نهادهاي هراس: خوانشي
در گفتمان زنان
آرش حيدري
1- مساله چيست؟
نهادهاي هراس اثري است درباره مساله زن در جهان اسلام و عرب. نصرحامد ابوزيد در اثر خود تلاش دارد پروبلماتيك شدن مساله زن را در گفتمانهاي بنيادگرا، نوانديشي ديني و سكولار بررسي كند. ايده اصلي نصرحامد ابوزيد اين است كه بعد از شكست هويتي 1967 در جنگ شش روزه اعراب و اسراييل مردانگي عربي دچار نوعي سرخوردگي عميق ميشود. از دل اين سرخوردگي عميق است كه دگرگونيهاي هويتي و فرهنگي و بعدي قابل توضيح است. مساله اصلي ابوزيد اين است كه مواجهات بنيادگرايانه و سركوبگرانه با زنان نه لزوما مسالهاي باستاني و مربوط به ذات اسلام كه مساله دروني مواجهه جهان عرب با وضعيت جديد و نظم نوين جهاني است. ابوزيد در اين اثر تلاش دارد كه در بستري تاريخي به مساله آسيبديدگي هويت عربي در مواجهه با جهان جديد (خاصه بعد از شكست 1967) بپردازد و نشان دهد كه گفتمانهاي هويتطلب چگونه از دل اين وضعيت سربرميكشند. در درون همين هنگامه است كه گفتمانهاي نوزايي ديني (يا آنچه به گوش ما آشناتر است: روشنفكري ديني) و فرقهگرايانه و بنيادگرايانه و... ممكن ميشوند. ابوزيد در اين اثر به نسبت اين گفتمانها و مساله زن ميپردازد و تلاش ميكند نشان دهد كه اين گفتمانها چگونه حول هويت زنانه آرايش پيدا ميكنند. با اين اوصاف مساله اصلي اين اثر نسبت زن و بازنمايي است. به عبارت ديگر ميتوان اين اثر را تلاشي براي ترسيم ميدان منازعه نوگرايي- بنيادگرايي در جهان عرب (با تاكيد بر مصر) حول مساله زن دانست.
2- اثر در كجا ايستاده است؟
اثر نصرحامد ابوزيد در ميانه ميدان بحث بر سر نسبت اسلام و زن ايستاده است؛ بحثي جدي و چندوجهي كه مجموعه بزرگي از متفكران را حول خود جمع كرده است. اين اثر را ميتوان تلاشي در چارچوب زنانهنگري در دنياي مسلمانان يا زنانهنگري اسلامي دانست كه سعي ميكند بر تفسيري از اسلام تكيه كند كه با مساله زن مواجههاي متناسب با دنياي جديد داشته باشد. تاكيد ابوزيد بر اشاره به فاطمه مرنيسي در بخش پاياني اثر شاهدي است بر اين مدعا. اثر ابوزيد را ميتوان تلاشي در چارچوب ارائه تصويري نوگرايانه از اسلام و جريانهاي حاكم بر آن ديد كه به نوعي ذيل همان گفتار رايج روشنفكري ديني قرار ميگيرد كه تلاش ميكند تقابل اسلام-مدرنيته را منحل و در عوض بر نوعي وحدت و آشتيجويي بين امر ديني و امر عرفي تاكيد كند. اثر ابوزيد از يك سو تداوم جدال بين سنتهاي عقلي و نقلي است و از ديگر سو مواجهه يك فيلسوف مسلمان با وضعيت جديد است. به اين ترتيب ميتوان اثر ابوزيد را از يك سو دفاع از روشنفكري ديني عقلباور و از ديگر سو آن را تلاشي در چارچوب زنانهنگري اسلامي دانست.
3- مواجهه انتقادي
اثر ابوزيد بيش از آنكه ترسيم ميدان منازعه گفتمانها باشد نوعي تكرار و معرفي گفتارهاي رايج است. از اينرو اثر او بيش از آنكه ذيل نوعي تاريخنگاري محققانه يا ترسيم هندسه قدرت حاكم بر گفتمانها باشد، نوعي روزنامهنگاري پژوهشي است. ابوزيد در اين اثر بيش از آنكه تلاش كند نشان دهد كه گفتمانها چگونه غالب و مغلوب ميشوند در حال داوري اخلاقي درباره گفتمانها، تقبيح برخي و تطهير برخي ديگر است. او برخلاف مدعاهاي خود به جاي آنكه نشان دهد چه تفاسيري؟ چگونه؟ و در چه شرايط تاريخي حول مساله زن ممكن شدهاند به سمت شعارهايي اخلاقي و بيانيههايي حركت ميكند كه گاه به قالب سخنرانيهايي زيبا كنار هم چيده ميشوند. نظام سندپژوهانه و شواهد او براي ترسيم ميدان نبرد گفتماني از نقل قول از چند روزنامهنگار يا سخنراني فراتر نميرود. از اين حيث اين اثر بيش از هر چيز در بيان و استدلال به نوعي درس اخلاق شبيه است كه يا از بنيادگرايي لابه ميكند يا در حال ارائه توصيههايي اخلاقي و دفاع از عقلانيت است. مساله اينجاست كه موقعيت اين اثر همچون متني از يك فيلسوف يا منتقد به شدت دچار اختلال است. در اين متن موقعيت فيلسوف يا منتقد در مقام مولف روشن نيست. متن مسائلي را درباره زنان پيش ميكشد كه درگير در منطق هژموني، شيوه سلطه، شيوه مقاومت در برابر سلطه و... است. از اين حيث پرسشها و مساله اثر پرسشهايي مهم و چندوجهياند. اما مساله اينجاست كه پاسخها و ترسيم ميدان منازعه چندان پاسخهايي محققانه نيستند و در بهترين حالت توصيفي ناقص از وضعيت گفتمانهاي حاكم بر مساله زنان در مصر ارايه شده است. در اين تصوير نه جريانهاي رقيب به خوبي روشن شدهاند و نه مساله مقاومت زنان در جهان عرب روشن است. آنچه ميبينيم مجموعهاي از نقلقولها درباره زنان است كه به جرات ميتوان گفت تصويري ناقص و تكبعدي از مساله زنان در جهان عرب و اسلام ارايه ميكند. اثر آنقدر درگير در نقلقول از روشنفكران ديني از يك سو و بنيادگرايان از سوي ديگر شده است كه فراموش ميكند گفتارها و الگوهايي ديگرگون در حيات فرهنگي جهان اسلام و عرب در حال باليدنند كه لزوما از جانب اين دوگفتار اصلي نمايندگي نميشوند. از اينرو اثر ابوزيد چنان در بازنمايي جا مانده كه ترسيم هستي اجتماعي- تاريخي را فراموش كرده است.