پاسخي به يادداشت «اصلاني را چه كار با همهچيز و همه كس»
شما را چهكار با اصلاني و اصلانيها
عماد گلستاني
در آغاز بايسته گفت است كه انگيزشِ نوشتن اين متن از يادداشت «اصلاني را چه كار با همهچيز و همه كس» برآمده است. برخورد با اين متن براي من نه الزاما به عنوان يك شاعر و نويسنده دهه 90 بلكه بيشتر به عنوان يك مخاطبِ پيگيرِ نوشتهها و ساختههاي آقاي محمدرضا اصلاني، تبادلي در خور بياعتنايي و سكوت نبود چرا كه متن مزبور با لحنِ كژخواه و روندِ قاطع خود اين احساس را القا ميكند كه نويسنده متن نهتنها به صورت ضمني نسبت به يكي از پيشروترين شاعران 5 دهه اخيرِ ايران غرضورزي كرده، بلكه با برساختنِ دوگانه هنرمند- مردم قصد اهانت به تمام كساني را داشته كه در اين چند دهه به گونهاي متفاوت و با ساختارهايي تازه در عرصه شعر و سينما فعاليت داشتهاند، چرا كه ميدانيم روند تحول را سيري است اساسا تكويني و تحول در هر هنر ديرپا حاصلِ ناخودآگاهِ مجموعهاي از عوامل و متنها بوده كه از خاك مستعدِ دههها تغذيه شده است، از همين رو اصلاني را به تنهايي مخاطب اين يادداشت دانستن يك برخوردِ غيرواقعبينانه است، اينجا و همواره اصلانيهايند كه مورد اصابتند. «شخصي بودنِ» آثار و ساختارها گو در حكم مدحي است كه نويسنده به قصد ذمِ اصلاني مطرح كرده (اين الگو چندبار در متن تكرار شده و نويسنده بي كه بداند بر توفيقات شعر نوظهور اصلاني صحّه و دست ميگذارد!) نويسنده به چند دليل بسيار پراكنده اما متصل به ريشِ هم در پي اثبات غيراجتماعي بودن اصلاني است اما براي كسي كه مراودهاي روشنبينانه ولو اندك با آثار و شخص محمدرضا اصلاني داشته، به دست دادن نمونهاي كه تا اين حد فعال در پيوند با اجتماع و پيرامونش باشد مشكل است، البته اگر به سقّ و سياق نويسنده متن، اجتماعي بودن را با در سطحِ اجتماع ماندن اشتباه نگيريم. هيچ هنرمند پيشرويي در هيچ سطحي جا نميماند، بلكه اين سطوح جامعهاند كه از هنرمند سطح ميگيرند.پرداختن به ساختارهايي كه در كار محمدرضا اصلاني سطحها را تغيير داده است نه تنها كار دشواري نيست كه پيشتر در اينجا و آنجا به آن پرداخته شده و خود من هم با تمركز بر منظومه تازه منتشر شده «هزارباده هزارباد در هزارههاي شب تو برتو» تا حد امكان در نوشته ديگري بدان خواهم پرداخت، اما آنچه اينجا بيشتر مد نظر من است بيرون كشيدن نيات دروني نويسنده متن با امضاي ناآشناي «سعيد اسكندري» است. طرزِ تلقي نويسنده و نيز شيوه تدوين متن با برشِ نصف و نيمه سطرهاي دلخواه، به نوعي مچگيري «كودكانه» ميماند و بس. نويسنده عملا با مفقود نگه داشتنِ بسياري از حلقهها در شعر و سينماي اصلاني ميخواهد از يك هنرمند پيشرو در زمان ما براي مخاطب، چهرهاي «واپسگرا و غيرمردمي» رو نما كند اما نويساي خاموشِ آن سطور نه قادر است و نه حق دارد با اتصال چند سطر منقطع و ارجاع به شنيدههايي مو«هو»م، به يك عمر فعاليت هنري و آثار تكينه اصلاني انگ بزند كه انگ زدن فقط كار نان بهنرخروزخوران قدرت است. امروز ديگر برچسبها توانِ حذف اصلاني را ندارند و همين دليلي بر يگانگي او در عرصه هنر معاصر است. قدرسِتاني اگر باشد، لحن تهاجمي نويسنده بيترديد بايسته عذرخواهي است آن هم در مواجهه با كسي كه مجموعه شعر شورشي «سوگنامه سالهاي ممنوع» كه فصلهاي مشبعي از آن، قطعات سانسور شده آن سالها بوده و جزو سياسيترين سرايشهاي سه دهه در ايران بوده، يا فيلمي نظير «چنين كنند حكايت» كه بيپرواترين نقد سياسي در مواجهه با نظامها است در سراسر تاريخ سينماي ايران و فيلم مستند بلند «كودك و استثمار» كه كوبندهترين سند سياسي/ اقتصادي درباره كودكان بود در دهه 60 كه سرفصل طرح مباحث حقوق كودكان بيپناه كار شد و بگذريم از شعر او كه همواره نقدي تلخ بوده از زمانه و اكنون مجموعه اشعاري كه جسورانه امكانات جديدي را در فضاي شعر و زبان فارسي ارايه كرده است.