به بهانه پخش سريالهاي نمايش خانگي
همه چيز در خدمت پول
خدايار قاقاني
در اين اوضاع درهم و از هم گسيخته و بلاتكليف، «تنها» راه نجات «زيبا»يي است؛ يعني بعضي چيزها آنقدر پوك و بيارزش شده كه نميداني از كجاي اين ولنگاري بگيريد تا به سامان برسيد. اگر هم ميگويم «زيبا»يي چرا كه به گفته قدما و عارفان بزرگ اين سرزمين «زيبا»يي شبيه معجزه است. شبيه همان خلق هستي! البته كه براي رسيدن به آن بايد كوشش كرد و تمرين كرد و آمد، تا چنگي كوچك به اين معجزه بزنيد. پس مقدمه هم لازم دارد و معجزه يكباره رخ نميدهد. يكي از نقاط زيباي جهان، حتما فيلم «مردي براي تمام فصول» (فرد زينهمان) است و قصه «ريچارد ريچ»ها و «سر توماس مور»ها و بهترين مطلبي كه درباره اين فيلم خواندم مربوط به «رضا درستكار» است كه در قاعدهاي كليتر اشارهاي به اين فيلم ميكند. او مينويسد: «ريچارد ريچ»ها ميخواهند جامه حقير خود را فاخر كنند و با تملق، خود را به قدرت ميچسبانند؛ كساني كه با اعطاي يك مسووليت كوچك بهشان، خود را گم كرده و براي اثبات مسووليتطلبي، به جاي كلاه، سر ميآورند. «ريچارد ريچ»ها همه جا هستند، نماينده كوچولوي قدرت، كه براي رسيدن به آلافي و الوفي، جهان را به آتش ميكشند. يك طرف هم «سر توماس مور» را داريم كه آزادگي را ترجمه ميكند كه كار هر كسي هم نيست. سر توماس مور نيستي، نباش؛ بزرگ و عميق و «صوفي» نيستي، نباش؛ حداقل «ريچارد ريچ» مفلوك و دريوزه هم نباش و از آنها حذر كن. اين دنيا بدون «سر توماس مور»ها، هيچ و با «ريچارد ريچ»ها، رسما يك آشغالداني است.و در بخش ديگري از مطلبش ميآورد؛ ريچها را ميتوان در تلويزيون مشاهده كرد، صندلي كسي را اشغال كردهاند، يا به عدهاي مزدبگير گفتهاند تا برايشان كف بزنند و هورا بكشند و ...فيلم «مردي براي تمام فصول» ميگويد: ريچها هرگز قابل اتكا نيستند، «فروشنده»اي به قيمت بهترند، پس باز هم ميفروشند!حالا از پس اين مقدمه ميتوان نگاه كرد به «تلويزيون» و شبكه نمايش خانگي و ماجراهاي رخ داده در آن طي ساليان اخير كه هرچه جلو ميآييم، تعداد ريچارد ريچهايش نه تنها بيشتر و بيشتر شده، بلكه در اينجا ريچارد ريچ عملا خودش رسانه است و دريغ از پيدا كردن يك سرتوماس مور در اين كارزار! خودتان مقايسهاي بكنيد متوجه ميشويد. برنامههاي ستاره مربع و پيامك بگير فراوان و قرعهكشيهاي چند صد ميليوني و چند قطره اشك تمساح براي برنده مفلوك شهرستاني كه خداوند چه موهبتي به ما داده است كه ميتوانيم كسي كه تا ديروز لنگ 100هزارتومان بوده را صاحب خانه و ماشين كنيم! يا برنامه جعلي و مخرب استعداديابي كه ما اين استعدادها را از كف خيابان پيدا كردهايم و پيامك بزنيد و قرعه بكشيم و به شما ميليون ميليون پول بدهيم و در سوي ديگر پول جمع كنيم تا به زلزلهزده و سيلزده كمك كنيم. خودش پديده خندهداري است! و آن ديگري كه صندلي سرتوماس موري را از آن خود كرده و دريغ از ذرهاي هوش و دانش كه متكبرانه سعي در تقليد دارد تا بگويد من پيشرفت كردهام و قس عليهذا!
ويدئو وقتي در ايران گسترده شد، شعار اصلياش اين بود كه چون امكان ارتباط با فرهنگ عظيم سينما براي همه مقدور نيست، آن فرهنگ را هر چقدر كوچك شده و حقير، به اين وسيله و به صورت وسيع در ميان توده مردم گسترده كند. ويدئو آمد و ابتدايش هم چنين بود. اما خودش تعبير اين گفته «كارل پوپر» شد كه ميگفت؛ براي خاموش كردن هر جامعهاي، روشي ساده وجود دارد. بايد بر فرهنگ آن جامعه متمركز شد. ابتدا بايد «كتاب» را از آنها گرفت، سپس سرشان را در درون «تلويزيون» فرو كرد! بعدها هم كه نااميدي مردم از تلويزيون خودمان، گرايش روزافزون توده مردم را به ماهواره و شكل نازلتر اين فرهنگ تلويزيوني كشاند. در اين مطلب كوتاه فرصت اين نيست كه «رسانه» را نقد و تحليل كنيم. اما در شمايلي كلي ميتوان گفت كه تلويزيون، ويدئو و ماهواره سلاحهايي بودند و هستند در دستان افكار سرمايهداري و سرمايهسالاري! يعني هر كجا كه قدرت و ثروت باشد، رسانه هم حاضر است و بالعكس؛ هر كجا رسانهاي هست، «قدرت» و «سرمايه» تعيينكننده خوراك ارايه شده آن است. چند سالي هم هست كه اشكال جديدي به خود گرفته است و آن هم ساخت آثار سريالي در قالب vodها و در ايران، با نام شبكه نمايش خانگي است كه در اينجا شكل حداقلي «زيبا»يي را نميتوان بر آن متصور شد. با اين تعريف كه اثري ساخته شود با حداقل استانداردها! اگر در آن سوي آبها «بازي تاج و تخت» ساخته ميشود و نظام اقتصادي و سرگرمي خود را پيدا ميكند و تبديل به يك اتفاق تاريخي ميشود. كدام اثر ما در اين سالها، طعنهاي به زيبايي زده است؟ جز اينكه پولهاي پشت پرده توليد آن نشان از فساد جاري در آن دارد. درواقع سريالهايي كه در شبكه نمايش خانگي در حال توليد و پخش هستند، بيش از آنكه در مسير «خلق» و «زيبا»يي حركت كنند، بر اساس آگهيها و دور زدن قانون ماليات و پولشوييها ساخته ميشوند. در اين بين عوامل سريالها مترسكهايي هستند در خدمت سرمايه و خودشان را به عنوان كارمندان سرمايهداري و سرمايهسالاري درآوردهاند و ميفروشند! همانند ريچارد ريچ! يعني فرقي هم نميكند چي ميفروشند و به كي! هر كه قيمت بهتر بدهد! آن هم در جامعهاي كه ظاهر فريبنده كمك به مردم توسط همين به ظاهر سلبريتيها، گند اخلاقگرايي و توصيه به خوب بودن را درآورده است.خودشان كارمندان سرمايه هستند و همه در خدمت آن اما از آن سو داعيه اجتماعي بودن و كمك به همنوع و محيط زيست و حيوانات سر ميدهند! مضحك نيست؟ افرادي كه به هيچ چيزي غير از پول و درآمد فكر نميكنند نگران محيط زيست و حيوانات باشند؟ چه برسد به همنوع! و دريغ از لحظهاي فكر و خلق! هرچند يكي از همين بازيگران جايي گفته بود كه چقدر خوب كه اين پولهاي كثيف به جاي حوزههاي ديگر، در هنر و فرهنگ خرج شود! البته كه حرفش غلط نيست، اما حتما بد است! چون «فرهنگ» و «هنر» بستر و ابزاري الهي است؛ مگر ميشود با پول آلوده به نفرين هزاران كارگر، مالباخته و كساني كه حقشان تضييع شده، در هنر به «زيبا»يي و «خلق» بدل شود؟ اينها شبيه ديالوگ سرتوماس مور هستند؛ ريچارد، تو حتي نخواهي توانست تا شب وفاداريت نسبت به خودت را نگه داري!نكته تلختر ماجرا آنجاست؛ مديريت اين نظام حاكميتي چه در تلويزيون و ارشاد؛ در حال ترويج اين تفكر سرمايهسالاري است. بدون هيچگونه بند و شرايطي، هر كس كه پول داشته باشد، توليد ميكند و بعد ديگر هيچ چيزي مهم نيست. پول آمده است! خوشحال باشيم!مديراني كه بيش از آنكه فرهنگ را نگاهباني كنند و سمت و سوي زيباي هنر را درخشانتر؛ تلاش كردند كه «كتاب» را از جامعه بگيرند و سر مردم را در تلويزيون فروكنند!
البته كه «سر توماس مور»هايي داريم كه ترجيح ميدهند قيد كرايه كردن قايق را بزنند و كنار رودخانه راه بگيرند تا به خانه بروند، آنها ميرسند و البته در صبح! كاش تمرين كنيم «سر توماس مور» بودن را، يا حداقل تلاش كنيم كه «ريچارد ريچ» نباشيم! در جايي به نقل از «چارلز بوكوفسكي» خواندم؛ تلويزيون را روشن نكردم... اين حرامزاده فقط حال آدم را بدتر ميكند، يك مشت احمق كارشان شده صبح تا شب دروغ ببافند تا يك مشت احمق ديگر باور كنند!