گروه ديپلماسي|هرچند در بسياري از محافل تخصصي و سياسي در داخل و خارج از ايالات متحده صحبت از هزينه نظامي امريكا ميشود اما سوال اصلي اينجاست كه مردم امريكا نسبت به هزينههاي نظامي امريكا چگونه فكر ميكنند. فريد مرجايي، تحليلگر مسائل امريكا در گفتوگو با «اعتماد» معتقد است كه نگاه مردم امريكا نسبت به بودجه نظامي يك نگاه حساسيت برانگيز نيست بلكه آنها بر اين عقيده هستند كه اين يك موضوع تخصصي است و آن را به نحوي به كنگره امريكا سپردهاند. در ادامه مشروح اين گفتوگو را ميخوانيد.
آيا بودجه نظامي ايالات متحده از ديدگاه مردم امريكا بالا است؟
واقعيت آن است كه اگر بگوييم بودجه نظامي امريكا بسيار بالاست واقعيت ماجرا را نشان نميدهد، بلكه بايد بگوييم كه بودجه نظامي اين كشور فوقالعاده بالا است. اگر بودجه تمام كشورهاي اروپايي را كنار يكديگر بگذاريم به اندازه بودجه نظامي امريكا نيست. اين موضوع در امريكا نيز از حساسيت خاصي برخوردار است. هنگامي كه بودجه نظامي امريكا تا اين حد بالاست نشان از يك شرايط حساس و استثنايي براي اين كشور دارد. چرا كه در تاريخ و در هيچ كشوري سابقه نداشته است و وقتي با اين شرايط استثنايي روبرو هستيم بايد ديد كه مردم نسبت به آن چه نگاهي دارند. آيا واقعا ديدگاه ناهنجاري در ميان مردم نيز وجود دارد؟ جامعه امريكايي به مانند كشورهاي شمال اروپا يك جامعه سوسيال دموكرات نيست كه بيمه عمومي وجود داشته باشد يا در موضوع بيكاري حمايت از مردم صورت گيرد. از طرفي اين سوال مطرح ميشود كه اين بودجه فوقالعاده بالا چگونه ميتواند با شرايط مردم انطباق داشته باشد؟ اقشار اجتماعي كه از حمايتهاي بودجهاي برخوردار نيستند چگونه با اين موضوع روبرو ميشوند؟ آيا آنها شرايط استثنايي را براي افزايش اين بودجه درك ميكنند؟ ولي بايد اين موضوع را ابتدا به شكل يك نقد فرهنگي ديد تا بتوان آن را توضيح داد و سپس هنگامي كه به اين درك رسيديم بتوانيم تبعات آن را نيز توضيح دهيم. در حال حاضر مناظرههايي كه ميان دموكراتها و جمهوريخواهان صورت ميگيرد شايد مهمترين كنش عمومي باشد كه مردم ميتوانند از اين طريق آگاهي پيدا كنند. اكنون مهمترين چيزي كه در مناظرهها مطرح ميشود بهداشت و درمان براي مردم است. اكنون موفقيت اليزابت وارن يا برني سندرز به اين دليل است كه آنها ارقامي ارايه دادند كه ميليونها نفر در كشور وجود دارند كه بيمه درماني ندارند. اكنون در شرايط داخلي امريكا تناقضاتي وجود دارد كه با وجود اينكه در امريكا بحراني براي بهداشت عمومي وجود دارد چگونه بودجه نظامي تا اين حد بالاست و افكار عمومي چگونه با اين موضوع كنار ميآيد و اگر جامعه چنين چيزي را برنميتابد پس چگونه چنين چيزي اجرايي ميشود؟
آيا به نظر شما اين حساسيت مردم به نحوي بوده كه بتواند جلوي رشد اين بودجه را بگيرد؟
ديدگاه افكار عمومي امريكا نسبت به بودجه نظامي از اهميت بالايي برخوردار است اما ابتدا بايد يك توضيح در مورد افكار عمومي ارايه داد. چرا كه تجربه ايران نسبت به افكار عمومي و مقوله مردم بسيار متفاوت است. در امريكا مقوله رابطه مردم با دولت بسيار قابل توجه است. دولت بخشي از مردم است كه هر چند سال يك بار راس آن تغيير ميكند. اما جدا از مردم نيست. بنابراين مقوله خارج از حاكميت معنايي ندارد. جمعيتي در امريكا وجود دارد كه هر كدام شغلهاي متعددي دارند كه هر لحظه ممكن است به نحو ديگري راي دهند. آنها خودشان را در يك كليت سياسي - اجتماعي عليه دولت نميبينند. تجربه تاريخي - سياسي ايران به نحوي بوده كه از زمان مشروطه يك خودآگاهي نسبت به حكومت مردمي به وجود آمده مقوله مردم نيز در يك جامعه مطرح شده است. چرا كه حكومت دولت و ملت را همواره جدا از مردم ميديده و مقوله مردم در ايران به لحاظ تاريخي از مردم جدا بوده چرا كه اين تجربه تاريخ سياسي ايران بوده است. مردم همواره خود را در مقابل سيستم قدرت ديده بودند. اما در امريكا اين گونه نيست بلكه با وجود همه مشكلات يك نوع آگاهي كاذب وجود دارد كه جمعيت كشور خود را جدا از سيستم و حاكميت كشور نميبيند. در ايران همواره تلاش شده كه مردم در حكومت منعكس بشوند اما به دليل اينكه شكاف خواه ناخواه وجود دارد از همين رو مقوله مردم از جايگاه ويژهاي برخوردار است. در امريكا نميتوان مردم را از دولت اين كشور جدا ديد. چرا كه سيستم قدرت در اين مناسبات فرهنگي به نحوي پيش رفته كه دولت توانسته به نحوي خود را ارايه دهد كه نماينده مردم است. اما در اصل اين گونه نيست. ولي اين تصور عمومي در جامعه به وجود آمده كه دولت از مردم است. پس نارضايتي تا جايي است كه انتخابات بعدي بتواند برگزار شود و مردم آن را راهحلي براي نشان دادن اعتراضات خود ميدانند. هر چند ساختار قدرت ميتواند برخي موارد را به مردم القا كند و اينجاست كه بودجه نظامي بالاي امريكا در اين چارچوب معنا پيدا ميكند.
چرا امريكا نظاميگري را وارد سياست خارجي كرد؟
در اوايل قرن بيستم با پيشرفت تكنولوژي و صنعتي و همچنين بهبود اوضاع اقتصادي و همچنين گسترش جغرافيايي در اين مناسبات فرهنگي دكترين مونرو و دكترين سرنوشت مطرح شد. در دكترين مونرو عنوان ميكرد كه ما در غرب جهان حضور داريم و اجازه نخواهيم داد هيچ كس در اين طرف دنيا بخواهد قدرت مارا محدود كند. در دكترين مانيفست سرنوشت عنوان ميشد كه اين سرنوشت امريكا است كه تبديل به يك قدرت جهاني شود و به سمت يك سلطه جهاني نيز پيش برود. اين مناسباتي بود كه در سيستم تفكري جامعه در حال ظهور و بروز بود. در همين چارچوب بود كه تئودور روزولت را ميتوان اولين امپرياليست تاريخ امريكا دانست و شروع به ساخت ارتشي كرد كه بتواند با مناسبات و ساختار جديد امريكا براي آينده همخواني داشته باشد. تئودور روزولت كه از يك خانواده هلنديتبار و اشرافي امريكايي به قدرت رسيده بود، به اين نتيجه رسيد كه نيروي دريايي از اهميت بسيار بالايي برخوردار است و جامعه امريكا زماني ميتواند به يك قدرت بينالمللي نظامي تبديل شود كه قدرت نيروي دريايي خود را تقويت كند. از همين رو با توانايي كه در سيستم حزبي داشت به سمت رياست نيروي دريايي امريكا رسيد. در همين دوران بود كه امريكا وارد يك جنگ با اسپانيا شد و كوبا را اشغال كرد. سپس وارد خاك فيليپين شد. اينها اولين تصرفهاي امپرياليستي امريكا به حساب ميآيد. روزولت سپس با ايجاد يك حزب سوم توانست نامزد رياستجمهوري امريكا شود و با شعار اصلاح در داخل و انعكاس قدرت در خارج از كشور توانست منعكسكننده مناسبات سياسي امريكا شود كه تاكيد داشت امريكا بايد تبديل به يك قدرت جهاني شود. از همين رو با اين رويكرد در مقام رياستجمهوري رسيد و از همين طريق توانست سرازير شدن سرمايه سنگين براي نظاميگري امريكا را توجيه كند و كشتيهاي فلزي پيشرفته براي توليد نيروي دريايي قوي به كار برده شود. اين اقدام را ميتوان اولين قدم در راستاي توجيه سياسي فرهنگي يك بودجه كلان نظامي در تاريخ سياسي امريكا دانست.
فرآيند افزايش بودجه نظامي از كجا آغاز شد؟
يكي از متفكران نظامي امريكا يك امريكايي-ايرلنديتبار به نام ژنرال ماهان است. ماهان معتقد بود كه يك نيروي دريايي فوقالعاده قوي و مدرن جايگاه جهاني امريكا را تقويت ميكند و اين رويكرد ماهان تبديل به مكمل ديدگاه روزولت در آن دوران شد. اينجاست كه توجيهات استراتژيك به همراه توجيهات سياسي و فرهنگي براي افزايش بودجه نظامي آغاز ميشود. در سالهاي 1939 و 1940 هنگامي كه جنگ جهاني دوم در اروپا آغاز شده بود امريكا وارد اين جنگ نشده بود. در آن دوران امريكا در حال آمادهسازي خود براي جنگ بود. فرانكلين روزولت به عنوان رييسجمهور وقت دستور بسيج صنعتي نظامي امريكا را صادر كرد. اينجاست كه براي اولين بار صنايع بزرگ نظامي در امريكا شكل ميگيرد و كمپانيهاي بزرگ امروز در آن دوران پايهگذاري ميشوند. در آن دوران دستور داد كه دهها هزار هواپيما و تانك ساخته شود و كارخانههاي صنعتي كه پيش از آن خودرو توليد ميكردند، چرخه توليد خود را تبديل به خط توليد تسليحات نظامي كردند. در آن دوران يك بسيج عمومي شكل گرفت و حتي خانمها به اين كارخانهها براي كار دعوت شدند. در حقيقت توليد ناخالص ملي امريكا از توان بسيار بالايي برخوردار بود و بودجه نظامي خود را نيز ميتوانست تامين كند. تاريخدانان پس از جنگ جهاني دوم بر اين باورند كه آلمان نيز توليد ناخالص داخلي بسيار بالايي داشت و به همين جهت از توانايي بالايي برخوردار بود ولي آنها معتقدند كه ژاپن و محور متحدين اشتباه بزرگي كردند كه وارد جنگ با امريكا شدند چرا كه توليد ناخالص ملي امريكا بسيار بالاتر بود و توانايي صنعتي امريكا نيز به مراتب بيشتر از اين كشورها بود. ولي در اين موضوع چند نكته كليدي وجود داشت كه باعث شد بودجه نظامي بالا در افكار عمومي توجيه شود. نخست اينكه در اروپا جنگ جهاني صورت گرفته بود و نازيسم براي همه يك خطر وجودي را ايجاد كرده بود. ولي نكته دوم و بسيار مهم اينجاست كه پس از 8 سال ركود اقتصادي امريكا در دهه 1930 در اينجا اتفاقي كه رخ داد اين بود كه روزولت در وعده انتخاباتي خود يك اصلاحات وسيع اقتصادي و اجتماعي را وعده داد و براي اولين بار در تاريخ امريكا از مناسبات سرمايهداري خشك خارج شد و تفكر سوسيالدموكرات به عنوان نسخهاي براي نجات از ركود را وارد ساختار اقتصادي امريكا كرد و به شكل وسيعي براي سالها بودجه اصلاحات را براي ايجاد كار توليد ميكرد. به اين معني كه دولت مقروض ميشد تا بتواند بودجه اشتغال را افزايش دهد و ميلياردها دلار هزينه ميكرد تا بتواند اقدامات عمراني وسيع به همراه اشتغالزايي انجام دهد. حتي به هنرمندان نيز حقوق ميدادند تا اشتغال ايجاد شود. از همين رو اصلاحات اجتماعي براي هفت سال صورت گرفت كه يك اعتماد اجتماعي را ايجاد كرد و در آن بحران ابتدا يك قدم براي مردم برداشته شد و سپس بودجه به سمت جنگ سرازير شد و افكار عمومي را براي آن بودجه نظامي توجيه كرد. از همين رو اين اتفاقات تاريخي در وجدان عمومي امريكا شكل گرفت كه به امروز ميرسيم و مشاهده ميكنيم كه شهروندان اعتراضي به بودجه نظامي ندارند.
بودجه نظامي امريكا در دوره جنگ سرد چگونه تنظيم ميشد و آيا امريكا پس از جنگ جهاني دوم تصميم گرفت تا جاهطلبيهاي خود را با افزايش بودجه نظامي افزايش دهد؟
به هرحال پيروزي قاطع امريكا در جنگ جهاني دوم و پيدا كردن يك جايگاه استثنايي در ضمير ناخودآگاه عمومي توجيهكننده يك بودجه نظامي وسيع بود. پس از جنگ جهاني دوم با جنگ سرد مواجه هستيم. در جنگ تبليغاتي كه جبهه غرب و در راس آن امريكا، افكار عمومي را به نحوي عليه شوروي سوق داده بودند كه يك هيولاي بسيار خطرناك است و وجود جامعه و افراد را به خطر مياندازد. بزرگنمايي وسيع جنگ سرد توجيهكننده بودجههاي نجومي نظامي امريكا شد. در دوره رياستجمهوري كندي و جانسون نيز اصلاحات بزرگي صورت گرفت. ايالاتهاي جنوبي از جمله آلاباما، ميسيسيپي، تنسي و جورجيا در فقر شديدي بودند اين اصلاحات بسيار جوابگو و موثر بود. اما دكترين امريكا بر اين مبنا بود كه به دليل توان توليد ناخالص ملي امريكا در اين رقابت سعي ميكرد به دليل توان خود به حدي بودجه نظامي را گسترش دهد كه شوروي را فلج كند. اين موضوع خود را در بودجه منعكس كرد. با بزرگنمايي خطر اردوگاه شرق هر چيزي قابل توجيه در افكار عمومي بود. در اين چارچوب اجازه داده ميشد كه توليد تسليحات هستهاي و غيرهستهاي بالا برود به گونهاي كه بسياري از اين اقدامات محرمانه بودند. امريكا در دهه 60 ميلادي شروع به ميكروفنگذاري اقيانوسها كرد. ميكروفن فعاليتهاي دريايي اردوگاه شرق را رصد ميكرد كه اين يكي از پروژههاي بزرگ بود. با اين وجود همه اصلاحات در آن دوران كماكان وضعيت بسياري در شرايط وخيم قرار داشت. مردم بيمههاي كارگري نداشتند ولي مناسبات سيستم قدرت در زمان جنگ سرد ميتوانست بودجه نظامي را كه فوقالعاده نجومي و استثنايي است را به نحوي توجيه كند. اينجاست كه سيستم قدرت توانايي اين را دارد با وجود بحرانهاي مادي ميتواند پارادايمي ارايه دهد كه بودجه نظامي را توجيه كند.
نقطه عطف اين اتفاق چه زماني بود؟
امريكا در دورهاي به مرحله سوپركاپيتاليسم ميرسد كه در اينجا شركتهاي اسلحهسازي نقش پررنگتري در اقتصاد ايفا ميكنند. اين شروع دورهاي است كه لابي اسلحهسازيها بيشتر ميشود و به آتش جنگ سرد هيزم ميريزند تا منافع شركتهاي اسلحهسازي نيز تامين شود و به طور غيرمستقيم جنگهايي در كشورهاي جهان سوم به راه ميانداختند تا از اين فضا بهرهبرداري كنند. براي طبقات بالا و متوسط به بالا در امريكا طي سالهاي طولاني مرسوم بوده است كه سهام شركتها را به عنوان سرمايهگذاري بخرند. از همين رو بخشي از جامعه امريكا منفعت خود را در موفقيت بنگاه اسلحهسازي ميبيند. اينجاست كه بخشي از جامعه روند افزايش بودجه را مورد تاييد خود ميبيند. اما براي بخش ديگري از جامعه اين تبليغات صورت ميگيرد كه بودجه نظامي باعث ايجاد اشتغال ميشود. از همين رو بين ايالتها يك رقابت براي توليد اسلحه آغاز ميشود و جامعه براي اين افزايش بودجه مخالفت آنچناني ندارد. چالش در جايي شكل ميگيرد كه اين كارخانه اسلحهسازي در كجا باشد. چرا كه هم اشتغال ايجاد ميشود و در سويي ديگر ماليات به ايالت پرداخت ميكند. سالها قبل از اين جريان رييسجمهور آيزنهاور پيش از ترك كاخ سفيد در آخرين سخنراني خود با وجود جمهوريخواه بودن هشدار داد كه ما بايد مواظب باشيم كه در جامعه امريكا يك ساختار خصوصي متصل به بدنه دولت شكل گرفته كه روي بودجه نظامي كشور اثر ميگذارند. اما اين نوع پارادايمها به شكلي نفوذ پيدا ميكنند كه با يك سخنراني يا مقاله از بين نميروند و نميتوانند افكار عمومي را تحت تاثير قرار دهند. اكنون پارادايم غالب اين است كه موفقيت مردم به موفقيت بخش خصوصي گره خورده است. امريكا در حال توجيه اين جريان است كه كشور به مانند جزيرهاي است كه دشمن خارجي همواره براي آن وجود دارد و براي دفاع از آن نيز نياز به يك بودجه نظامي كلان دارد. اين با وجود آن است كه شايد بسياري در امريكا غذاي كافي براي خوردن ندارند. پس از جنگ سرد خطر تروريستها، مسلمانان و مهاجران همگي جايگزين شوروي شدند و نيروهاي زيادي وجود دارد كه ميتوانند به اين موضوع شتاب دهند. برخي لابيها مانند لابي اسراييل در امريكا وجود دارد كه ميتواند تبديل به حلقه اتصال صنايع نظامي به ارتش اسراييل شوند و مسافرتهايي شكل ميگيرد كه شركتهاي اسلحهسازي، متصل به اسراييل نيز بشوند. در حقيقت شيطانسازي و خطر مسلمانان كمك ميكند كه افكار عمومي را استحمار كند و به آن شكل بدهد. كه امريكا بايد يك قدرت منحصر به فرد باشد كه بتواند جايگاه استثنايي خود را تامين كند.
آيا براي مردم امريكا، نظاميگري اين كشور بخشي از سياست خارجي به حساب ميآيد و آگاهي لازم نسبت به بودجه نظامي امريكا وجود دارد؟
اكنون براي افكار عمومي در امريكا بودجه نظامي، همانند سياست خارجي است. بودجه نظامي در چارچوب سياست خارجي قرار ميگيرد. در مناسبات فرهنگي و سياسي ايالات متحده، به آساني ميتوان در مناظرههاي انتخاباتي مشاهده كرد كه مساله امرار معاش بسيار مهم است. موضوع بازرگاني و تجارت از اهميت خاصي برخوردار است و بهداشت يكي از دغدغههاي اصلي مردم است. اما سياست خارجي براي يك فرد معمولي در امريكا يك موضوع كاملا پيچيدهاي است. اطلاعات زيادي در خصوص آن ندارد و افكار عمومي نيز درك درستي از تحولات بينالمللي ندارند. بنابراين در اين خصوص به دليل اينكه دولت ميداند مردم اطلاعات خوب و دقيقي در اين زمينه ندارند افكار عمومي مساله سياست خارجي و تصميمات مربوط به آن را به دولتمردان ميسپارد و مساله بودجه نظامي نيز به سيستم سپرده ميشود و طبقه سياسي در واشنگتن در خصوص آن تصميمگيري ميكند. پس اين موضوع محول به قدرتمندان ميشود. چرا كه مردم نميتوانند در اين زمينه مسووليت بپذيرند. بنابراين مساله سياست خارجي و بودجه نظامي امري دوردست است و نميتوانند آن را براي خود حلاجي كنند. پس خود را فارغ از اين موضوع ميكنند. برخي كانديداها بيان ميكنند كه ما در خاورميانه طي 20 سال تريليونها دلار هزينه كرديم. ولي چنين موضوعاتي با وجود اينكه تا حدي مورد توجه قرار ميگيرد اما واقعيت آن است اين از جمله مواردي است كه پارادايم غالب ميتواند از آن عبور كند و افكار عمومي به آن توجه چنداني نكند. اكنون يك شكافي بين آگاهي عمومي و بودجه نظامي امريكا وجود دارد. اما در افكار عمومي اين آگاهي نيست. اينكه يك كارخانه ماشينسازي در ديترويت در آستانه ورشكستگي توسط اوباما نجات پيدا كند در ذهن عمومي باقي ميماند اما موضوعي مثل پايگاههاي نظامي امريكا چندان مورد توجه نيست. اما در افكار عمومي اطلاعاتي در اين خصوص نيست كه بتواند در مورد آن نظري ارايه دهد. در زمان دولت بوش پسر بودجه نظامي حدود 100 ميليارد دلار افزايش يافت. اما در آن دوره هرچند در برخي از اخبار اين موضوع منعكس ميشد اما در افكار عمومي جايي پيدا نكرد. در زمان دولت ترامپ با وجود اينكه در مناسبات اقتصادي جديد از قشر مرفه براي توليد ماليات كم دريافت ميكند و بيشتر ماليات از قشر پايين جامعه دريافت ميشود اما از سوي ديگر ميلياردها دلار به بودجه نظامي كشور اضافه ميشود و مردم عكسالعمل ويژهاي نسبت به آن انجام نميدهند. چراكه توانايي از درك آن ندارند و اطلاع زيادي نيز از آن ندارند. ولي در عين حال افرادي كه در كنگره هستند سپس به بخش خصوصي ميروند اين يك بدهبستان در ميان دولت و بخش خصوصي امريكا محسوب ميشود. به طور مثال در يك چرخه گفته ميشود كه امريكا به عنوان يك ابرقدرت بايد بتواند 3 جنگ را در 3 نقطه دنيا به صورت همزمان انجام دهد. يعني امريكا يك جايگاه امپرياليستي براي خود قايل است كه ميخواهد حضور جدي و پررنگ داشته باشد. در اين ميان افكار عمومي نسبت به اين مناسبات اطلاعات كافي ندارد و يك شكافي ميان كارشناسان و افراد صاحب قدرت و تصميمساز در اين زمينه با افكار عمومي وجود دارد كه مردم را نسبت به اطلاعات بودجه نظامي عقيم ميكند.