كوتاه درباره اسماعيل فصيح به بهانه تجديد انتشار رمان «زمستان 62»
نويسندهاي در خدمت اجتماع
رسول آباديان
نام «اسماعيل فصيح» چنان در بدنه ادبيات داستاني ايران حك شده كه نام بردن از هر كدام ديگري را به ذهن متبادر ميكند. نامي كه اين روزها به دليل تجديد چاپ يكي از بهترين كترهايش يعني «زمستان62» بر سر زبانها افتاده است. چهرهاي كه آثارش در ميان اقشار مختلف مردم حتي اهل سياست هم جايگاه ويژهاي دارد. احمد مسجدجامعي در دوراني كه به عنوان وزير ارشاد مشغول به كار بود در وصف اين نويسنده و تاثير بسزايش در جهت دادن به ادبيات جنگ گفته بود: «جنگ هشت ساله اگر درستتر بگوييم دفاع هشت ساله از سرزمين ايران در هم شدن زندگي از شعر، نقاشي، موسيقي، حجم سينما و از جمله داستان تاثير گذاشته است و تقريبا هيچ هنرمند و نويسندهاي نيست كه از آن حادثه بزرگ تاريخ كشورمان متاثر نشده باشد و هر چه ميگذرد بيشتر اين تاثير و تاثر خود را مينماياند؛ حتي براي كساني كه ظاهرا هيچ دخالتي در اين حماسه نداشتند و خود را كنار ميكشيدند. يكي از شخصيتهاي همزمان با آن حماسه اسماعيل فصيح است كه كارمند شركت نفت و استاد دانشكده نفت بود. شايد همين شغل موجب ميشد كه ابعاد پنهان جنگ اقتصادي را نيز بهتر دريابد. جنگ در آثار فصيح جاي ويژهاي دارد. او نويسنده تهراني و متولد و درگذشته تهران است. در دوره جنگ دو نشريه پرآوازه ادبي- هنري منتشر ميشد كه يكي از آنها ماهنامه آدينه بود كه فصيح از همكاران آن جمع بود و داستانهاي كوتاه در آن مينوشت...» خالق آثاري چون: «شراب خام، دل كور، داستان جاويد، ثريا در اغما، درد سياوش، زمستان و...» در رديف اولين نويسندگاني قرار ميگيرد كه آثارش در بيرون از مرزها هم مورد توجه قرار گرفت. ترجمه بهترين كارهاي فصيح به زبانهاي ديگر خصوصا عربي نشان ميدهد كه او بيش از آنكه به عنوان يك مهندس خبره شناخته شود، به عنوان نويسندهاي شناخته ميشود كه مرزهاي ادبيات داستاني كشور را جابهجا كرده است. فصيح نويسندهاي واقعگراست كه رعايت انصاف و لحاظ كردن موقعيتها و رويدادهاي تاريخي- اجتماعي ايران معاصر را ميتوان به زيبايي از خلال كارهايش درك و دريافت كرد. يكي از موارد جالب در زندگي فصيح، ديدار او با «ارنست همينگوي» است. نويسندهاي كه آن زمان در اوج شهرت به سر ميبرده. فصيح در اين باره گفته است: «آن روز من و آنابل صبح زود به دانشگاه رفتيم تا جاي خوبي در سالن پيدا كنيم. نشان به آن نشاني كه همينگوي تا ساعت يازده پيدايش نشد. سرانجام خبر رسيد كه وارد محوطه دانشگاه شده. لباس اسپورت با شلوارك شكاري و پيراهن نيمتنه ورزشي به تن داشت. او كه در آن زمان شصتساله بود، به سالن اجتماعات نيامد. روي صندلياي وسط چمن باغ بزرگ نشست و رييس دانشگاه استادان هم حريفش نشدند. همه حاضران، استادان و دانشجويان به صورت نيمدايره جلويش نشستند. من و آنابل در اولين رديف جا گرفتيم. همينگوي همين كه منتظر بود همه سر جاهايشان بنشينند، مدام عصايش را از اين دست به آن دست ميكرد و به من خيره شده بود. لابد چون مثل بقيه پسرها موبور و چشمآبي نبودم.