پديدارشناسي استعلايي و سياست
حميد ملكزاده
دانشگاه چيست و كار دانشگاهي بر چه چيزي دلالت دارد؟ اين يكي از پرسشهاي بنياديني است كه هنوز پاسخ روشني درباره آن نداريم. بنيادين بودن پرسش درباره چيستي دانشگاه و كار دانشگاهي، به خاطر نقشي كه پاسخهاي احتمالي ما به آن، در جهتگيريهاي درون دانشگاه و تنظيم مناسبات دانشگاه با محيط پيرامون خود ايفا ميكند، است. مهمترين نهاد فعال در محيط پيراموني دانشگاه، دولت - به عنوان نقطه عزيمت سياست - در عمل و نظريههاي سياسي غالب است. در ادامه پاسخي مختصر براي اين پرسش امر مطرح كردهام. اين پاسخ به شكلي ريشهاي با فهم خاصي از دانش، گره خورده است. فهمي درباره دانش كه براي پاسخ من، نقشي اساسي دارد. پرسش درباره چيستي دانش، همواره پرسشي اساسي براي فلسفه و سياست بوده است. دانش و كاري كه دانشمند انجام ميدهد، همواره پرسشهايي سياسي بودهاند. اين مساله بيش از هر جاي ديگري در صورتبنديهاي به جا مانده از فيلسوفان موسس يوناني قابل مشاهده است. مبارزه افلاطون با سوفسطاييگري و مواضع سختي كه نسبت به شعر و كار شاعر در او سراغ داريم، مبارزاتي سياسي هستند. مبارزاتي كه بيش از هر چيز ديگري به دانش و كار فيلسوف/دانشمند ارتباط پيدا ميكنند. سوفيستها، پدران اساتيد دانشگاهي امروز، دانشمنداني حرفهاي به حساب ميآمدند. دانشمنداني كه ضمن آموختن «شيوههاي جعل حقيقت» در ساختن روايتهاي جمعي ممكن از جهان، جامعه و سياست مداخله ميكردند. شاعران، پيامبران سخن، روايتهايي را درباره آنچه در جهان رخ ميداد، پيش ميكشيدند كه ضمن معنا بخشيدن به جهان، امكان زندگي كردن درون آن را براي ديگران فراهم ميآوردند. مبارزه، با اين «راويان جهان و صاحبان حقيقت»، براي افلاطون، مبارزهاي سياسي بوده است؛ مبارزهاي كه نه براي به دست آوردن قدرت يا نهاد دولت، بلكه براي به چالش كشيدن «رويههاي حقيقت و روايتهاي معنابخش به جهان پيراموني» انجام شدهاند. در آنچه به نام فلسفه سياسي افلاطون ميشناسيم، دانش، نقشي بنيادين دارد؛ براي همين است كه مبارزه سياسي، مبارزهاي با محوريت دانش و رويهها/روايتهاي حقيقت است. آنچه را انتظار دارم از اين بحث مقدماتي براي ادامه نوشتهام باقي بماند، بايد در اهميتي كه براي دانش و روايتهاي معنابخش به جهان پيراموني هر كدام از ما، قائل شدهام جستجو كرد. تا جايي كه به موضوع اين نوشته برميگردد، دانش، چيزي نيست جز روايتي درباره جهان كه راوياني مجهز به ابزار علمي خاصي، آنها را براي ممكن كردن زندگي هر يك از ما، در ساحتهاي مختلف زندگي ارايه كردهاند. اين كاري است كه دانشمندان انجام ميدهند. در اين معنا، دانشگاه، مجموعهاي از مناسبات وساطت شده توسط روايتهاي علمي درباره جهان است. دانشگاه، پيش از هر چيزي، مجموعهاي از روايتهاست. يا آن طور كه مايكل پولاني (Michael Polany) علاقه دارد بگويد، جمهور دانشمندان است. جمهوري كه به واسطه سنتهاي دانشگاهي/روايي مختلف سازمان پيدا ميكند. هر كار علمي/دانشگاهي، برگي بر درخت پر شاخ و برگ يك رشته يا روايت علمي است و در مزرعه دانش، هر درخت، ريشه دوانيده در واقعيتهاي زيستجهاني يك مردم، شاخ و برگها، ريخت، اندازه، ميوه و كيفيت خاص خودش را پيدا ميكند. دانشگاه، قبل از هر چيز ديگري، همين مناسبات مادي و رواني، موجود ميان سنتهاي دانش/روايت مختلف و رابطه ميان اعضاي هر سنت با يكديگر است. دانشگاه، مدرسه تربيت دانشمند نيست. همينطور نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه فروشندگان دانش يا سازوكارهاي توليد دانش را به عنوان دانشگاهيان به رسميت بشناسند. دانشمند راوي حقيقت است و دانشگاه، مجموعه مناسباتي است كه راويان حقيقت مبتني بر وفاداريهاي علمي مختلف را سازماندهي ميكند. وفاداريهاي علمي و دعاوي محدود به چارچوبههاي مفهومي و روششناختي مشخصي كه هر روايت مبتني بر دانش درباره جهان، به وضوح و از پيش اعلام ميكند، وجه مميزه دانشمند از پيامبر و شاعر به حساب ميآيد. اگر اين دو مساله را در نظر بياوريد، آنگاه فهم رابطه پديدارشناسي و سياست براي شما بسيار آسانتر خواهد شد. پديدارشناسي در اين معنا، يك جور مداخله راديكال و انتقادي درباره سياست است. مداخلهاي كه درست به اعتبار دعاوي مشخصي كه درباره دانش يقيني دارد، سياسي ميشود. از اين منظر، به همه تفاسيري كه درباره رابطه ميان افلاطون و ادموند هوسرل نوشته شده است، اين وجه جديد از پيوند را نيز بايد اضافه كنيم. پديدارشناسي استعلايي ادموند هوسرل، درست مانند فلسفه سياسي افلاطون، تنها در غيرسياسيترين دقايق خودش - غيرسياسي به معناي غالب بر نظريههاي مبتني بر هستيشناسي دولت پايه از سياست در جهان و ايران امروز- به شكل بنياديني، فلسفهاي سياسي است. درونمايههاي سياسي اين فلسفه چيزي نيست جز بحث درباره مبناي يقيني دانش، تجربه و حيثيت روي آوردي آن، بدن، بدنمندي و محتواي رويآوردي مشروط به بدن زيسته در ايگولوژي ادموند هوسرل، بيناسوبژكتيويته، معناي رويآوردي بيناسوبژكتيوي كه جهان درون آن به جايي براي زيستن تبديل ميشود و همه دقايق ديگري كه ممكن است در صورتبنديهاي استعلايي هوسرل از پديدارشناسي پيدا كنيم، هر يك مفاهيمي سياسي هستند. در اين معناست كه از منظري پديدارشناختي و براي نويسنده، سياست، درست مثل دانشگاه، از ماديت دولت، نهادها و رويههايي كه به قدرت سخت/ نرم سياسي مربوط ميشوند رها شده و به روايتهايي درباره با - هم- بودن تبديل ميشود.اگر اين درست باشد كه دانشگاه، مجموعه مناسبات موجود ميان دانشمندان فعال در حوزههاي مختلف دانش است و اگر مناسبات ميان دانشمندان كه جمهوري دانشمندان را تشكيل ميدهد، توسط سنتهاي مختلف فكري/فلسفي در حوزههاي مختلف دانش ساماندهي شده باشد، آنگاه ميتوانيم ادعا كنيم كه كتابهاي سال، گزارشهايي به جمهور دانشمندان درباره مسائل، راهحلها و دستاوردهاي مختلفي است كه اعضاي فعال در يك سنت فكري در طول يك سال به آنها دست يافتهاند. كتابهاي سال همچنين برنامههاي آيندهاي هستند كه اعضاي جمهور دانشمندان براي به انجام رسانيدن كار فكري با يكديگر به اشتراك ميگذارند. كتاب سال پديدارشناسي و سياست از همين جنس است.
دكتراي علوم سياسي