گروه هنر و ادبيات
مهدي اخوانثالث به عنوان يكي از شاعران شعر نو شناخته ميشود كه يك پاي در سنت شعر فارسي و سبك خراساني دارد و پاي ديگر در شعر نو. او يكي از پيروان نيما يوشيج است و به تعبيري يكي از كساني است كه توانسته راه پدر شعر نو فارسي را ادامه دهد. جنبهاي از كار شاعري اخوان به تاثير او بر شاعران بعد از خودش برميگردد. موضوعي كه با هوشيار انصاريفر، شاعر و منتقد درباره آن گپ زديم. انصاريفر در گپ كوتاه توضيح ميدهد كه ميراث شعر اخوان در آثار كدام شاعران بعد از او بيشتر قابل رديابي است.
به نظر شما اخوان چه تاثيري بر شاعران بعد از خودش داشته است؟
يك منظر وجود دارد به تاثير اخوان به شعر بعد از خودش كه روايت آشنايي است. اينكه او شاگرداني دارد كه از شعر او تاثير گرفتهاند. اتفاقا آن شاگردان به اين تاثيرپذيري مفتخر هم هستند. چنين چيزي در مورد شاعران زيادي مطرح نيست، به خصوص در آن دوره و آن هم به اين صورت كه تعدادي مريد شعري، رهرو مكتبشان باشند. شايد در مورد شاملو هم اين وضع تا حدي وجود داشته باشد دو، سه نفري باشند كه به شاگردي او افتخار كنند.
منظورتان از شاگردان اخوان چه كساني هستند؟
از مهمترين آنها ميتوان به محمدرضا شفيعيكدكني، اسماعيل خويي و نعمت آزرم اشاره كرد. شاگردان اخوان اصولا فاضلند. مثل خودش. نعمت آزرم نوكلاسيسم از نوع اخوان را در خدمت بيان عقايد، ديدگاهها و اعتراضات مشخصي درآورده است. آقاي شفيعيكدكني گونهاي تغزل دارد و در واقع به برداشتش از اخوان جنبهاي عراقي داده است. اين تغزل در شعر خويي هم هست. خويي بعد از يك دوره شديدا و عميقا اخواني از نظر زبان و صور خيال و بهطور كلي از نظر عناصر شعري، تفاوتهاي عمدهاي با اخوان پيدا ميكند.
آيا اين جنبه از تاثير اخوان در همين سه، چهار نفر ختم ميشود؟
از اين جنبه بله. اين تاثير مستقيم -به اصطلاح- «مكتب اميد» است. بعد از مرگ اخوان اتفاق ديگري افتاد و اخوانزدگي و اخوانگرايي تا حدي تعطيل شد. با وجود آنكه اخوان آدم پر سروصداي هميشه حي و حاضر در مطبوعات و مجامع و اينها هم نبود كه بگوييم چون مرگش از اين حضور كاسته، تاثيرش هم كم شده. مرگ اخوان مصادف شد با ورود شعر فارسي به مراحلي ديگر و اين هم طبعا موثر است.
به نظر شما با وجود گذشت سه دهه از مرگ اخوان، آيا ظرفيتهاي شعر او به تمامي بررسي و شناخته شده است؟
به نظرم نه. اخوان ظرفيتهاي نامكشوف يا كمتر ديده شده و كمتر خوانده شدهاي دارد در سطوح بنياديتري از شاعري او و فراتر از مثلا واژگاني كه شاعر انتخاب ميكند يا تلقياش از صرف و نحو زبان شعري. يك جور مدرنيسم اليوتي و پاوندي آنگلو امريكايي نيمه اول قرن بيستمي در شعر او هست كه اهميت دارد. اخوان با وجود آنكه زبان خارجي هم نميدانسته و مصالح زيادي هم در اختيارش نبوده، از طريق دوستاني كه داشته است و ترجمههايي كه رفتهرفته از ابتداي دهه ۳۰ تا انتهاي دهه ۴۰ ارايه شد، با اتكا به هوش و غريزهاي كه داشته، به دريافتهايي رسيده كه به چنين مدرنيسمي راه برده. اين جنبه از اخوان به نظر من كمتر ديده شده است. با اين حال كساني چون براهني، گلشيري، حقوقي و ديگران درباره او حرف زدهاند. با اين حال، اخوان هنوز ظرفيت احيا دارد. براي شعري كه الان نوشته ميشود و همينطور شعري كه در آينده نه چندان دور نوشته خواهد شد، الهامبخش است، اينكه چرا و چگونه، بحث خيلي مفصلي است.
چرا فكر ميكنيد كه شعر نه چندان دور فارسي نشانههايي از بازخواني شعر او و تاثير آن را در خود خواهد داشت؟
از دهه 70 به بعد شعر بلند مطرح شد كه قبل از آن به آن صورت مطرح نبود. منظورم اين نيست كه اصلا شعر بلند وجود نداشت. بسياري از شاعران شعرهاي بلند داشتند و بعضي از آنها شعرهاي مهمي هم بود به خصوص بعد از «افسانه» نيما كه خودش يكي از مهمترين شعرهاي بلند جديد فارسي است. در اين ميان ميتوان به «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد، «آرش كمانگير» سياوش كسرايي و بعضي از شعرهاي خود اخوان مثل چاووشي و ... اشاره كرد. توجه به شعر بلند از دهه 70 بيشتر شد و من -راستش را بخواهيد- گرايشهايي در بعضي از شاعران جوان به منابع كلاسيك ميبينم.
يعني وامداري اخوان در جنبهاي از شاعرياش به شعر كلاسيك و سبك خراساني در اين توجه شاعران جوان ميتواند اخوان را در كانون توجه آنها قرار دهد.
بله، ضمن اينكه ظرفيتهايي به لحاظ چندصدايي شدن شعر در شعر اخوان وجود دارد كه بعد از گذشت چند دهه ميتواند بيشتر مورد توجه قرار بگيرد. به خصوص كه چندصدايي يكي از ظرفيتهاي شعر بلند هم هست. البته خصلت چندصدايي در شعر اخوان چندان برجسته نيست، اما در حدي هست كه الهامبخش باشد. به ياد بياوريد شعر «ناگه غروب كدامين ستاره» و نوع مكالمهاي كه اخوان با سايه خود در آن شعر دارد. همينطور روايت آن چرخش و پيادهروي كه يادم نيست شبانه است يا روزانه.
شبانه است: «با آنكه شب/ شهر را ديرگاهي است/ با ابرها و نفس دودهايش/ تاريك و سرد و مهآلود كردهست/ و سايهها را ربودهست و نابود كردهست/ من با فسوني كه جادوگر ذاتم آموخت/ پوشاندم از چشم او سايهام را...»
رئاليسم زباني كه اخوان يك جاهايي پيدا ميكند، در بعضي از موارد تحت تاثير نصرت رحماني است. شما حتي در شعرهاي «زمستان» هم تاثير نصرت رحماني را بر اخوان ميبينيد. به هر حال اينها به مجموعهاي از ظرفيتهاي مختلف در اخوان تبديل شده كه براي خود من هم تا حدي گنگ و مبهم است و خيلي تئوريزه نيست. با اين حال احساس ميكنم اين ظرفيتها در آينده ميتواند بيشتر مورد توجه قرار بگيرد. بنابراين اخوان هنوز جاي بازخواني دارد. او جداي از تاثيرهاي مستقيم و مشهودي كه بر بعضي از شاعران بعد از خود دارد، نوعي تاثير نامرئي هم دارد كه به نظرم گذر زمان آن را بيشتر نشان خواهد داد. در زمينه تاثير مستقيم و آشكار ميتوان به بخشي از شعرهاي اسماعيل خويي اشاره كرد. خويي در كتاب اول نه ولي در كتابهاي دوم و سومش شعرهايي دارد كه كاملا تقليد مستقيم از شعر اخوان است. يعني جنبههاي خيلي مرئي و حتي جسماني شعر اخوان در شعر او مشهود است؛ اما اين همه تاثير شعر اخوان بر شعر جديد فارسي نخواهد بود و اين را زمان نشان خواهد داد.