• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4469 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۳۱ شهريور

در نقد روشنفكري چپ كه هرگز فوتبال را دوست نداشته

فوتبال حقه امپرياليسم نيست

ساناز عليپور

 

 

روشنفكران چپ‌گرا اغلب فوتبال را دوست ندارند. آنها فوتبال را افيون توده‌ها مي‌خوانند و معتقدند توپ فوتبال چيزي است كه دست قدرت آن را در ميان مردم ستمديده انداخته تا هيپنوتيسم‌شان كند. آنها فوتبال را مُسكن آگاهي دردناك طبقه كارگر مي‌دانند؛ ابزاري در دست سرمايه‌داري كه با آن توده‌ها را از خط انقلاب خارج مي‌كند. آنارشيست‌ها و سوسياليست‌ها همواره فوتبال را به قرار گرفتن در جايگاه يار كمكي سرمايه‌داري‌ براي سرپوش گذاشتن بر شكاف‌هاي طبقاتي متهم كرده‌ و باشگاه‌هاي فوتبال را به عنوان مانعي براي شكل‌گيري اعتصابات كارگري محكوم كرده‌اند. آنها گسترش فوتبال در سراسر جهان را يك حقه امپرياليستي مي‌دانند كه هدفش خواب كردن مردم تحت استعمار و استبداد است. اما اين ديدگاه تا چه اندازه به واقعيت نزديك است؟ بدون شك تلاش براي اثبات چنين نظريه‌اي امري بسيار دشوار است؛ شايد به اندازه اثبات نظريات كوآنتومي! تئوري‌هاي كوآنتومي بر پايه استدلال‌هاي رياضياتي پذيرفته مي‌شوند تا زماني‌كه آزمايشي آنها را نقض كند(چنانكه آلبرت اينشتين مي‌گويد، نظريات من پذيرفته شدند زيرا هيچ آزمايشي براي نقض آنها وجود نداشت) و از آنجا كه اثبات تئوري توطئه درباره فوتبال تاكنون امكان‌پذير نبوده است، مي‌توان به ‌منظور راستي‌آزمايي، احتمال وجود شواهدي براي نقض آن را بررسي كرد.

از زماني‌كه ادوارد سوم، پادشاه انگلستان فوتبال را به عنوان يك بازي «احمقانه و كاملا بي‌فايده» محكوم كرد تا هنگامي كه در سال 1863 فوتبال در شكل مدرن‌اش متولد شد(يعني وقتي‌ كه 12 باشگاه انگليسي با امضاي توافق‌نامه‌اي، قواعدي را كه در سال 1846 توسط دانشگاه كمبريج براي اين ورزش وضع شده بود، پذيرفتند) آنچه فوتبال خوانده مي‌شد در ميان اقشار مختلف جامعه رواج داشت. فوتبال مدرن اما ابتدا تنها تفريح جوانان طبقه مرفه در حياط مدارس و دانشگاه‌هاي انگليس بود؛ وسيله‌اي براي سرگرمي فرزندان تنبل خانواده‌هاي‌ پولدار تا به كمك آن محدوديت‌هاي تن خود را بيازمايند! با اين وجود رسيدن فوتبال به طبقات پايين جامعه اجتناب‌ناپذير بود چراكه بازي كردن فوتبال نيازمند پول نبود؛ در ميدان‌ها، زمين‌هاي خاكي و در سواحل با كمك دو جفت سنگ به‌ جاي دروازه و جورابي پر از پارچه به عنوان توپ، مي‌شد فوتبال بازي كرد. برخلاف افراد طبقات بالا براي كارگرهاي مستقر در كارگاه‌ها و كارخانه‌ها، فوتبال راهي براي سنجش قواي جسماني نبود بلكه آن را تسلي‌بخش روح رنج‌ديده خود يافتند. اين براي اربابان سرمايه‌دار آنها خوشايند بود زيرا شور و غليان توده‌ها به‌ جاي اعتصابات كارگري صرف فوتبال مي‌شد! اما بورژواها نمي‌دانستند كه فوتبال فراي زمين بازي نيز پيش‌بيني‌ناپذير است؛ آنها نمي‌توانستند به فوتبال دستور دهند كه چه كار كند؛ فوتبال كنترل‌ناپذير بود و هيچ‌ چيز نمي‌توانست سد راه آن شود. پس ديري نپاييد كه طبقه كارگر صاحب تيم‌هاي فوتبالي شد كه مي‌توانست به كمك آن حركت‌هاي اجتماعي به راه اندازد و پس از آنكه كتاب قواعد اين بازي به قاره‌هاي ديگر رسيد، فوتبال يك زبان جهاني براي كارگران سراسر دنيا شد؛ چنانكه كارگراني كه از نواحي روستايي امريكاي جنوبي رانده شدند، مي‌توانستند با كارگراني كه از اروپا طرد شده بودند كاملا ارتباط برقرار كنند.

وقتي اين ورزش كه در كالج‌ها و دانشگاه‌هاي انگلستان سازمان يافته بود، سوار بر كشتي‌هاي مزين به تمثال ملكه ويكتوريا به امريكاي جنوبي رسيد، نخست تفريحي براي مرفه‌هان و فرزندان آنها بود. اما بعد به زاغه‌ها سرايت كرد و در آنجا بود كه همچون سامبا و تانگو رشد كرد و بارور شد. همين ‌كه كارمندان عالي‌رتبه انگليسي و آقازاده‌هاي بومي در امريكاي جنوبي اختيار فوتبال را از دست دادند، نخستين باشگاه‌هاي مردمي در كارگاه‌هاي راه‌آهن و كشتي‌سازي سامان يافتند. اين دموكراتيزه ‌شدن فوتبال به مذاق سرمايه‌دارها خوش نيامد چنانكه در سال 1915 در مجله اسپورت چاپ ريودوژانيرو چنين آمده است:«آن عده از ما كه جايگاه خاصي در جامعه دارند، مجبورند با يك مشت كارگر با يك عده راننده بازي كنند... ورزش دارد به ‌صورت يك جور عذاب، يك جور فداكاري درمي‌آيد و هرگز سرگرمي نيست.» اما فوتبال براي همگان بود؛ هم براي اشراف و هم براي زاغه‌نشين‌ها. بازيكن بهتري بودن هيچ ربطي به پولدار بودن نداشت. هر چند در ابتداي قرن بيستم فوتبال حرفه‌اي نمي‌خواست اين را بپذيرد؛ چنانكه در همان ريودوژانيرو، سياه‌پوست بودن در فوتبال امري محال بود. كارلوس آلبرتو تنها بازيكن دورگه باشگاه فلوميننزه معمولا پيش از ورود به زمين صورتش را با گرد برنج سفيد مي‌كرد و در سال 1921 نيز رييس‌جمهور برزيل رسما اعلام كرد «به جهت رعايت و حفظ حيثيت و شؤون ملي و ميهني، ديگر هيچ قهوه‌اي‌پوستي در تيم ملي برزيل نخواهد بود». اما فوتبال مثل يك ماهي از دست هر كه خواست او را به تُنگي محدود كند، لغزيد و خود را رها كرد؛ صاحبان قدرت نتوانستد آن را به تملك طبقه يا نژاد خاصي درآورند. چنانكه با وجود محدوديت‌ها و ممنوعيت‌هاي ياد شده، بعدها بهترين بازيكنان تاريخ برزيل سياه‌پوست‌ها و دورگه‌هايي بودند كه در فقيرترين محلات بزرگ شدند تا آنجاكه مي‌گويند كسي كه در برزيل سياه‌پوست و پولدار است حتما يك بازيكن فوتبال است.

همچون طبقات فرودست، فوتبال به برخي كشورهاي كوچك در كره جغرافيايي نيز اعتماد به نفس داد. وقتي تيم فوتبال اوروگوئه راهي المپيك 1924 فرانسه شد، نخستين ‌بار بود كه يك تيم امريكاي لاتين در اروپا بازي مي‌كرد. اوروگوئه آنقدر ناشناخته بود كه به جاي سرود ملي اين كشور، مارشي برزيلي نواخته شد اما پس از قهرماني در آن تورنمنت، اوروگوئه «ديگر لكه‌ريزي بر نقشه جغرافياي جهان» نبود. اين ويژگي دنياي فوتبال كه در آن ابرقدرت‌ها لزوما كشورهاي سرمايه‌دار و توسعه‌يافته نيستند بايد چپ‌گراهاي بدبين را نيز به ستايش آن وادارد. در قلمرو فوتبال است كه نيجريه مي‌تواند به امريكا فخر بفروشد و تيم هلند مي‌تواند با شكست آلمان، زخم 5 سال اسارت كشورش در زمان جنگ جهاني دوم را مرهم نهد. به واسطه فوتبال است كه آيين‌هاي كشور چند هزار نفري ايسلند جهاني مي‌شود و بريتانياي كبير يكپارچگي‌اش را از دست مي‌دهد. دنياي فوتبال تنها جايي است كه در آن مي‌توان به هرم قدرت حاكم بر جهان بي‌اعتنايي كرد؛ جايي‌ كه در آن «ماهي‌هاي كوچك مي‌توانند ماهي‌هاي بزرگ را ببلعند»!

پس از فراگير شدن فوتبال در سرتاسر جهان، وقتي سياستمداران و ديكتاتورها از كاركردهاي اجتماعي شگفت‌انگيز آن همچون ايجاد حس همبستگي و هويت‌سازي آگاهي يافتند از هيچ تلاشي براي استفاده از آن در مسير پيشبرد اهداف خود دريغ نكردند. براي مثال از ميان اربابان قدرت در قرن پيش براي هيتلر فوتبال يك مساله دولتي بود به طوري ‌كه شكست تيم نازي‌ها نوعي جرم تلقي مي‌شد، موسوليني قهرماني ايتاليا در جام‌هاي جهاني 1934 و 1938 را بركت فاشيسم براي ايتاليا خواند و فرانكو از اين دو نيز بسيار فراتر رفت. باشگاه نمونه ژنرال فرانكو، رئال مادريد، «سفارت‌خانه سيار»ي بود كه به جاي‌ جاي اسپانيا و اروپا مي‌فت تا شكست‌ناپذيري فالانژيست‌ها را يادآور شود. رئال‌مادريد طي سال‌هاي 1956 تا 1960 چهار جام ليگ اسپانيا، پنج جام اروپايي و يك جام ميان‌قاره‌اي را تصاحب كرد و اين افتخارات رساتر از سرود «پيش به سوي خورشيد» قدرت رژيم فرانكو را فرياد مي‌زد؛ تا آنجا كه در سال 1959 يكي از سرگردگان حكومت فرانكو، خوزه سوليس قدرداني خود را از بازيكنان رئال مادريد اينگونه ابراز كرد:«سپاس بر شما، كساني كه معمولا از ما نفرت داشتند حالا مي‌فهمند ما كي هستيم» اما اين تنها يك روي سكه بود. در روي ديگر سكه، تيم‌ ائوسكادي(تيم حكومت خودمختار باسك) و بارسلونا در زمين فوتبال و بيرون از آن تجسمي از روياي جمهوري سرنگون شده بودند. هنگامي كه ژنرال فرانكو در سال 1930 جنگ‌افروزي خود را در اسپانيا آغاز كرده بود، حكومت باسك تيم ائوسكادي را به فرانسه فرستاد تا براي دفاع از دموكراسي به جمع‌آوري پول بپردازد و تيم بارسلونا با همين ماموريت راهي امريكا شده بود. اين تنها نمونه حضور فوتبال در جبهه جنگ عليه جنگ نبوده است. در يكي از موارد بسيار ديگر وقتي در سال 1934 جنگي خونين ميان كشورهاي بوليوي و پاراگوئه درگرفت، صليب‌ سرخ پاراگوئه تيمي تشكيل داد كه در چندين شهر آرژانتين و اوروگوئه بازي كرد و آنقدر پول به دست آورد كه بتواند به زخمي‌هاي هر دو طرف كمك كند.

روشنفكران تحقيركننده فوتبال معتقدند كه گسترش اين ورزش دسيسه‌اي است كه در نتيجه آن طبقات بالا زيردستان خود را به هر سو كه بخواهند، مي‌كشند. آنها مي‌گويند نتيجه حضور فوتبال چيزي جز برد طبقه مرفه و باخت طبقه فقير نيست. ديدگاهي كه با مرور تاريخ فوتبال مي‌توان مثال ‌‌نقض‌هايي براي آن يافت. شواهد مي‌گويند، فوتبال مي‌تواند منعكس‌كننده خشم و عصيان طبقات پايين در برابر اختلافات طبقاتي و نژادپرستي باشد؛ اين چيزي است كه ناپلي‌ها خيلي خوب آن را درك مي‌كنند. از نظر ساكنان شمال ايتاليا، ناپلي‌ها تنها يك سري فقير بو گندو بودند. وقتي تيم فوتبال ناپل راهي تورين و ميلان مي‌شد، تماشاگران ميزبان در ورزشگاه‌ها با پارچه‌نوشته‌هايي به اين جنوبي‌ها خير مقدم مي‌گفتند كه روي آنها نوشته شده بود:«سگ‌ها به ايتاليا خوش آمديد»! هواداران تيم‌هاي شمالي در سرودهاي خود خطاب به بازيكنان ناپل مي‌گفتند: «شماها هيچ‌ وقت صابون به عمرتان نديده‌ايد حتي دريغ از يك قالب... كوفتي‌هاي ناپلي شما مايه خجالت ايتاليا هستيد». ناپل زير بار تحمل رنج يك عمر اهانت و خروارها شعار نژادپرستانه دفن شده بود تا اينكه فوتبال معجزه‌ كرد و مارادونا ناجي ناپل شد. در ميانه دهه 1980 به يمن حضور ديه‌گو مارادونا ورق برگشت و ناپل پس از تحقيرهاي فراوان در زمين فوتبال، يگانه قهرمان فوتبال ايتاليا شد. ناپل برخاسته بود. فرصت انتقام فرا رسيده بود. حالا نوبت جنوبي‌ها بود تا به لطف فوتبال به شمالي‌ها فخر بفروشند. حالا ديگر ناپلي‌ها سربلند راهي ورزشگاه‌هاي شمال مي‌شدند؛ گل پشت گل و برد پشت برد! در بازارهاي شهر ناپل تابوت‌هايي براي باشگاه‌هاي شمال يا بطري‌هايي پر از اشك چشم‌هاي سيلويو برلوسكوني، مالك باشگاه ميلان به فروش مي‌رسيد. ناپل به كمك فوتبال از شمال مغرور و نژادپرست انتقام گرفته بود. در جبهه جنگ عليه شكاف طبقاتي و نژادي، اين تنها نمونه حضور فوتبال نيست. در يكي از موارد بسيار ديگر، سياه‌پوست‌ها و زاغه‌نشين‌هاي بوينس‌آيرس، پايتخت آرژانتين به كمك فوتبال در مقابل سفيدپوست‌هاي مرفهي كه آنها را تحقير مي‌كردند، قد علم كردند؛ آنها باشگاه فوتبال بوكاجونيورز را تشكيل دادند تا در رقابت‌هاي فوتبال با شكست تيم پولدارها- يعني ريورپلاته- براي 90 دقيقه بر جراحت روحي خود- يا همان شكاف طبقاتي- چسب ‌زخم بزنند.

باري، فوتبال يكي از پول‌سازترين صنعت‌هاي دنيا با يك دم‌ودستگاه عريض و طويل است كه كمتر كسي سر درمي‌آورد سالانه چقدر درآمد دارد و اين درآمد به جيب چه كساني مي‌رود. فوتبال براي آديداس همچون يك وديعه آسماني است و ال‌كلاسيكو- و خيلي از بازي‌هاي بزرگ ديگر- آگهي تبليغاتي شركت هواپيمايي امارات محسوب مي‌شود. تيمي كه بيشتر خرج مي‌كند و خريدهاي گران‌تري دارد احتمال قهرماني‌اش بيشتر است. شايد نام بازيكنان پشت پيراهن‌شان نوشته نشود اما آگهي تبليغاتي از لباس‌هاي آنها حذف‌شدني نيست و اين در حالي است كه حك شدن شعارهاي سياسي و اجتماعي روي پيراهن بازيكنان جريمه به همراه دارد. بله فوتبال يك تجارت بزرگ است و مي‌تواند يك ابزار سياسي در دست دولتمردان و حكومت‌هاي ديكتاتوري باشد اما با وجود همه اينها نمي‌توان درباره آن داوري‌هاي محكوم‌كننده داشت. فوتبال براي همگان سودآور است اگرچه براي برخي سودآورتر؛ براي كسي منشأ لذت است و براي كسي ديگر منبع درآمد. فوتبال يك شادي جمعي است براي كساني كه تماشايش مي‌كنند و يك شور و شوق كودكانه براي كساني كه در زمين بازي خود را به آن مي‌سپارند. وقتي در آوريل 1997 تكاوران به درون سفارت ژاپن در ليما، پايتخت پرو هجوم بردند تا چريك‌هاي اشغال‌كننده سفارت را قلع و قمع كنند، چريك‌ها در حال بازي فوتبال بودند. رهبر چريك‌ها در حالي تن به گلوله‌ها سپرد كه پيراهن باشگاه محبوبش، آليانزا را بر تن داشت. پيراهن فوتبال به تن اقشار مختلف جامعه اندازه است؛ از يك كودك گرفته تا يك چريك!

فوتبال ورزشي است كه براي قهرماني در آن مي‌توانيد برخاسته از هر طبقه اجتماعي باشيد. موضع شكاكانه‌اي كه مي‌گويد فوتبال توطئه‌اي براي دور كردن طبقه كارگر از مبارزه اجتماعي است، معقول و پذيرفتني نيست. آيا اگر فوتبال وجود نمي‌داشت، كارگران سراسر جهان با اعتصابات خود سرمايه‌داري را به زانو درمي‌آوردند؟ پاسخ اين پرسش، مثبت به ‌نظر نمي‌رسد. علاوه ‌بر وجود دلايل كافي براي رد نظريه فوتبال به عنوان يك حقه بزرگ، لازم است به اين نكته توجه كرد كه با وجود قدرت بالاي تاثيرگذاري اجتماعي فوتبال نبايد از آن انتظار ايجاد تحولات اجتماعي را داشت زيرا فوتبال بنابر ماهيت ورزش بودنش، چنين وظيفه‌اي برعهده ندارد و نمي‌توان از اين جهت به فوتبال خرده گرفت. آنچه در زمين فوتبال روي مي‌دهد- تنها همان 90 دقيقه فارغ از تمام دقايقي كه به خلق چنين لحظاتي كمك مي‌كنند- پرتره‌اي از يك دموكراسي محض است (فارغ از استثنائات). فوتبال يكي از معدود عرصه‌هاي دموكراتيكي است كه مردمان با رنگ‌ پوست‌هاي گوناگون و از طبقات اجتماعي متفاوت مي‌توانند در آن به طور برابر و بدون خشونت با هم رقابت كنند و به باور آنتونيو گرامشي، ماركسيست ايتاليايي، فوتبال «قلمروي هواي آزاد انساني» است؛ قلمرويي براي همگان!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون