• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4466 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۷ شهريور

گفت‌وگو با اميرمهدي حقيقت درباره ريچارد فورد و ترجمه‌ داستان‌هاي كوتاه او

كارور گفته بود ريچارد بهترين است

بهار سرلك

ريچارد فورد از آن دست نويسنده‌هايي است كه كتابخوان‌هاي ايراني آن‌طور كه شايسته‌اش است از آثارش استقبال نكرده‌اند. حتي مترجمان هم خيلي دير به او روي خوش نشان دادند. شايد يكي از دلايل دير شناختن اين نويسنده امريكايي كه بارها مورد تحسين جشنواره‌هاي ادبي از جمله پوليتزر و پن/فاكنر قرار گرفته است، تصويري است كه با زباني عريان از واقعيت‌هاي تلخ زندگي خانواده‌هاي از هم پاشيده امريكايي ترسيم مي‌كند. ريچارد فورد وقتي قلم به دست مي‌گيرد به احساسات خواننده‌اش فكر نمي‌كند؛ در عوض به واژه‌هايي مي‌انديشد كه به جمله‌ها و عبارات ريتم و لحن مناسب ببخشد. ريچارد فورد نخستين رمانش را در سال 1976 با عنوان «تكه‌اي از قلبم» منتشر كرد. 6 سال بعد وقتي رمان «ورزشي‌نويس» را نوشت كه نشريه «تايم» اين اثر را در فهرست 5 رمان برتر سال 1986 نشاند. يك سال بعد نخستين مجموعه داستان كوتاهش را تحت عنوان «راك اسپرينگز» (در ايران با عنوان «آتش‌بازي» ترجمه شده است) منتشر كرد كه بلافاصله نامش در كنار بهترين داستان‌كوتاه‌نويسان نسل خود قرار گرفت. طي دهه گذشته در ايران «زندگي وحشي»، «تكه‌اي از قلبم»، «كانادا»، «خوش‌بين‌ها» و مجموعه داستان كوتاهش با عنوان «آتش بازي» منتشر شده است. «آتش بازي» با ترجمه اميرمهدي حقيقت نخستين اثر اين نويسنده است كه در ايران به چاپ دوم رسيده است. با اين مترجم درباره جايگاه اين نويسنده، نثر و ترجمه‌هاي موازي صحبت كرده‌ام.

 

كمي درباره جايگاه ريچارد فورد در ادبيات امريكاي معاصر صحبت مي‌كنيد؟

ريچارد فورد يكي از پيشگامان داستان‌‌نويسي امريكا است و بسياري از منتقدان او را همپاي نويسندگاني همچون ريموند كارور و توبياس ولف قرار داده‌اند. ريموند كارور در يكي از مصاحبه‌هايش مي‌گويد: «ريچارد بهترين نويسنده در قيد حيات در امريكا است.»

برنده جوايز ادبي معتبر شده است و در كارنامه او سابقه سال‌ها تدريس در حوزه داستان‌نويسي در دانشگاه را مي‌بينيم. فكر مي‌كنم حدود چهل سالي مي‌شود كه در حوزه نويسندگي فعاليت دارد. از ويژگي‌هاي اصلي داستان‌نويسي‌اش مي‌توان به شخصيت‌پردازي و توجه به جزييات شخصيت‌ها، دقت در انتخاب كلمات و توجه به ريتم متن اشاره كرد. بسياري از اوقات آن‌قدر به ريتم متن توجه دارد كه نثرش به شعر نزديك مي‌شود.

منتقدان ريچارد فورد را در جرياني ادبي به نام «رئاليسم كثيف» (Dirty Realism يا Kmart Realism) قرار مي‌دهند. درباره اين مكتب كمي توضيح مي‌دهيد؟

بيل بوفورد كه سردبير مجله ادبي «گرانتا» بود در شماره‌اي از اين نشريه كه در اوايل دهه 1980 منتشر شد، ريچارد فورد، كارور و وولف را خالقان جريان ادبي موسوم به «رئاليسم كثيف» ناميد. او گفته بود كه داستانِ آثاري كه درون اين مكتب قرار مي‌گيرند حول واقعيت‌هاي تلخ زندگي روزمره‌ شخصيت‌هاي طبقه متوسط جامعه مي‌گردند. به‌زعم او اين نويسندگان با خونسردي و خويشتنداري گزنده‌ و عاري از اغراق، تلخي‌هاي زندگي را روايت مي‌كنند. يعني رئاليسم كثيف به داستان‌هايي اطلاق مي‌شود كه رمانتيك يا سانتيمانتال نيستند و نويسنده حقيقت را به شكلي عريان براي خواننده ترسيم مي‌كند. جالب است كه فورد در مصاحبه‌اي كه سال‌ها بعد با همين مجله داشت گفت بوفورد با اين ترفند بازاريابي فروش مجله‌اش را در بريتانيا بالا برده و گفته: «اين كار براي من هم پرمنفعت بوده چون خواننده‌هايم بيشتر شدند و از اين بابت هر چقدر هم از او تشكر كنم باز هم كم است.»

نويسندگاني كه در اين جريان ادبي قرار مي‌گيرند به ويژگي‌هاي نثري خاصي هم قائل هستند؟

معمولا در نثر آنها واژه‌هايي را مي‌بينيم كه در زندگي روزمره شنيده مي‌شوند و نويسنده هيچ‌گونه تلاشي براي تدوين متنش نمي‌كند. واژه‌هاي‌شان معمولا آسان هستند.

از ويژگي‌هاي نثر ريچارد فورد يكي توجه او به جزييات ريز و ظريف زباني است.او آنقدر به ريتم عبارات و جمله‌ها توجه مي‌كند كه متن شبيه به يك شعر به نظر مي‌آيد. چنين ويژگي‌اي چه دشواري‌هايي در ترجمه «آتش‌بازي» پيش پاي شما گذاشت؟

با خواندن متن اصلي تا حدي اين ويژگي را حس كردم. از آنجايي كه نويسنده را در خارج از متنش هم دنبال مي‌كنم و نقدها و مصاحبه‌هايش را هم مي‌خوانم، متوجه شدم كه كلمه برايش بسيار بسيار مهم است. به‌طور مثال در مصاحبه‌اي گفته بود زماني مدت‌ها دنبال كلمه‌اي چهار سيلابي و در واقع كلمه‌اي كه طنيني بلند داشته باشد، بود. با خواندن اين حرف‌هايش و مطالبي كه منتقدان درباره نثر او نوشته‌اند، تمام تلاشم را كردم كه لحن و ريتم او را در ترجمه حفظ كنم و مناسب‌ترين كلمه ممكن را كه حق مطلب را ادا مي‌كند، انتخاب كنم. از همين جهت هم فرآيند ويرايش اين مجموعه داستان زمان برد و ويراستاران نشر ماهي هم با دقت روي نثر ترجمه كار كردند.

در مقدمه كتاب «آتش بازي» نوشته‌ايد كه سال 2013 اين مجموعه داستان كوتاه را ترجمه كرده بوديد. چرا اين‌قدر دير منتشر شد؟

فرآيند آماده‌سازي اين كتاب بيش از 5 سال زمان برد. از يك طرف حدود يك سال به صورت ناپيوسته روي ترجمه اين كتاب كار كردم و روند نشر كتاب هم چهار سال طول كشيد. فكر مي‌كنم نتيجه كار، خوب از آب درآمده است و تا آن حدي كه ترجمه مي‌توانست به اصل اثر نزديك باشد، نزديك است.

ريچارد فورد از واسط دهه هفتاد ميلادي مي‌نوشت و دو دهه بعد آثارش مورد اقبال عمومي و تحسين جشنواره‌هاي ادبي مهم مثل پوليتزر و پن/فاكنر قرار گرفت. اما از معرفي اين نويسنده در ايران يك دهه هم نمي‌گذرد. به نظر شما دليل اينكه ريچارد فورد اين‌قدر دير در ايران معرفي شده است، چيست؟

وظيفه مترجم - در هر زباني كه به آن مسلط است- اين است كه آثار برتر و شاخص جهاني را به خواننده معرفي كند. در ايران كه محدوديت‌ها كمي بيشتر است و خواننده به كتاب‌هاي چاپ‌شده به زبان‌هاي مختلف دسترسي ندارد، نقش مترجم كمي پررنگ‌تر مي‌شود. اما من هم نمي‌دانم چرا مترجم‌ها زودتر از اين سراغ معرفي ريچارد فورد نرفته‌اند.

فكر نمي‌كنيد دليلش اين باشد كه اغلب مترجم‌ها به معرفي آثار نويسنده‌هاي شناخته‌نشده يا كمتر مشهور در ايران، نمي‌پردازند و بيشتر سراغ آثاري مي‌روند كه نويسنده‌اش قبلا معرفي شده و در ايران بازاري براي خودش دارد؟

در طول فعاليتم در حوزه ترجمه خيلي با اين موضوع ميانه‌اي نداشته‌ام. هميشه اين ريسك را كرده‌ام و جسارت به خرج داده‌ام و نويسنده‌هاي جهاني جديدي را در ايران معرفي كرده‌ام. پتانسيل نويسنده‌ها را ارزيابي كرده‌ام و حدس زده‌ام كه بعدها آثار بهتر و شاخص‌تري را عرضه مي‌كنند كه مخاطب بيشتري هم خواهند داشت و به همين دليل سراغ معرفي‌شان در ايران رفته‌ام. خوشبختانه به تدريج خواننده‌ها هم به انتخاب‌هاي من اطمينان كرده‌اند. مثلا جومپا لاهيري را نخستين‌بار در ايران معرفي‌ كردم. در مجموعه داستان‌هاي «خوبي خدا» و خريدن لنين» كه گلچيني از داستان‌هاي كوتاه ادبيات جهان است آثار نويسندگاني مثل موراكامي را ترجمه كردم كه بعدتر در ايران كارهاي بيشتري از آنها ترجمه شد و جايگاه خودشان را در ميان مخاطبان ادبيات مستحكم كردند. اما در عين حال آثار نويسنده‌هايي را هم معرفي كرده‌ام كه آنچنان كه بايد حق مطلب در موردشان ادا نشده است. مثلا كتاب «آواز بي‌ساز» نوشته كنت هريف، رمان‌نويس امريكايي و مجموعه داستان «كفش‌هاي خدمتكار» نوشته برنارد مالامود را ترجمه كرده‌ام كه مخاطب چندان توجهي به آنها نشان نداد. مالامود يكي از قله‌هاي ادبيات امريكا شناخته مي‌شود و يك نسل قبل از ريچارد فورد حرفه نويسندگي را آغاز كرد.

همانطور كه گفتم يكي از وظايف مترجم اين است كه خطر كند و جسارت داشته باشد و آثار جديدي را در كشورش معرفي كند. حتي اگر آن كتاب با اقبال عمومي روبرو نشد شهامتش را از دست ندهد و همچنان به كارش ادامه دهد چراكه با گذشت زمان خواننده‌هاي جدي اين كتاب را كشف خواهند كرد و مهجوري كتاب از بين مي‌رود و به نوعي مي‌توان گفت اثر زنده مي‌شود. به جرات مي‌توانم بگويم مجموعه داستان «لاتاري، چخوف و داستان‌هاي ديگر» ترجمه آقاي جعفر مدرس صادقي حدود يك دهه بعد تجديد چاپ شد و بعد از آن اتفاق بود كه انگار نسل جديد كتاب‌خوان با آن ارتباط برقرار كردند و چاپ‌‌هاي مجدد آن با فاصله‌هايي كوتاه منتشر شدند.

فكر نمي‌كنم در كارنامه شما ترجمه موازي يا همزمان باشد و همان‌طور كه گفتيد معرفي نويسنده‌هاي جديد براي شما اهميت دارد. از نظر شما مساله ترجمه‌هاي موازي چه لطمه‌اي به كار مترجم‌هاي جدي و بازار ترجمه وارد مي‌كنند؟

البته من هم ترجمه همزمان در كارنامه‌ام دارم. نسخه اصلي رمان «غول مدفون» نوشته كازوئو ايشي‌گورو را در اولين روزي كه منتشر شد، خواندم و برحسب علاقه‌اي كه به ايشي‌گورو داشتم بلافاصله پس از تمام كردن كتاب، شروع به ترجمه‌اش كردم. اما خب در اين ميان مترجم‌هاي ديگري هم بودند كه دست به ترجمه اين اثر زدند و تقريبا در يك زمان، ترجمه‌هاي ما از اين كتاب چاپ شد.

در مورد ترجمه همزمان دو مبحث وجود دارد؛ يكي اينكه از نظر من اساسا ترجمه‌هاي مختلف از يك اثر اشكالي ندارد. به اين دليل كه مخاطب نهايتا آن ترجمه‌اي را كه با آن بيشتر ارتباط برقرار مي‌كند و نثرش دلنشين‌تر است، انتخاب مي‌كند. ايرادي كه وجود دارد اين است كه ناشر در اينجا تصميم‌گيرنده است و بايد مانند يك فيلتر عمل كند و اثر فاقد ارزش ادبي را منتشر نكند. تعدد ترجمه نه تنها لطمه‌اي به كار مترجم‌ها وارد نمي‌كند بلكه باعث مي‌شود مترجم‌ها در اين وضعيت ترجمه تميزتر و دلنشين‌تري را ارايه بدهند تا مخاطب ارتباط بهتري با آن برقرار كند.

بحث ديگري كه وجود دارد اين است كه زبان مدام در حال تحول و دگرگوني است و در هر نسلي زباني تازه شكل مي‌گيرد و به همين دليل ضرورت ترجمه مكرر احساس مي‌شود. بطور مثال اگر ترجمه‌هاي دهه چهل را مطالعه كنيد متوجه مي‌شويد به دليل تحولاتي كه زبان به خودش ديده است نياز است كه آن آثار بازترجمه شوند. در فاصله‌هاي چند دهه ترجمه‌هاي مكرر بايد اتفاق بيفتند. در عين حال ترجمه‌هاي قديمي هم واجد ارزش‌هاي ادبي هستند و از طرفي برشي از فضاي زباني آن دوره‌اي كه ترجمه شده‌اند در اختيار خواننده مي‌گذارند.

از اين لحاظ اين سوال را مطرح كردم كه نويسنده‌هاي بزرگي در دنيا داريم كه در ايران معرفي نشده‌اند اما ...

اين را هم بايد در نظر گرفت كه تعداد نويسنده‌هاي خوب جهان بسيار بسيار زياد است و اگر تمام مترجمان ايران را بسيج كنيم و از آنها بخواهيم اثر جديدي را معرفي كنند، حتي خود نويسنده‌ها هم معرفي نمي‌شوند چه برسد به آثارشان كه ممكن است يك تا ده اثر باشد. بنابراين اساسا اين انتظار كه تمام آثار جديد دنيا منتشر شوند، انتظار بجايي نيست.

اما در مورد برخي آثاري كه مترجم صلاحيت ترجمه‌ و دانش كافي را ندارد اگر سراغ آثار مهم دنيا و نويسنده‌هايي كه نثر سخت‌خوان و پيچيده‌اي دارند، بروند به همين ترتيب يك اثر واقعي ترجمه خوبي ندارد و خواننده نه تنها اثر بلكه نويسنده را پس مي‌زند. اينجاست كه به كار مترجم جدي و بازار ترجمه لطمه وارد مي‌شود. بنابراين از نظر من مترجم‌ها بايد دانش بيشتري از زباني كه ترجمه مي‌كنند داشته باشند و از نويسنده و اثري كه ترجمه مي‌كنند شناخت بيشتري به دست بياورند. به اين ترتيب نويسنده‌هاي جديدي معرفي مي‌شوند كه اثري در خور توجه و خواندني دارند.

منظور من كتاب‌هايي است كه در دو دهه گذشته حداقل چهار مترجم سرشناس آنها را ترجمه كرده‌اند و در اين بازه زماني تعدادي مترجم گمنام هم سراغ‌شان رفته‌اند كه حتي حالا فراموش شده‌اند. مثل «1984» نوشته جورج اورول يا «شازده كوچولو» كه به جرات مي‌توانم بگويم هر سال ترجمه جديدي از اين كتاب‌ها بيرون مي‌آيد. اين اتفاق گاهي مشكوك است و انگار كه ناشر به قصد كتاب‌سازي و سودآوري سراغ اين آثار رفته است تا اينكه مترجمي گمنام را استخدام كرده باشد و از او بخواهد ترجمه‌اي شسته‌رفته‌تر در اختيار خواننده بگذارد.

در اينجا نقش ناشر مهم است اما بالاخره هر مترجمي در برهه‌اي گمنام است. بنابراين لزوما ايرادي در اين نيست كه مترجمي گمنام اثري را ترجمه كند و موضوعي كه اهميت بيشتري دارد اين است كه متن ترجمه چقدر واجد ارزش‌هاي ادبي است؟ نثر فارسي تميز و درخشاني دارد؟ خواننده هم حق دارد كه از ميان چند ترجمه يا از ميان چند مترجم، يكي را انتخاب كند.

شما در طول فعاليت در حوزه ترجمه آثار ادبي جهان مثل آثار جومپا لاهيري از هند، موراكامي از ژاپن و ايشي‌گورو از انگليس را ترجمه كرده‌ايد و فقط به ترجمه آثار ادبي امريكا اكتفا نكرده‌ايد. فكر مي‌كنيد دنيايي كه ريچارد فورد ترسيم مي‌كند چقدر به دنياي اين نويسندگان نزديك است و چقدر با آنها فاصله دارد؟

نويسنده‌هايي كه نام برديد ريشه‌هايي غيرامريكايي دارند اما ريچارد فورد نويسنده‌اي كاملا امريكايي است. اين نويسنده تلاش دارد از تجربه‌هاي زندگي در امريكا تصويري ارايه بدهد كه به زندگي در سراسر جهان قابل تعميم باشد. از اين جهت مولفه‌هاي زندگي امريكايي را پررنگ‌تر مي‌بينيم يعني پررنگ‌تر از نويسنده‌هايي كه ريشه‌هاي غيرامريكايي دارند. در عين حال هر نويسنده‌اي فارغ از اينكه در كجا و از كجا مي‌نويسد، نهايتا بايد تجربه‌هاي انساني را به صورتي منتقل كند كه اثرش براي همه قابل درك و ملموس باشد و هر چقدر اين خصوصيت را بهتر پرورش بدهد، محبوب‌تر هم خواهد شد. نويسنده‌هاي ديگري كه انتخاب كرده‌ام هم آثاري جهان‌شمول داشته‌اند. به اين دليل هم آثارشان را انتخاب و ترجمه كرده‌ام كه توانستم با آنها ارتباط برقرار كنم. اين ويژگي مشترك ريچارد فورد و نويسنده‌هايي است كه نام‌شان را آورديد.

 


از نظر من اساسا ترجمه‌هاي مختلف از يك اثر اشكالي ندارد. به اين دليل كه مخاطب نهايتا آن ترجمه‌اي را كه با آن بيشتر ارتباط برقرار مي‌كند و نثرش دلنشين‌تر است، انتخاب مي‌كند. ايرادي كه وجود دارد اين است كه ناشر در اينجا تصميم‌گيرنده است و بايد مانند يك فيلتر عمل كند و اثر فاقد ارزش ادبي را منتشر نكند. تعدد ترجمه نه تنها لطمه‌اي به كار مترجم‌ها وارد نمي‌كند بلكه باعث مي‌شود مترجم‌ها در اين وضعيت ترجمه تميزتر و دلنشين‌تري را ارايه بدهند تا مخاطب ارتباط بهتري با آن برقرار كند. بحث ديگري كه وجود دارد اين است كه زبان مدام در حال تحول و دگرگوني است و در هر نسلي زباني تازه شكل مي‌گيرد و به همين دليل ضرورت ترجمه مكرر احساس مي‌شود. بطور مثال اگر ترجمه‌هاي دهه چهل را مطالعه كنيد متوجه مي‌شويد به دليل تحولاتي كه زبان به خودش ديده است نياز است كه آن آثار بازترجمه شوند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون