سخن از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي است؛ سامانه سياسي عظيمي كه دوسوم قرن بيستم را تحت سيطره خود داشت. كشورهاي خرد و كلان زيادي را در خود بلعيده بود و از سوي ديگر سايه اعتقادياش بر آسمان بسياري از كشورها سنگيني ميكرد. در پديدارشناسي نظامهاي سياسي از آن حيث كه زماني تشكيل ميشوند، به اوج شكوفايي خود ميرسند و سرانجام فرو ميريزند دلايل متعددي وجود دارد. شرايطهاي زماني و مكاني بسيار دخيل هستند. اما در يك قاعده عرفي سياسي كه در انطباق تاريخي نيز اصول آن به اثبات نسبي رسيده است، هميشه دو اصل كلي در آسيبشناسي اين نظامها دخيل بوده و هست؛ اولي عوامل داخلي و ديگري عوامل خارجي است. يعني عوامل درون حكومتي و عوامل برون حكومتي. از اين روي اگر چه فشارهاي قطب مخالف و بيروني بر اتحاد جماهير شوروي، يعني ايالات متحده و هم پيمانانش در تجزيه اين نظام قدرتمند بسيار دخيل بودهاند ولي عوامل داخلي به تعبيري علتالعللي بر اين واقعه مهم بودهاند. ميخاييل گورباچف به عنوان آخرين رهبر اتحاد جماهير شوروي در مصاحبهاي كه در ژانويه سال 1999 با نشريه نيويوركتايمز داشت در پاسخ به اين سوال كه اقداماتي كه مبتني بر روش اصلاحات در نظام اقتصادي و سياسي شوروي بود، تا چه حد در انحلال اين نظام تاثير داشت، ميگويد: شايد اين سخن (اصلاحات) مهمترين واقعيت موجود در نظام سوسياليستي اتحاد جماهير شوروي بود. بيربط نيست بگوييم كه درست از زماني كه ولاديمير ايليچ اوليانف (لنين) اصلاحات اقتصادي را در نظام كشاورزي اين كشور آغاز كرد سنگ بناي انحلال به نحوي بنيان گذاشته شد. از دوره استالين تا دوره برژنف هم از هر امر سياسي نيز برداشت اصلاحاتي شد به نحوي كه تا زمان بنده هنگامي كه مباحث گلاسنوست و پروسترويكا را به سران حزب كمونيسم قبولاندم و در نظام شوروي پياده كردم، مردم با ذهنيت تاريخي كه از اصلاحات داشتند به ظاهر موظف به رعايت آن شدند ولي در باطن به سبب كينهاي كه از اصلاحات داشتند از آن سر باز زدند و در نهايت براي رهايي راهي بر خلاف اصلاحات را پيمودند.
اين واقعيتي است كه راه گريزي از آن نيست. پس بيربط نخواهد بود كه از منظري تاريخي به مفهوم اصلاحات در اتحاد جماهير شوروي نظر بيفكنيم.
سوخوزها و كالخوزها چگونه كمرنگ شدند؟
اساس اقتصادي و خوشههاي زيرمجموعه اين جغرافياي بزرگ بر اساس نظام كشاورزي استوار بود. اين شرايط در دوره تزارها به اوج خود رسيد و كشاورزي سمبل قدرت اين جغرافيا بود. خردهمالكي يا نظام اربابي گر چه در شوروي پيش از انقلاب كمونيستي هرگز نتوانست شبيه مفهوم بورژوايي يا خرده بورژوايي اروپاي شمالي و مركزي باشد، اما توانست معنا و مفهوم خاصي را در تاريخ طبقات اجتماعي رقم بزند. هنگامي كه تزارها از صحنه سياست اجرايي شوروي كنار زده شدند، چيزي كه توانست بر قرائت لنين از ماركس، سرعت اجرايي و عملي خاصي ببخشد وجود بسترهاي طبقاتي اجتماعي خاص شوروي بود. از اين روي بود كه بر مبناي اين تئوريها و بسترهاي عملي موجود، لنين پس از تشكيل ارتش نوين شوروي (متاثر از ايدههاي فكري تروتسكي) بيهيچ درنگي برنامههاي نوين اقتصادي را پايهريزي و اجرا كرد. اصل و اساس شكلگيري سوخوزها مبتني بر مزارع با مالكيت دولتي و كالخوزها مبتني بر مزارع با ساختار سهامي بود. اگر چه اين شرايط به هيچ وجه باب طبع زمينداران كلان يا خرده مالكان كشاورز نبود، ولي ساختار تفكر سوسياليستي به حدي در پهنه جغرافياي سياسي شوروي گسترده شده بود كه گويي فرار از آن اعلام جنگ به حكومت لنين بود. همين شرايط اعتراضي و نارضايتي خفيف هم كه با توسل به ابزار قدرت و خشونت ميتوانست به شدت سركوب شود، ميتوانست در نوع خود آسيبشناسي جدي شود.
شوروي پس از لنين
پس از لنين و در زمان استالين شرايط بسيار شكل تهاجمي به خود گرفت. ماهيت اقتصادي اتحاد جماهير شوروي تا زمان استالين بسيار مبتني بر كشاورزي و صنايع وابسته به آن بود. از سوي ديگر چون سياست از منظر لنين «كاملا متاثر از ساختارهاي اقتصادي است» پس حتي از اين منظر نميتوانيم شوروي را تا اين دوره جامعهاي بينابيني بدانيم. يوزف استالين اگر چه يكي از بيرحمترين رهبران سياسي جهان در قرن بيستم بود و بيرحميهايش هنوز هم در دنيا و كشورهاي استقلال يافته از شوروي سابق زبانزد است، اما بيشك بزرگترين تحولات فني و صنعتي شوروي سابق مديون اقدامات وي است. اگر اتحاد سوسياليستي شوروي به مثابه يك ابرقدرت توانست دههها در برابر غرب و امريكا قدعلم كرده، بايستد و به عنوان يك رقيب جدي و يك قدرت خطرناك و نفوذگر در صفحه شطرنج سياست جهان ايفاي نقش كند همه مرهون عملكرد استالين و تاثير اقدامات وي در رهبران اتحاد جماهير شوروي پس از وي بود.
استالين نه تنها ادامه دهنده اصلاحات لنيني بود بلكه حتي پاي از آن فراتر گذاشته و اصلاحات اساسي كشاورزي و صنايع وابسته به آن را بسيار سفت و سختتر هم دنبال كرد. اصلاحات مبتني بر سوخوز را به حدي افراطي كرد كه هيچ گونه منفذي براي عرض اندام حتي خرده مالكان باقي نگذاشته بود. خروج از آن نفي ساختارهاي سوسياليستي شوروي تلقي ميشد و جرم محرز بود. در اصلاحات مبتني به كالخوز، استالين ساختارهاي فرهنگي اتحاد جماهير شوروي را هم از زير تيغ خود گذرانيد. جابهجايي خانوادهها، اقوام و حتي قبيلهها را از سويي به سوي ديگر اتحاد جماهير شوروي به منظور كار اجباري در مزارع كشاورزي يا صنايع وابسته به آن، محصول همين اصلاحات استاليني است. حضور مسلمانان در مولداوي، بخش اعظمي از چچنها، مسلمانان اوكراين و پارسيزبانان شمال شرقي قرقيزستان حاصل همين مهاجرتها و اصلاحات اجباري استاليني است. واقعيت اصلي در اين برهه اين است كه به دليل فضاي بسته فكري و تحليلي حاكم بر سياستهاي كمونيستي اين كشور و فضاي خفقاني حاكم بر تفكر هيچگاه به روشنفكران شوروي اجازه تحليلها و انتقادهاي جدي را نميداد. در نتيجه مفهوم اصلاحات سوسياليستي هيچگاه آسيبشناسي جدي نشد.
اقدامات استالين قريب به 3 دهه بر فضاي سياسي و اقتصادي اتحاد جماهير شوروي سايه افكند و چنان در طبع اين ساختار سياسي موكد شد كه پس از وي در دوره خروشچف تا چرنينكو، هيچ كدام از رهبران اتحاد جماهير شوروي نه تنها نتوانستند مانند او ادامه دهنده اين راه باشند بلكه از سوي ديگر حتي نتوانستند ساختار اين اصلاحات را يا دگرگون كنند يا طرحي جديدي از آن را پيريزي كنند. اگرچه برژنف در 18 سالي كه رهبر اتحاد جماهير شوروي وانمود ميكرد كه خللي در امر اصلاحات نبايد ايجاد شود و به همان شدت و قوت ادامه يابد اما واقعيت چيز ديگري بود. سياست اصلي شوروي بالاخص از دهه 60 قرن بيستم به بعد چنان درگير مسائل خارجي و اولويتهاي جاسوسي شده بود كه همه چيز تحتالشعاع آن قرار گرفته بود. ديگر اساس توسعه و پيشرفت مبتني بر فناوريهاي نوين، نحوه تقابل و تبادل اطلاعات با جهان خارجي محسوب ميشد. عزم عظيم اتحاد جماهير شوروي بر اين واقعيت جزم شده بود كه بتواند رقيبي تمام عيار در برابر غرب باشد و بتواند سيطره و نفوذ خود را هر روز گستردهتر كند. در عين اينكه جامعه در گستره وسيع كلمه در نوعي انزوا به سر ميبرد سياست ديگري هم در راس سياستها رخ نمايي ميكرد و آن سياست اين بود كه جهانيان تصوري بسيار زيبا از اتحاد جماهير شوروي داشته باشند. برگزاري المپيك مسكو در سال 1980 و در زمان لئونيد برژنف يكي از مثالهايي است كه ميتوان براي اين ادعا مطرح كرد.
دوران ميخاييل گورباچف
واقعيت اين بود كه ديگر رهبران اصلي حزب كمونيست پير شده بودند. بسياري از رهبران و نخبگان حزب كم كم از دنيا رخت برميبستند. بعد از برژنف به مدت سه سال اتحاد جماهير شوروي دو رهبر را به خود ديد. پس از مرگ برژنف در يك چشم به هم زدن هم آندروپف و هم چرننكو آمدند و رفتند. تا نوبت به ميخاييل گورباچف شد؛ رهبري جوانتر و در عين حال معتدلتر ساير از رهبران حزب كمونيست شوروي. اگر بخواهيم فاصله زماني ميان استالين و گورباچف را يك اصل قرار دهيم تا اين دو را با هم به لحاظ كيفيت كار سياسي و التزام به اعتقادات حزب كمونيسم قياس كنيم جز تعجب چيز ديگري عايدمان نميشود. گورباچف با وجود اعتقاداتش به مباني كمونيسم و التزامش به مباني سوسياليسم به عنوان رهبر اتحاد جماهير شوروي و حزب كمونيسم بسيار معتدلتر از ساير رهبران پيشين اين حزب بود. از سوي ديگر تلاشش به حفظ نظام بود كه او را به دامن پذيرش اصلاحات در قالب پروسترويكا و گلاسنوست انداخت. وي به بسياري از خواستههاي اجتماعي و فرهنگي مردم اين كشور پاسخ مثبت ميداد. فشارهاي سياسي و اجتماعي بر روشنفكران را كاهش داد و به مباني اعتقادي مسلمانان اين كشور سعي كرد از ديد نرمتري نگاه كند و ساير خواستههاي ديگر مردم كشورش را بپذيرد. سعي ميكرد كه در مواجهه با وضعيت نابسامان اقتصادي و جمود حاكم بر مباني اقتصادي و سيستم معيشتي مبتني بر توسعه و پيشرفت، خود و حزب حاكم را مسوول بداند و تلاش كند تا به نوعي بر مشكلات موجود فائق آيد. حال كه فضا را اين گونه ميخواست تعديل كند طرحها و برنامههاي اصلياش را در قالب اصلاحاتي كه عنوان شد، معرفي كرد.
گلاسنوست و پروسترويكا
گورباچف برنامههاي اقتصادياش را در قالب پروسترويكا رهبري ميكرد. اميد داشت به وضعيت روحي مردم اتحاد جماهير شوروي كه بسيار متاثر از وضعيت اقتصاديشان بود سر و سامان بدهد. ديگر انگيزهها و وجدانهاي كاري بسيار كمرنگ شده بود. فساد اداري و مالي به حد بسيار خطرناكي رسيده بود. وضعيت به گونهاي بود كه حتي افسران كهنهكار كا.گ.ب حاضر بودند براي به دست آوردن مقدار بيشتري پول اطلاعات حياتي كشور را به خريداران اطلاعات در ساختارهاي جاسوسي بينالمللي بفروشند. از همه بدتر اين نكته بود كه اختلاف طبقاتي داشت نمود پيدا ميكرد. در كشوري كه فرق ميان فقير و ثروتمند زياد نبود و اگر هم بود بسيار قاعدهمند بود، اكنون تمام ضابطهها و قاعدهها به كنار رفته بود. به تعبير بهتر اصلاحات اقتصادي لازم بود. در حالت كلي گورباچف چند محور عمده را مدنظر داشت.
1- نگاه كلان به مفهوم اقتصاد كه اقتصاد بينالمللي هم شامل آن ميشد. تجديد نظر در قوانين صادرات و واردات و بازاريابي براي محصولات صادراتي اين كشور فراي مرزهاي كشورهاي همپيمان شوروي.
2- دعوت محدود از سرمايهگذاران ساير كشورها كه در صنايع مادر و نفت سرمايهگذاري كنند. آن هم با التزام به ايجاد اشتغال و استفاده از پتانسيلهاي موجود در شوروي.
3- ساماندهي صنايع و مشاغل زود بازده يا با بازدهي بالا به منظور ايجاد و گردش سرمايههاي راكد موجود كه در موارد نادرست هزينه ميشد.
4- افزايش سطح دستمزد افراد مبتني بر افزايش تورم و نيز تشويق به خصوصيسازي در برخي از صنايع و سامانههاي اقتصادي به منظور ايجاد تدريجي بخش خصوص بومي در شوروي. اين خصوصيسازي براي اولين بار در تاريخ اتحاد جماهير شوروي شكل گرفته و رسميت پيدا ميكرد، چرا كه بعد اصلاحات اقتصادي «نپ» كه از دوره لنيني آغاز شده بود هرگونه مالكيت خاص و شخصي بر زمينهاي كشاورزي يا صنايع موجود در اتحاد جماهير شوروي ممنوع بود.
اين چهار محور از اهم برنامههاي اقتصادي بود كه گورباچف رسما اعلام كرد كه قصد دارد در زمامدارياش آنها را اجرا كند. حتي توانست در جلساتي كه با سران حزب كمونيست داشت آنها را متقاعد و موافق با انجام چنين برنامههايي بكند.
البته ناگفته نماند كه وضعيت اجتماعي با نگرش اقتصادي هم جلوه بسيار نامطلوبي در اتحاد جماهير شوروي داشت و از اين روي گورباچف اميدوار بود برخي از اصلاحات خود را نيز به صورت ميان محوري يعني بخشي گلاسنوست و بخشي پروسترويكايي به پيش ببرد. مثلا در نيمه دهه 80 ميلادي گورباچف با وضع قانون افزايش قيمت مشروبات الكلي موجود در كشور نه تنها ميخواست پروتريكايي عمل كند بلكه از منظر گلاسنوستي بر آن شد تا با گذاشتن سنگ بناي اين قضيه مصرف مشروبات را در خيابانها و بسياري از اماكن عمومي و ادارات ممنوع كند، چرا كه اين وضعيت وجهه بسيار بدي (از شيوع اين فرهنگ در شوروي) در كشورهاي اروپاي غربي و ساير كشورهاي جهان براي بزرگترين كشور دنيا رقم زده بود.
وجهه ديگر اصلاحاتي كه مدنظر گورباچف بود گلاسنوست بود. به تعبير بسياري گلاسنوست به معناي شفافسازي سياسي بود. اما گلاسنوست از نگاه گورباچف يك معناي عام نبود. بلكه اين ساحت از اقدامات اصلاحاتي وي ابعاد مختلفي را در بر ميگرفت. به خاطر همين نوع نگرش وي بود كه گلاسنوست پيش از آنكه در فضاي سياسي اتحاد جماهير شوروي به چشم بيايد در فضاي فرهنگي و اجتماعي اين كشور نمود عيني پيدا كرد.
در فضاي ايجاد شده مبتني بر گلاسنوست فشار بر مسلمانان كاهش چشمگيري پيدا كرد. بسياري از زندانيان سياسي كه به جرم ابراز عقيده ديني به زندان رفته بودند كه اغلب آنها هم از تركها، تاجيكها بودند به مرور زمان يا با كاهش زندانهاي طويلالمدت روبه رو شدند يا آزاد شدند. فشار كا.گ.ب بر مساجد به طرز بيسابقهاي كم شد. به قوميتها اجازه داده شد تا نشريههايي دو زبانه داشته باشند؛ يعني بخشي روسي و بخشي ديگر زبان خودشان. بسياري از نويسندگان و روزنامهنگاران در زندان توانستند آزاد شوند و نويسندگاني كه به خاطر اعتقادات و نوشتههايشان به زندانهاي بلندمدت محكوم شده و ممنوع القلم بودند، توانستند با پذيرش الزاماتي خاص كار خود را شروع كنند.
اگر اصلاحات گورباچفي جايگزين اصلاحات لنيني شده بود
نكتهاي كه ذكر آن ضروري به نظر ميرسد اين است كه بسياري از تحليلگران سياستهاي گورباچف و حتي تا حدودي خود وي بر اين باور است كه اگر چه ملاقات وي و رونالد ريگان ناشي از تعاملات پيچيده سياسي آن دوره بود ولي ميتواند جزو وجهه بينالمللي اصلاحات گلاسنوستي باشد. چرا كه در بطن خود گونهاي شفافيت سياسي را نيز هم براي سياست داخلي شوروي و هم براي بخش بينالمللي آن ميتوانست به ارمغان بياورد.
نتيجه اين اصلاحات گر چه ايجاد شرايطي مطلوب نسبت به گذشته بود اما نبايد اين واقعيت را ناديده انگاشت كه پيامدهايي را هم با خود به همراه ميآورد. جامعه بسته اكنون منفذهايي براي تنفس پيدا كرده بود. هواي بيشتري ميخواست و از سوي ديگر چون از نفوذ شوروي بر ساير كشورهاي سوسياليستي همجوارش در سمت مرزهاي اروپا كاسته شده بود (و از سوي ديگر انديشههاي ليبرالي و استقلالطلبانه در اين كشورها نمود تازهاي به خود ديده بود، ديگر استقلال و داشتن يك حكومت مستقل جزو آرمانهاي مردمان اين كشورها شده و تجربه چنين شرايطي بود كه به تدريج هر كدام از كشورهاي اروپاي شرقي دولتهاي جديدي را بدون وابستگي به اتحاد جماهير شوروي ايجاد كردند) به شدت نمودار ميل به اصلاحات بيش از دادههاي گورباچف سير صعودي خود را پيمود تا در نهايت در اولين روزهاي سال 1991 انحلال اتحاد جماهير شوروي توسط شخص ميخاييل گورباچف به جهانيان اعلام شد.
اصلاحات لنيني اگرچه راه دراز و پرفراز و نشيبي را پيمود اما در يك مقطع زماني ديگر نتوانست پاسخگوي خواستهها و مطالبات اجتماعي، سياسي و فرهنگي مردم شوروي سابق باشد. بيشك اگر اصلاحات گورباچفي خيلي پيشتر از وي آغاز ميشد حاصلش عمر بيشتر اتحاد جماهير شوروي بود اما شرايط اجتماعي و نيز جهاني زمانه گورباچف به گونهاي بود كه حتي اصلاحات چندين برابر اين هم پاسخگوي نيازهاي مردم اين نظام سياسي كهنه نبود.
اصل و اساس شكلگيري سوخوزها مبتني بر مزارع با مالكيت دولتي و كالخوزها مبتني بر مزارع با ساختار سهامي بود.
استالين نه تنها ادامه دهنده اصلاحات لنيني بود بلكه حتي پا از آن فراتر گذاشته و اصلاحات اساسي كشاورزي و صنايع وابسته به آن را بسيار سفت و سختتر هم دنبال كرد.
حضور مسلمانان در مولداوي، بخش اعظمي از چچنها، مسلمانان اوكراين و پارسيزبانان شمال شرقي قرقيزستان حاصل همين مهاجرتها و اصلاحات اجباري استاليني است.
عزم عظيم اتحاد جماهير شوروي بر اين واقعيت جزم شده بود كه بتواند رقيبي تمامعيار در برابر غرب باشد و بتواند سيطره و نفوذ خود را هر روز گستردهتر كند.
اصلاحات لنيني اگرچه راه دراز و پرفراز و نشيبي را پيمود اما در يك مقطع زماني ديگر نتوانست پاسخگوي خواستهها و مطالبات اجتماعي، سياسي و فرهنگي مردم شوروي سابق باشد. بيشك اگر اصلاحات گورباچفي خيلي پيشتر از وي آغاز ميشد حاصلش عمر بيشتر اتحاد جماهير شوروي بود اما شرايط اجتماعي و نيز جهاني زمانه گورباچف به گونهاي بود كه حتي اصلاحات چندين برابر اين هم پاسخگوي نيازهاي مردم اين نظام سياسي كهنه نبود.
پس از لنين و در زمان استالين شرايط بسيار شكل تهاجمي به خود گرفت. ماهيت اقتصادي اتحاد جماهير شوروي تا زمان استالين بسيار مبتني بر كشاورزي و صنايع وابسته به آن بود. از سوي ديگر چون سياست از منظر لنين «كاملا متاثر از ساختارهاي اقتصادي است» پس حتي از اين منظر نميتوانيم شوروي را تا اين دوره جامعهاي بينابيني بدانيم.
استالين اگر چه يكي از بيرحمترين رهبران سياسي جهان در قرن بيستم بود و بيرحميهايش هنوز هم در دنيا و كشورهاي استقلال يافته از شوروي سابق زبانزد است، اما بيشك بزرگترين تحولات فني و صنعتي شوروي سابق مديون اقدامات وي است.