بورخس و باغ گذرگاههاي هزارپيچ
با چشماني به ظاهر مرده
نيلوفر صادقي
از او بگويم كه با مرگوپرگار و بازي جويندگان نام و جنايتي در ظاهر متعلق به تاريخ خرافات يهودي شناختمش؛ دامي كه با نخستين حرف نام و حرف دوم نام و آخرين حرف نام تنيده شده بود و مانندش را تا آن روز نخوانده بودم. شكاري كه قرار بود نه يكبار كه در بيشمار تناسخ رخ دهد و طعمهاي كه ميداند ممكن است بيشمار بار شكار شود. بيدردسر به دامش افتادم، چه بينظير توانسته بود نشانم دهد وقتي به خيال خودمان معمايي را حل كردهايم در واقع بيشترين فاصله را با جواب داريم. پيشتر كه رفتم هم به او نزديكتر شدم و هم از او دورتر؛ اويي كه به خوانندهاش يادآوري ميكند كه وارث باغ گذرگاههاي هزارپيچ (تصويري ناقص اما نه كاذب از عالم) است و بايد با آمادگي كامل به بازي عظيم و تمثيلي اين باغ بپيوندد و قانونهاي بازي را سهل فرض نكند؛ قانونهاي غريبي كه ترتيب همهچيز را بر هم ميزند، حتي زندگي و مرگ را. شايد امروز بميري و فردا زنده باشي.
ناگفته پيداست كه موضوع بازي زمان است، اما برخلاف تصور بيشتر ما چندان هم آسان نيست كه آن كلمه كليدي را بر زبان نياوري، آن را كامل محو كني و تنها با عبارتهاي نارسا و تاويلهاي روشن به آن اشاره كني. او اما ميتواند با چشماني به ظاهر مرده و در حالي كه زماني وجود دارد و زماني وجود ندارد در باغ گذرگاههاي هزارپيچ بگردد و به شمار نامحدود تجربههاي ممكن انساني و آن كلمه كليدي فكر كند، هم آني كه براي رسيدن به آيندههاي بيشمار خود را تكهتكه ميكند و همه امكانها را دربردارد. او پيشتر از بسياري دريافته كه سكه انتخاب دو رو دارد؛ يك رو برگزيدن يكي به قيمت فداكردن بقيه و روي ديگر، برگزيدن همزمان همه شقها، همه راهحلهاي ممكن و همين است راز آفرينش تا بينهايت.
ماجرا اما به اينجا ختم نميشود. او ميتواند ما را با چيزهاي نامرئي و دستنيافتنياي روبرو كند كه در درونمان دستوپا ميزند.
او كاري ميكند كه بسياري چيزها را از نو از خود بپرسيم. نمونهاش مرگ و شرايط التزامي آن. واقعيت سهمناك كدام است؟ مرگ ناب و همگاني، يا شرايط التزامي آن؟ يا جادوهاي بيمايهاي كه به آنها وفاداريم، شاهد مثالش اينكه فكر ميكنيم واقعيت معمولا با پيشبينيهايي درباره واقعيت تطبيق نميكند، پس دور از ذهنترين جزييات را در سر ميپرورانيم به اين منظور كه وقوع نيابند. يا اينكه آيا در بازي بيپايان تصادفها اثبات يا نفي به اصطلاح واقعيتها به يك اندازه بيحاصل نمينمايد؟
يا به آنچه به نظر ما بينهايت و وسيع ميرسد از نو بنگريم، شايد آنقدرها هم بزرگ نباشد، شايد شبهظلها، قرينهسازيها، آينهها، گذشت ساليان و جهل و انزواي ما آن را بزرگ جلوه ميدهد.
او بورخس است، اگر در باغ گذرگاههاي هزارپيچ يا در حال خيال پرداختن و تنيدن هزارتوي رفيع و نامرئي خود بر زمان نباشد به احتمال زياد بينا و نابينا در رواق كتابخانهاي به دنبال حرف- خدا ميگردد و در انتظار هجوم ناگهاني يقين و آن صدايي است كه از همهسو خواهد آمد.