درباره اجراي برداشتن كه در سالن سپند روي صحنه است
وضع رسمالخطي شعرگونه بر محور زمان
مريم فاميليان
الحاق صفت شاعرانه به هر متن يا اجرا عموما عليه آن تمام ميشود.گويي شاعرانگي همواره خواسته باشد اثر را در مولفش ببندد و رسيدن به راههاي خروج از آن را از دسترس مخاطب دور كند.
اهميت اجراي برداشتن در درجه اول در نفي اين تفكر غالب است.
در متن اجرا شخصي با اسم كامران، كه نه ميدانيم كيست و نه به چه دليلي اين كار را انجام داده، كاراكتري است غايب كه در گذشته اقدام به خودكشي كرده و اين ضايعه قرار است در پيوستار درك نويسنده از مقوله مرگ و زندگي هضم شود.بازيگران عنوان ميكنند دوستي را از دست دادهاند و با بياني تنانه يا بدن محور به مرور رفتار خود در مواجهه با اين از دست دادگي ميپردازند.
ارجاعات متن به نمايشنامه سايكوسيس از سارا كين و پارههايي از اشعار فروغ فرخزاد، و موضوعيت آن با خط داستاني تكليفمان را با هدف و نوع برانگيزانندگي اجرا روشن ميكند.
تاثير گذاشتن با تحريك احساسات چه در متون سارا كين چه آثار فروغ با خارج شدن امر ِ كليشهاي از دل كليشه صورت ميگيرد.
برخورد با خودكشي برخوردي پرسوز و گداز است.انتظار هم ميرود كه اين گونه باشد اما اجرا ابدا بر آن نيست كه اين سوز و گداز را از موضوع بزدايد و آن را تماما به چيز ديگري بدل كند.
بلكه قرار است با آن گلاويز شود كه يادآور امحاي مسووليتها و فقدان آن باشد.انتظار ميرود اجراگران را انسانهايي رنجور ببينيم كه مرگ از پا درشان آورده حالي كه متن با در نظر گرفتن تمهيداتي توفيق پيدا ميكند آنان را از سوگواراني معمولي جدا كرده و به شاهدان خود در مواجهه با امر سوگ آور بدل كند.آنها لحظه به لحظه خود را ميبينند. اينكه به عنوان مثال نتوانستند كاري براي شخص از دست رفته انجام دهند كه منفعتش متوجه او باشد يا نتوانستند در مجلس ترحيم او حاضر شوند.آنها اينگونه مدام به فرمهاي مختلف خودشان را در كنار او قرار ميدهند تا به او بدل شوند.او كه اكنون مرده حامل زندگي ميشود و ميتواند با ريتم كندي كه براي اجرا در نظر گرفته شده اهميت لحظه را متذكر شود و تماشاگر را نيز با حقيقت آن مواجه كند.ضرورت برخورداري از لحظات با رنجي تمام و لذتي تمامتر.
اجراگران از موضوع مرگ حرف ميزنند اما در اكسپرسيونها از زندگي سرشارند و نمايش نهايت احترام خود را به مقوله «زنده» بودن يا تلاش براي زنده ماندن مبذول ميكنند.
خودكشي صورت گرفته و زمانِ نجات از دست رفته است.اين زمان به تنهايي و يگانگي ميرود و خود را ميكشاند اما ما سوارانش هرگز از آن جا نميمانيم. اين همراهي هولناك و وفادارانه ما با زمان در اجراي برداشتن خالق فرصتي ميشود كه باري از تبختر انساني خود دست بكشيم و مثل هر موجود ديگري كه ولعِ زنده ماندن دارد، درنگ كنيم و به تماشاي حسرتها و حساسيتهاي خود بنشينيم.