يادداشتي بر مجموعه داستان سال دو فصل دارد، نوشته سعيد جوزاني
حافظه تاريخي
محمود رضايي
مجموعه داستان «سال دو فصل دارد» داراي چهار داستان با اين عناوين است: سوز زمستان تالش، داغ تابستان بندر پهلوي، داغ تابستان رشت، سوز زمستان سياهكل. در اين مقال موضوع حافظه تاريخي شهر، با دو داستاني كه در بندر پهلوي و رشت ميگذرد پي گرفته ميشود. داستان «داغ تابستان بندر پهلوي» همانگونه كه از عنوانش پيداست در انزلي 1320 ميگذرد. حجم وسيع اين داستان در شهر جريان دارد. راوي داستان «سيروس راجي» به تازگي، پس از اتمام ساخت پل بيكار شده و حالا كارش شوفري و گاهي هم رفتن به كافه است. از بخش يكم، آغاز داستان، مكان راوي «كافه مادام آراكس» است. خواننده در همين ابتدا به مركز شهر كشيده ميشود. سپس راوي با حركتش به سمت بيرون از كافه، جمعيتي از مردم را توصيف ميكند كه تماشاچي قشون روس هستند. همين تصوير بلافاصله تداعيكننده تاريخ انزلي و روسيه بلشويك زمان استالين است. ارج و قرب اين داستان و داستان بعدي «داغ تابستان رشت» در اين است كه نويسنده براي پيوند زدن متنش به تاريخ، به آوردن نام استالين و هيتلر و تاريخ تقويمي 1320 بسنده نكرده و به توصيف شهر و ساختمانها پرداخته است و راوي داستان بدين مكانها پا ميگذارد: خيابان گلستان بندر پهلوي، اول كوچه آرسن ميناسيان، پل متحرك بندر پهلوي و غازيان، عمارت شهرداري، مدرسه شبانهروزي مسيو آواگيم، آمادگاه قشون روس، خيابان سپه، وزارت عدليه اسناد املاك كل مملكتي، عمارت سفيد و سه طبقه با پرچم شوروي، پل چوبي، شاه كوچه، اردوگاه آوارگان لهستانيها، شيرسنگي و... همه مكانهايي كه اكنون بيشترشان تخريب شده يا از حافظه مردم و شهر رخت بربستهاند در جهان متن احضار ميشوند. چيزي كه اهميت دارد، فراخواني هويت از ناخودآگاه جمعي زنگاربسته و مراودات انساني مردمان به معناي اومانيستي آن است. گيلان هوايي مرطوب دارد، گچ ديوار طبله ميكند، ديوار خزه ميبندد، نم ميكشد. همين خصلت باعث شده استان از ياد ببرد زماني را كه از هر قوم و مذهب و مليتي، ارمني، روسي، لهستاني و ... كنار هم زندگي ميكردند. «همنشيني با مادام آراكس و دوستان ارمنياش خلق و خويم را عوض كرد»، «هنوز باورم نميشود مسيحي به مسلمان پناه بدهد»، «دار اين شاهر دين آدامها مهم نيست، آرمني، ماسيحي، مسالمان، ياهودي، آشوري، يوناني، آلماني و روس، سالها داراند با هام زندگي ميكنان»، «كاسي كه دستش به داهانش ميرسه باياد به آدامهاي ديگه فرصات بده زندگيشان را ساروسامان بداهاند.» اين داستان روايتگر بهترين شكل از مناسبات مردم بود، مناسباتي كه مانند امروز نبود كه هر مكاني به دوربين مداربسته مجهز باشد. «نترسيدي دزد از آب دربيايم؟» «پيدا كاردن دزد توي شاهر كوچاك
و كام جمعيتي مثل پاهلاوي ساخت نيست.» در داستان «داغ تابستان رشت» ابرها ول كن آسمان رشت نيستند و باران هر چيزي را ميشورد، به خصوص تاريخ را. در اين داستان، راوي «نادر فروزان، بيست و نه ساله، متولد رشت» درون سلول تاريك است و اشاره ميكند كه اگر بخواهد مشاعيرش را از دست ندهد «بايد همه چيز را به ياد بياورم». اگر بخواهيم خوانشي با مضمون حافظه شهري داشته باشيم، بايد به خاطر بياوريم كودتاي 1332 و حكومت نظامي و شهرباني رشت را. جمله «رشت ديگر شهري نبود كه از گوشهگوشهاش خاطره داشتم» تماما در وصف زمان حال است كه در هر شهري از رشت و انزلي گرفته تا قزوين و تهران و... احساس از خودبيگانگي ميكنيم، چون تهي از تاريخ شدهاند. رشتي كه راوي ميگويد درگير حوادثي اجباري از جنس سياست است. اما جنس مراوده مردم همان شكلي است كه در داستان بندر پهلوي ذكر شد، تلاقي زبان و فرهنگها. «بنده از گذشته مراوداتي با ارامنه رشت داشتهام و از هيچ كدامشان بدي و دوز و كلك نديدهام... با مسيو واچيك گوسيكيان، روبرت هورادانيان و استپان سيمونيان...» «مسيو آرميك كه مرا از دارالايتام به فرزندخواندگي قبول كرد» و به او زبان انگليسي ياد ميدهد. عمارت گيلكاني، محله شالكوه، ژاندارمري، مطبعه خيابان پهلوي رشت. هتل ايران، عمارت شهرداري و برج ساعت، مجسمه شاه جوان كنار ميدان، باغ سبزه ميدان رشت، كافه نشاط، كافه حقيقت، كافه نوشين، كافه شمشاد، و آبغوره فروش، خيابان رضاشاه، بازار لب آب، دواخانه، زورخانه، عمارت كلاه فرنگي، خيابان بيستون، باغ محتشم. نويسنده پاي اين مكانها را به داستانش باز ميكند و باعث ميشود كه رشت قديم را ببينيم. فرم شهرانگاري، در عين حال انسانانگاري، بهترين فرم حفظ تاريخ و نجاتش از دست فراموشي است. رشت شهر باران است و نم و رطوبت. اين آب و هوا به تخريب حافظه تاريخي شهر از حكومت پيشين كمك ميكند. داستان «سوز زمستان تالش» به تاريخ تقويمي سال 1300 است. در اين داستان ماجراي تاريخي ميرزاكوچك جنگلي پررنگ است. ددجان شخصيتي در اين داستان است كه چاقوي شخصي به نام «اسكستاني» را براي بريدن سر ميرزا تيز ميكند. فضاي «سوز زمستان تالش» روستاست و ماهيتش موجب معني شدن شهر است. در اين داستان بايد از همان خيابان كشيده شده از شهر به روستا و بلعكس سخن گفت. ددجان بابت چاقو تيز كردن و طرد شدن توسط اهالي روستا، ناچار است به شهرستان فومن برود. لازم است كه به مناسبات شهري در داستان «داغ تابستان بندر پهلوي» نظر داشت، شهر بستري است كه هر مطرودي را هم ميپذيرد. «هر جا ميروم همه چپچپ نگاهم ميكنند؛ قهوهخانه ميروم همه بلند ميشوند، ميروم كاسبي هر كي مرا ميبيند تف مياندازد زمين...» دارايي آنها «ماهخانوم» گاوشان است. در زمستان 1301 كاميوني جلو طويله ترمز كرد؛ كاميون افسرهاي انگليسي. در پايانبندي داستان، كاميون سمت جادهاي ميرود و محو ميشود. اين كاميون، تاريخ است كه از شهر تا به روستا ميآيد و گاو را ميبرد. در اين داستان از ساختمانهاي شهري خبري نيست اما جريان تاريخي و سياست كه از شهر و شهرنشيني سر برميآورد و تا به روستا كشيده ميشود، كاملا آشكار است. اگر داستانهاي اين كتاب را بر اساس چيدمانش پيش برويم، متوجه ميشويم كه پس از پايانبندي داستان اول، پرتاب ميشويم به شهر بندر پهلوي. داستان «سوز زمستان سياهكل» ماجراي تاريخي سياهكل است، حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمري در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹. در اين داستان دختري به ظاهر روزنامهنويس از پيرمردي كه معلم است و از تهران به گيلان «دبيرستان فروزش لنگرود» و سپس به سياهكل منتقلش ميكنند، ميخواهد كه ماجراي بهمن1349 را تعريف كند. پيرمرد معتمد روستاييهاست و خط ارتباطش با شهر بندر پهلوي و رشت پابرجاست. وقتي در روستا هستيم و به خصوص وقتي ماجرايي در جنگل بگذرد، با وجود رطوبت بالا معلوم است كه دچار زوال ميشود و چه راهي بهتر از روايت كردنش. اگر زاويه ديد «تكگويي بيروني» را فرم مصاحبه هم تلقي كنيم، آن وقت خودش بايگانياي تاريخي و قابل استناد ميشود براي كساني كه در شهرند و روستا ميخواهد آنان را از وقايع خود باخبر كند. آنگاه كافي است ديوارنوشته يا تصويري از واقعه «سياهكل» بر يكي از بناهاي شهر نقش ببندد، ميشود ثبت تاريخي و ثبت هويت. تاريخ داستان آخر كتاب، تاريخ جنگل است. اين جنگل از نو ذهن را به سمت داستان اول و حادثه ميرزاي جنگلي ميكشاند و فرم كتاب را اينطور ميفهماند كه بين شهر و روستا در گردش است. همه آن ساختمانهاي شهري، پاسگاه و ژاندارمري و ديگر بناها بازگوكننده تاريخاند، يادآور گذشته و هويت. هويتي كه در سطح شهر با وجود نورافكنها به عنوان چشم دولت و قدرتها در خيابانها، فراموش و باعث شد فقط نور ببينيم و كوري سفيد بگيريم. تاريخ نيمه تاريك است، بايد با چراغ قوه سراغش رفت نه با نورافكنها. با اين اوصاف اگر شهري روايتگر گوشهگوشه تاريكش باشد موجب بقاي حافظه و هويت تاريخي است و مانع از تكرارش. سعيد جوزاني متولد و ساكن بندرانزلي است و از سال 1390 عضو پيوسته «كانون داستان چهارشنبه رشت». كتاب «سال دو فصل دارد» نخستين اثر داستاني جدي اوست كه با نشر افراز راهي بازار كتاب شده است. جوزاني در آثارش هميشه دغدغه تاريخ داشته و رماني با مضاميني در بزنگاههاي گونهگون تاريخي آماده چاپ دارد.