• 1404 شنبه 30 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4453 -
  • 1398 يکشنبه 10 شهريور

به بهانه مرگ دختر لوئيز انريكه

دردي است غير مردن آن را دوا نباشد

پريسا ناظريان

 

 

چندي پيش بعد از جدايي خودخواسته لوئيز انريكه از تيم ملي اسپانيا، حتي اگر براي دسترسي به ويكي‌پدياي او اسمش را در گوگل سرچ مي‌كرديد، اولين جمله‌اي كه با آن مواجه مي‌شديد جمله «لوئيز انريكه كجاست؟» بود.

انريكه اعلام كرد آماده‌ ادامه فعاليت با ماتادورها نيست و از آن روز به بعد اطرافش پر شد از حدس، از گمان، از قضاوت و از هر چه كه ربطي به واقعيت ماجرا نداشت. پيوستن به تيم باشگاهي جديد، اخراج به دليل ترك اردو پيش از بازي با مالت و در آخر هم «كناره‌گيري به دليل ابتلا به سرطان»، گمانه‌زني‌هايي بود كه از غيبت مرد سه‌گانه كاتالان زده مي‌شد. پنجشنبه شب، هنگامي كه همه‌ دوستداران فوتبال چشم به موناكو و قرعه‌كشي ليگ قهرمانان دوخته‌ بودند، كيلومترها آن ‌طرف‌تر مردم جواب سوال «لوئيز انريكه كجاست؟» را پيدا كردند. وقتي انريكه به دليل نصفه نيمه انجام دادن وظيفه‌ «سرمربي» بودن در مطبوعات بازخواست مي‌شد، بي‌سر و صدا مشغول ايفاي نقش «پدر» بودن بود.

دختر 9 ساله‌ لوئيز، همان دخترك زيبا و خوشحال كه بعد از قهرماني بارسلونا، بي‌پروا و بدون دغدغه در استاديوم اين‌طرف و آن‌طرف مي‌پريد و با اطوارهاي كودكانه‌ مخصوص خودش، در تلاش بود نشان دهد چقدر به پدر قهرمانش افتخار مي‌كند، بعد از ۵ ماه مبارزه با بيماري سرطان، پنجشنبه شب در بيمارستان سنت ‌خوان به جهاني بي‌پرواتر و بي‌دغدغه‌تر رفت؛ جهاني كه در آن تا هر وقت كه بخواهد «مو» دارد و براي بروز اطوارهاي كودكانه‌اش نيازي به كسب سه‌گانه توسط پدرش نيست.

«شانا» معصوم از اين پس شب‌ها در آغوش ستارگان به خواب مي‌رود و صبح‌ها به محض برخورد آب رودخانه‌ نيلي رنگ به كف پاهايش، از خواب برمي‌خيزد؛ از اين رو اگر اين چند روز از حوالي «خيخون» رد و خبري از سوگواري به گوش‌تان رسيد، تمام اشك‌ها، بغض‌ها و هرچه ماتم است را به حال زن و مردي نسبت دهيد كه «متاسفم!»هاي بستگان‌شان در خاكسپاري، جز يك تسلي موقتي، چيزي نيست.

وقتي تمام انديشمندان و فيلسوفان در پي يك جواب درست‌درمان براي سوال «چه دردي، دوا ندارد؟» مي‌گشتند، همه‌شان به ‌اتحاد اعلام كردند: «مرگ.» اگر از همان انديشمندان و فيلسوفان بپرسيد «چه دردي، آن‌قدر عميق است كه حتي به شما اجازه نمي‌دهد به دنبال دوايي برايش بگرديد؟» به ‌اتحاد پاسخ خواهند داد: «مرگ فرزند.»

لوئيز انريكه، در تلخ‌ترين شب زندگي‌اش براي دخترش اين‌گونه نوشت: «دل‌مان برايت تنگ مي‌شود و هر روز از تو در زندگي‌مان ياد مي‌كنيم و اميدواريم كه تو را در آينده ملاقات كنيم.» بينندگان تلويزيوني از اين پس بعد از هر جامي كه انريكه بالاي سر خواهد برد، در سمت چپ قاب تلويزيون به دنبال دختر مو بلندي مي‌گردند كه آغوش پدرش انتهاي هيجانات نيمه‌شبش بود؛ پدري كه اين روزها بيشتر از هر اسپانيايي ديگري معناي آهنگ معروف «دختر خوان سيمون» را مي‌فهمد؛ همان آهنگي كه ياسمين لوي با سوزناكي هرچه تمام‌تر مي‌خواند:

«در كل شهر سيمون تنها گوركن شهر بود

او دخترش را به كول گرفت و به بيمارستان برد

و تنهاي تنها گور را كند و زير لب دعا خواند

و وقتي كه بيلش در يك دست بود

دوستانش از او پرسيدند

همه با هم اين را سوال كردند:

از كجا داري مياي خوان سيمون؟

سيمون جواب داد: من يك گوركن هستم و از تدفين قلبم مي‌آيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون