روشنفكري فراتر از تجارت
رضا مختاري اصفهاني
حاجمحمدعلي محلاتي معروف به حاجسياح نمونهاي از تجار ملي ايراني است كه دغدغههاي توسعه و پيشرفت داشتند. او خاستگاهي مذهبي و تاجرپيشه داشت. به خواست پدر به تحصيل علوم ديني روي آورد و پس از ازدواج با دخترعمويش به اقتضاي شغل پدرزنش، تجارت پيشه كرد. حاجي اما اهل سياحت و مداقّه بود. همچنانكه براي تحصيل علم به ايران بسنده نكرد و از وطن پا بيرون نهاد، براي بينشي جديد به روزگار خود و وطن خويش راه سفر پيش گرفت. نامش حاجسياح شد كه بيشتر دغدغه روشنفكري داشت تا تجارت. حاجي بيقرارياي كه در اقصي نقاط عالم ديد، تنها به چشم سر نبود، بلكه به عقل و جان به جهان نگريست. از شرق عالم، چين و ژاپن، تا غرب عالم، ايالات متحده، را درنورديد. از هر نقطه تجربهاي اندوخت. نقايص را ديد و از موجبات پيشرفت برخي ملل عبرت اندوخت. تاجري شد كه متاعش براي كشور و هموطنانش نه كالايي فناپذير كه انديشههايي مانا بود. حاجي نيك نگريست تا بداند برخي ملتها چرا مستعمره شدند و برخي ديگر قدم در راه ترقي نهادند. از نيك و بد آدمها نوشت. بيمجامله و تملق حتي كساني را نقد كرد كه ميزبانش بودند. در اين باره نقد حكومتداري مسعودميرزا ظلالسلطان، حاكم اصفهان و پسر ناصرالدينشاه، با وجود آنكه ميزبانش بود، جالب توجه است. چراكه به گفته خودش نميتوانست زبان حقيقتگويي در كام كشد: «واقعا تقيه و خودداري از حقگفتن مشكلتر از تشنگي و آبِ حاضر ننوشيدن است. من در ممالك آزاد به آزادي عادت كردهام.» هم از حاكمان انتقاد ميكرد، هم از مردمان و به طريق اولي از نخبگان. از اينكه برخي جهل ديگران را ابزار منفعتطلبي خود سازند، در رنج بود و بارها در خاطرات خود به مناسبتهاي گوناگون به اين بليه اشارت دارد. از جمله در توصيف سفر به هند مينويسد: «واقعا وضع عالم وضع غريبي است؛ گويا در عالم خلقت مقرر شده عوام و كاركنان زحمت و ذلت كشيده، حاصل رنج ايشان را جمعي خوشبخت بخورند. بسياري دچار فشار ظالمانند كه آنچه به دست ايشان ميرسد، به جبر ميگيرند. اگر بعضي از آنها خلاص شوند، به اعتقاد خرافات، خود را محروم از نعمت ساخته، به كيسه آن خوشبختان ميريزند...» در واقع حاجسياح ظلم و تزوير را دو ابزار استثمار آدميان ميديد. ابزار تزوير از ظلم كاراتر بود كه آدميان به سختي از آن رهايي داشتند. حاجي از سياحت عالم دريافته بود ميراث تمدني و فرهنگي نه تنها شاخصهاي براي هويت كه منبعي براي ثروت هستند. از همين رو از بياعتنايي به آثاري چون تخت جمشيد رنج ميبرد. به نظر او، بخشي از اين بياعتنايي از فرهنگ ايرانيان برميخاست كه جامعهاي كوتاهمدت بود. انقطاع نسلي ميان افراد و حاكمان وجود داشت و بهرهگيري از ميراث پيشينيان بيمعنا مينمود: «در ايران تاسيس عمارات و اسباب تجمل و چيزهاي عالي پرقيمت تماما شخصي است، يعني به خرج يك نفر است و براي يك نفر. اولا، عموم خلق از فايده آن محرومند. ثانيا، غالبا آن شخص خودش هم يا عمر وفا نميكند يا عارضهاي رخ ميدهد، استفاده نميكند. ثالثا، چون متعلق به نوع و عموم نيست، در اندك زمان به رفتن آن شخص خالي و متروك و ويران ميشود و كسي به مقام اصلاح و ابقاي آن برنميآيد. باز كسي ديگر يكي را عليحده تاسيس ميكند.» حاجي بر سياق انديشه سوسياليستي توصيه ميكرد همچون ممالك مترقي برخي اماكن براي دولت باشد كه «عين ملت» است تا همگان در آنها شريك باشند. در اين صورت، «به رفتن تمام اشخاص يك دوره خللي به آن راه نمييابد زيرا مال نوع [مردم] است و نوع [مردم] باقي است و آن را حفظ و ابقا مينمايد.» سفرنامه و خاطرات حاجسياح تنها جغرافياي تاريخي نيست. او با نگاهي جامعهشناختي و روانشناسي به مردمان جامعه خويش و سرزمينهاي مقصد سفرش نگريسته است. آمال و آرزوهايش را در نوشتهها و كارهايش پيگيري ميكرد؛ آمال و آرزوهايي كه تحقق نيافتند. جالب اينكه حاجسياح در تصويري نمادين برايمان نمايانده ميشود؛ تصويري كه حاجي زنجير بر پا و گردن دارد. گويي نشانهاي از به زنجيركشيدن پايي است كه در مسير شدن بود و سري كه در خلجان انديشيدن. بيجهت نبود كه ناصرالدينشاه در زير عكسش نوشته بود: «پدرسوخته».