• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4450 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۶ شهريور

نگاهي به جهان داستاني خورخه لوييس بورخس

كارشناس ادبيات پليسي بود

كاوه ميرعباسي

 

 

خورخه لوييس بورخس نه‌تنها يكي از چهره‌هاي برجسته ادبيات امريكاي لاتين بلكه يكي از چهره‌هاي ادبي سده بيستم شناخته مي‌شود. اغلب او را به واسطه داستان‌هاي كوتاهش مي‌شناسند اما او شاعر هم بود و كتاب‌هاي شعرش بي‌شمارند. رساله‌نگار هم بود.

بورخس قريب به 20 مجموعه كتاب شعر دارد و كمتر كسي در ايران شعرهاي او را به فارسي ترجمه كرده است. اما دليل اين ترجمه نشدن دشواري كلام و بازي‌هاي زباني و آرايه‌هاي پيچيده نيست و اين اشعار زباني ساده دارند. هيچ يك از اين اشعار مضامين رومانتيك و عاشقانه ندارند و حاوي مضامين فلسفي هستند. اشعاري كه از جنس اشعار غنايي يا تغزلي نيستند و شاعر در آنها به مضمو‌ن‌هاي هستي‌شناسانه و فلسفي پرداخته است. اشعاري شورانگيز نيستند و با ذائقه خوانندگان بورخس همخواني ندارد.

با وجود اينكه بورخس ژنتيكي ضعف بينايي داشت و پدرش هم به اين بيماري مبتلا بود و سرانجام اين بيماري به نابينايي بورخس منجر شد، به همين دليل او مجبور شد تقريبا نيمي از عمرش را نابينا زندگي كند اما در اين مدت هم به واسطه هوش سرشارش توانست انگليسي قديمي را ياد بگيرد. بورخس انسان بسيار فرهيخته‌اي بود و به چند زبان مسلط بود.

نكته‌اي كه شايد كمتر به آن اشاره شده است، اين است كه بورخس كارشناس ادبيات پليسي هم بود و در دهه 1950 به بعد اولين مجموعه داستان‌هاي پليسي ادبيات امريكاي لاتين تحت عنوان «دايره هفتم» با سرپرستي بورخس منتشر شد و او بود كه اين ژانر را در آن منطقه معرفي كرد. عنوان اين اثر بر گرفته از كمدي الهي دانته است، چراكه دايره هفتم مكاني است كه جنايتكاران در دوزخ در آن مي‌افتند.

بورخس از نظر سياسي راست‌گرا بود. در ايام دهه 60 و 70 كه تقريبا تمام حكومت‌هاي امريكاي لاتين عمدتا ديكتاتورهاي نظامي بودند، در آرژانتين از نظامي‌هايي كه دولت مردمي خوان پرون را سرنگون كرده بودند، حمايت مي‌كرد. به همين دليل بورخس در ميان روشنفكران امريكاي لاتين مغضوب بود و به احتمال زياد همين موضع‌گيري سياسي‌اش دليلي شد تا جايزه نوبل به او اهدا نشود، چراكه داوران نوبل به چپ‌گرايي متمايل‌ترند.

به همين ترتيب بسياري از نويسندگان برجسته چپ‌گراي امريكاي لاتين با بورخس ميانه خوبي نداشتند و از طرفي بورخس هم روي خوش به آنها نشان نمي‌داد. حتي يك بار پابلو نرودا، شاعر و سياستمدار شيليايي به آرژانتين سفر كرده بود و قصد ديدار بورخس را داشت اما بورخس حاضر به ملاقات با او نشد.

اما جايزه نوبل ادبيات به يكي از آزردگي‌هاي خاطر بورخس در تمام عمرش تبديل شده بود. در كتاب‌ مصاحبه‌هايي كه از بورخس ترجمه كرده‌ام و شامل گفت‌وگوهاي او طي 20 سال آخر عمرش مي‌شود، بارها از اين موضوع با كنايه ياد كرده بود و با نوعي فروتني كاذب گفته بود شايستگي دريافت جايزه نوبل را نداشته‌ام اما در حقيقت خودش را محق اين جايزه مي‌دانست.

بورخس جهان داستاني خاص خودش را خلق كرد و از اين جهت نويسنده‌اي تاثيرگذار است. مانند كافكا كه دنياي كافكايي را ساخت، او هم دنياي بورخسي را ساخت. نويسنده‌اي كه ضعف ديد امكان نوشتن داستان بلند را به او نمي‌داد و هيچ ‌وقت نتوانست قلمش را در رمان‌نويسي بيازمايد. زماني كه ضعف ديدش به نابينايي تبديل شد، مجبور شد داستان‌هاي دو، سه صفحه‌اي بنويسد. اما آنقدر حافظه‌اش خارق‌العاده بود كه مي‌توانست داستان‌ها را در حافظه‌اش حفظ و نگهداري كند. اين محدوديت‌ در بينايي به سبك داستاني‌اش ويژگي خاصي بخشيدند.

برخي پاره‌اي از داستان‌هاي بورخس را از جنس رئاليسم جادويي مي‌دانند كه همين موضوع محل مناقشه است. آيا مي‌شود تفاوتي ميان رئاليسم جادويي بورخس و رئاليسم جادويي كه در برخي از آثار گارسيا ماركز مي‌بينيم، قائل شويم؟ آيا مي‌توان قرابت يا شباهتي ميان اين دو ديد؟ معتقدم شباهتي ندارند. معتقدم حال و هواي داستان‌هاي بورخس از نوعي ديدگاه هستي‌شناسانه متافيزيكي تاثير مي‌پذيرند اما آن تلفيقي كه بين واقعيت و امر شگفت‌انگيز در رئاليسم جادويي وجود دارد، در آثار بورخس نيست.

به‌طور مثال داستان «ويرانه‌هاي مدور» داستان آدمي است كه انسان ديگري را در خيال متصور مي‌شود و هستي آن آدم در ذهنش با او يكي است اما يكدفعه متوجه مي‌شود كه خودش هم خيال يك نفر ديگر است. اين روايت يك نوع امر شگفت‌انگيز متافيزيك است. رئاليسم جادويي ماركز از اسطوره‌هاي امريكاي لاتين نشات و الهام گرفته است در صورتي كه چنين امري در مورد بورخس صدق نمي‌كند. مجموعه‌اي از داستان‌هاي بورخس واقع‌گرايانه‌اند و بقيه هم جنس ديگري از رئاليسم جادويي دارند.

خوليوكورتاسار خودش را به نوعي شاگرد بورخس مي‌دانست، چون بورخس اولين كسي بود كه استعداد داستان‌نويسي كورتاسار را كشف و موجبات انتشار اولين داستانش را فراهم كرد. مي‌توان داستان‌هاي او را به حال و هواي داستان‌هاي بورخس نزديك دانست هرچند نمي‌توان آنها را يكسان شمرد. در بسياري از منابع مرجع از بورخس هم به عنوان نويسندگان پديدآورنده رئاليسم جادويي ياد شده است، اما جنس آن با رئاليسم جادويي ماركز و خوسه دونوسو متفاوت است و هيچ ردپايي از اساطير و فرهنگ امريكاي لاتين در آثارش نيست.

بورخس نويسنده‌اي جهان‌شمول بود؛ در مجموعه داستان «گزارش برودي» 12 داستان كوتاه درباره گاوچران‌هاي آرژانتيني است اما وقايع داستان‌هايش طوري نيستند كه آنها را در رده ادبيات بومي طبقه‌بندي كنيم و مي‌توانيم مكان روي دادن وقايع اغلب اين داستان‌ها را در سراسر دنيا در نظر بگيريم. داستان‌هايش سرشار از ارجاعات ادبي هستند و بورخس پديدآورنده دنياهاي خاصي بود. مثل قرعه‌كشي‌هاي بابل يا ويرانه‌هاي مدور يا داستان‌هايي كه در فضاهاي خيالي مي‌گذرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون