يك كل درهم تنيده همدل و همراي معرفي كنند كه گرايشهاي فردي و تمايلات شخصي در مرام و منش آنها اثر ندارد. اولين باري كه اصلاحطلبان اعلام موجوديت كردند، خاطرتان باشد ضدانقلاب مصرانه گفت «اينها همه سر و ته يك كرباسند و اصلاحطلب و اصولگرا همه دستشان توي يك كاسه است.» حداقل بيست سال طول كشيد تا تبليغات ضدانقلاب خنثي شد و مردم به عينه و به تجربه فهميدند كه اختلافات در عقيده و منش در بين كارگزاران مملكت يك امر واقعي و تاثيرگذار است و بايد آن را به رسميت شناخت. جمهوري اسلامي يك ذات مشخص و صلب و غيرقابل انعطاف ندارد، بلكه همانقدري كه ناطقنوري ميتواند نظام را نمايندگي كند، سيد محمد خاتمي هم ميتواند. چيزي كه نامه اخير لاريجاني برملا كرد، اين بود كه حتي شوراي نگهبان هم يك ذات ثابت نيست و در بين اعضا اختلافنظر جدي وجود دارد. اين مساله زماني ارزشش را بهتر نشان ميدهد كه شما تبليغات مستمر رسانههاي ضدانقلاب را يادآوري كنيد كه مدام بر طبل ذاتگرايي ميكوبند و ميگويند اينها همه يكي هستند و اعضاء جز چشم نميتوانند، بلكه نبايد بگويند و شوراي نگهبان چيزي و جايي جز اراده آيتالله جنتي نيست. اتفاقا از خلال نامه آقاي لاريجاني ميشود استنباط كرد كه اختلافات بلكه تخطئهها مال امروز و ديروز نيست، ربطي به جريانهاي اخير هم ندارد و همواره در شوراي نگهبان و در مجمع، تضارب آرا وجود داشته و صداهاي مخالف امكان تظاهر بلكه امكان تقابل با يكديگر را داشتهاند. دموكراسي شاخ و دم كه ندارد. همين كه مخالفان بتوانند دور يك ميز بنشينند و با يكديگر گفتوگو كنند، يعني كه بخشي از مقدمات آن حاصل آمده. شفافيت و مردمي شدن اين اختلافات هم ميتواند ديگر مقدماتي باشد كه نه يكشبه بلكه طي چهل سال به تدريج به دست آمده. آيا اين دستاورد كمي است؟ در دهه شصت و هفتاد مسوولان نظام حتي در ردههاي مياني شأن قدسي داشتند و انتقاد از آنها هزينه سنگين دنيوي و گاه اخروي در پي داشت. در چشم ما مقامات از آسمان آمده بودند و ماموريتي الهي بر عهده داشتند. از آن كبريا امروز به اينجا رسيدهاند كه ما مردم ميتوانيم به راحتي مسوولان قوا را نقد كنيم، خطاهايشان را يك به يك برميشمريم، از موضع طلبكار مطالباتمان را به اطلاعشان برسانيم و براي همراهي با آنها شرط بگذاريم و... اگر اسم اين رشد و پيشرفت نيست، پس چيست؟ اما نامه آيتالله لاريجاني از يك جهت ديگر هم مهم است و آن اينكه نشان ميدهد هيچ كس در جمهوري اسلامي مصون از نقد و تذكر نيست. آيتالله يزدي اولين بار نيست كه شخصيتي را مينوازند. قبلا هم معظمله با همين لحن- حتي تندتر- ديگران را عتاب و خطاب كردهاند. با اين حال كمتر پيش آمده بود كه كسي مستقيما جواب دهد و از خودش دفاع كند و موضع ايشان را زير سوال ببرد. از اين حيث آيتالله آمليلاريجاني راه را باز كردند و عملا به ديگران نشان دادند كه ميشود جواب «هاي» را «هوي» داد و زير سوال بردن افراد و طرز تفكرشان نهتنها منعي ندارد، بلكه ضرورت است. من جزو طرفداران آيتالله لاريجاني نيستم و به دوران قاضيالقضاتيشان نقد دارم. در آن ايام تا آنجا كه مجال دست داده نقدهايي را هم نوشته و منتشر كردهام. با اين حال در قضاياي اخير برايم آشكار است كه ايشان مظلوم واقع شده. خصوصا رفتار تلويزيون گواهي ميدهد كه در صف آسياي تخريب و توهين نوبت به رييس سابق قوه قضاييه رسيده. از دور چنين مينمايد كه از يك جايي اجازه صادر شده تا مجريهاي صداوسيما براي رييس مجمع تشخيص مصلحت شمشيرها را از رو ببندند و به او درشت بگويند. باز اگر اين ظلم بالسويه بود ميشد به اسم عدالت تحملش كرد، اما نهتنها بالسويه نيست، بلكه آلوده به اغراض سياسي است. بحث نقد عملكرد قوه قضاييه در زمان آيتالله لاريجاني يك بحث است، بحث بمباران تبليغاتي يك بحث ديگر. اگر جلسه نقد بگذارند و عملكرد ايشان را زير ذرهبين بگذارند زهي سعادت. ما هم پاي كار ميآييم و بازار نقد را داغ ميكنيم اما كاري كه تلويزيون كرد مصادق ظلم بود و به تعبير قرآن «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم». در واقع فرمايش آقاي يزدي صبر رييس مجمع را لبريز كرد تا از خودش دفاع كند و درشتهايي را كه شنيده جواب درشت بدهد. يك نكته ديگر هم در اهميت نامه آقاي لاريجاني بگويم. اين نامه ميتواند فضاي سياسي جامعه را از اين حالت سكون و رخوت بيرون بياورد. حالا كه داريم به انتخابات نزديك ميشويم، خوب است كه در بين جناحهاي سياسي تحركي پديد آيد و بعضي مناسبات كهنه كنار برود و مناسبات جديد جايش را بگيرد. از اين حيث اين نامه ميتواند مقدمه مناسبات جديد اصولگرايي باشد؛ مناسباتي كه احتمالا قرار است به كمك آن مو از ماست بكشند و به حسابها برسند. لذا از هر امري كه شأن قدسي اشخاص را كنار ميزند و عدالت را بالاي دستشان مينشاند بايد استقبال كنيم. در اهميت نامه باز هم ميشود سخن گفت از جمله محتواي نامه و نثر خوب و تاثيرگذار نويسنده كه بيش از مخاطب اصلي روي ديگر خوانندگان نامه اثر ميگذارد و آنها را واميدارد تا بعضي جاها به تاييد سر تكان دهند يا احساس همدلي كنند. هر چند بعضي جاها هم ميشود نويسنده را نقد كرد و.... نامه ارزش تاريخي و سياسي هم دارد... آيا نبايد آن را به ديده تامل و عبرت بنگريم؟