گروه سياستنامه|خوانشهاي متفاوت و گاه متعارضي كه از فيلسوفان بزرگ ميشود، امري طبيعي و متعارف در دنياي فكر و انديشه است. فلسفه نه مرزي ميشناسد و نه حصري. برداشتها و تفسيرهاي مختلف از متون فلسفي امري رايج است و از قضا نيچه نيز يكي از سرآمدن فلاسفهاي است كه در مسائل مختلف از آرايش خوانشهاي مختلف پديد آمده است. اما هيچ يك از اين خوانشها، حرف اول و آخر را نميزنند و اين باب همچنان باز مانده و خواهد ماند.
بنابراين هر خوانشي ميتواند مورد نقد و ارزيابي صاحبنظران قرار بگيرد كه يادداشت ذيل نيز از اين قاعده مستثني نيست.
گروه «سياستنامه» روزنامه اعتماد از هر نقدي نسبت به اين يادداشت استقبال ميكند و معتقد است، نهتنها نگاه نقادانه به مباحث فلسفي براي اهل آن مفيد، بلكه لازم است.
بهطور معمول، تاريخ تفكري كه نيچه گزارش و نقد ميكند، به طرز ابژكتيو (عيني و واقعي) مردسالارانه و به طرز سوبژكتيو (ذهني؛ نمادين و هنجارگونه) زن را نيز دربرميگيرد.
اين تاريخ كه فرجامش در قرن بيستم به نيستانگاري منجر شده، محصول تفكرات مردانهاي بوده كه نيچه بسياري تحريفات رخ داده در اين تاريخ را از روي عمد «زنانهصفت» تعبير ميكند؛ يعني وقتي عقلاي ما در جهان، افعالشان و تفكراتشان را به سبك زنانگي (فريبكارانه، كمعمق، احمقانه، حسادتگونه...) تحقق بخشيدند، حقيقت دچار تحريف شد و در رأس همه اين فيلسوفانِ زنصفت، افلاطون جايگاه نخست را داراست. اين «زنصفتي» كه بيشتر تعبيري از يك صفت اخلاقي است، در اندروني فيلسوف بزرگ ما افلاطون پا گرفت و او را به جهان ايدهها رهنمون ساخت؛ يعني چيزي آلوده با ترس، گناه، كينهتوزي و بدبيني به زندگي و شادخواري و حسانيت و آزادي اراده و چيزهاي مانند آن. نيچه در اينجا صفات منفي و شاخص زنانگي را به زعم خود به همه تاريخ فلسفه منتسب ميسازد و «زن شدن» فلسفه و تفكر را چونان بدبختي و سيهروزي آن برميشمارد. اما بايد توجه داشت كه افلاطونِ زنصفت؛ چونانكه شوپنهاور، ژان ژاك روسو و روشنفكران آلماني قرن هجده و نوزده و تا حدي هم گوته، با نيچهاي كه بانوي باهوش و فرهيخته و اغواگر روسي لو سالومه از وي با عنوان زنصفت ياد ميكند، تفاوتهاي بسيار دارد و دومي در حقيقت همان نگاه و كاركرد مثبتي است كه نيچه بعدا درباره زنان و تاريخ فلسفه بهكار ميبرد.
دو نوع «زن صفتي» از نگاه نيچه
بنابراين دو نوع «زنصفتي» در كاربردهاي نيچه مشهود است كه تفاوتهاي آشكار با هم دارند و نيچه هميشه رنجِ حقيقت را با رنجِ زن بودن تشابه ميبخشد؛ رنجي كه ريشه در امر حسي دارد و خلف سترگ او هگل آن را در قالب هنر حسّيك، چونان شيئي تزييني به فراموشخانه كلاسيك رمانتيسم (و تهذيب قلمرو فلسفه) گسيل داشت.
نيچه ابتدا تاريخ فلسفه را به دليل دوري آن از امر حسي و ديونوسوسي، كه در حقيقت نتيجه زنصفت شدن آن ميداند، به باد هجو و ناسزا ميگيرد و ميخواهد با چكشي عظيم از جنس نژادگي و آزادهجاني، تمامي بنيادهاي حسگريز و معنويتجو و ترسو و اصطلاحا پارزيفالي (مسيحي) آن را نابود سازد؛ سپس با الگوي ديونوسوسي خود تلاش ميكند شرافت را به امر حسي بازگرداند و فلسفه را به يك معناي ديگر، زنانه سازد.
زن بودگي و زن صفتي فيلسوفانه
بنابراين بهتر است براي زنصفتي نوع دوم، تعبير «زنبودگي» را به كار ببريم؛ يعني خصلتِ وجودشناختي زنانه حقيقت و تفكر، كه در تاريخِ مردسالارانه و افلاطوني فلسفه، رنگ باخته بود و همهچيز بيش از حد آپولوني (قانونمند؛ قاعدهمند و احكامي) و زنصفت (يعني پر از ترس، انقياد، كينهتوزي، فريبكاري، حماقت، عشوهگري و تظاهر) شده بود و نيچه از آن با تعبير «حساسيت زنانه» ياد كرده، وانگهي تاريخ جديد كه نوعا ابرانساني و آزادهجاني است، بسيار اگزيستانسي و حسّيك است و بنابراين زنانه است و نيچه تجلي اين تاريخ زيباي جديد را در گفتوگوي شاعرانه زرتشت با زندگي، كه چونان مهبانوي دربندكننده و اغواگر و جوينده و يابنده توصيف شده، نمودار ميسازد.
زرتشت و فرزانگي
در اينجا زرتشت يا به عبارتي نيچه در حال صحبت با «زندگي» است و اين بانوي بازيگوش و پرشور را در برابر والاترين خصلت خودش يعني «فرزانگي» قرار ميدهد. زندگي به زرتشت نقب ميزند كه من از فرزانگي تو بيزارم، اما بدون آن نيز عشق به تو رنگ خواهد باخت. اين تناقض دردآور ميان زندگي ديونوسوسي و عقل (نوس [عقل نظري]، فرونسيس [عقل عملي]؛ سوفيا [حكمت])، رابطه ميان زرتشت و زندگي را ويران كرده؛ وانگهي همه آگاهي او از زندگي نيز مديون عقل است، اما زرتشت ديگر مايل است به خلسهاي طولاني در آغوش زندگي برود و فرزانگي را فراموش كند، زيرا در دوران نيستانگاري است و همه اينها تقصير حكمت و فرزانگي است. سپس زرتشت اعتراف ميكند كه زندگي آينده قادر است كمبودهاي عصر خرد و فلسفه و علم را جبران كند و اين را بازگشتي جاودانه لازم است و آن جاودانگي نيز زن است. اكنون موقعيت انسان عبارت از درياي بيكرانگي است و جهان ژرف است و آينده قطعا چيز ديگري خواهد بود؛ وانگهي زنبودگي در معنايي متفاوتتر يعني بيكرانگي و جاودانگي.
حقيقت بهمثابه زن!
نيچه حقيقت را زن ميشمارد كه دو دلالت دارد؛ يكي اينكه حقيقت كه به تعبير هايدگر الثيا (پوشيدگي) است، امري رازآلود و دور از دسترس و چونان گنج مخفي است كه انكشاف و رسيدن به آن قواعد مخصوصي دارد؛ چونانكه دست يازيدن به يك زن. از سوي ديگر طبق نظر فلاسفه و مسيحيت، زن بهمثابه انداموارگي حسّيك و تحريكآميز، منشأ شهوت و گناه و كمعقلي است و بنابراين سزاوار دوري جستن و برحذر بودن از آن. از اين حيث نيچه به فيلسوفان ما نقب و بسا طعنه ميزند كه شماها ديگر از حقيقت دم نزنيد آقايان! بدين سبب كه ممكن است مثل زن شما را بفريبد و با اوهامات و خيالات سرگرمتان كند، بهقدري كه نتوانيد بدان دست يازيد! لذا فيلسوفان و اهالي آرمان زهد را تذكر ميدهد كه حضرت اشرف مراقب باشيد به جاي حقيقت، در گرداب مهملات نيفتيد! زيرا حقيقت مثل زن اجازه نميدهد او را به چنگ آوريد! سپس خاطرنشان ميسازد كه اين همه جزميات فيلسوفان از عصر باستان و كلاسيك تا دوران جديد چه بسا در برابر اصل ِحقيقت، چيزي رنگپريده و دروغين باشند و اصلا و دقيقا همين مورد است كه عامل پوچگرايي و افسردگي دوران جديد بوده است. بنابراين نيچه در جاي ديگر به تاريخ فلسفه طعنه ميزند كه پس از ظهور افلاطون، حقيقت به ايده (تصور) تبديل و دستنيافتني شده و مشروط به وعده؛ يعني مسيحي شده؛ و در يك كلام اينكه، حقيقت زن شده است. او در اين قطعه از دستور زبان آلماني نيز كمك ميگيرد كه در آن واژه تصور (die Idee) مونث است.
اما نيچه آرمان زهد را نيز چنين روانكاوي ميكند كه دليل غايي و اصلي آن، رهايي از يك شكنجه مهيب است و آن شكنجه روابط زناشويي (جنسي) است كه ابزارش زن است و لذا طبق دوستداران آرمان زهد- يعني كشيشان و فيلسوفان اخلاقمدار و مسيحيان و اقران آنها- زن آلت شيطان است و بنابراين از نظر اين عده ازدواج نوعي مسخرهبازي است. پس نيچه اين حالت آرمان زهد را ضديت با زندگي و بيمارگونگي نوع انسان معرفي ميكند. اما همچنان اصرار دارد كه مسيحيت و آرمان زهد از نوعي «زنصفتي» يا به تعبير خودش «زنانهبازي» رنج ميبرند و آن عبارت از ترس، ناتواني، فداكاري، نوعدوستي و صفات خوار و ضعيفكننده ديگر است كه مخصوص جنس زن است و بارها هشدار ميدهد كه زنِ عاشق خطرناك است، زيرا همهچيز حتي خودش را فداي آرمان و عشقش ميسازد؛ و اين دقيقا صفات مسيحيان و فيلسوفان است كه همهچيز را نثار معشوقشان كه حقيقت والا و محض يا امر قدسي است كردهاند. نيچه در جايي ميگويد: «عشق به يك تن بيرحمي است، زيرا به زيان ديگران تمام ميشود.»
نهايتا انتقاد اصلي به اهالي آرمان زهد از فيلسوفان و كشيشان، بر سر كلافگي آنها از دست حسّانيت است كه نماينده آن براي آنها زن است و همانطور كه اشاره شد، اين نسبت تساوي يا دستكم اين تساوق ميان زن و حسّانيت؛ در فلسفه سبب فرار فيلسوفان به عالم ايده و معنا (به نوعي ايدهآليسم) و انكار يا تحقير جهان حسي شده، و در مسيحيت و اخلاق مدرن نيز موجب نفي ازدواج و ارتباط با زنان و شيطان خواندن آنها شده؛ وانگهي نيچه به اين كشيشان و روشنفكران اين ركب را نيز ميزند كه آنها هرگز نتوانستهاند بدون زنان زندگي كنند. نيچه در اينجا به خصوص با شوپنهاور محاجّه ميكند و معتقد است كه او هرگز بدون دشمنانش يعني هگل و زنان نتوانسته زندگي و تفكر كند و افزون بر اين، تجربه زيبايي برخلاف نظر شوپنهاور عبارت از همان حسّانيت است نه عبور از آن؛ و در حقيقت، پيشرفت و دگرگوني حس و حسبودگي از سطح انگيزش جنسي به مرتبه زيباييشناسي است. در اينجا ميتوان از نيچه اين نتيجه فرعي را گرفت كه: بنابراين زن بودن صرفا حسّيك بودن (يعني منشأ انگيزشهاي جنسي بودن) نيست.
زاهدان و فيلسوفان در نظر نيچه
معالوصف، نيچه وضعيت همسان فيلسوفان و كشيشان (اهالي آرمان زهد) را با اين دستهبندي جالب توصيف دوباره ميكند كه آرمان زهد سه شعار دارد: تهيدستي، فروتني، پارسايي. سپس اشاره ميكند كه فيلسوف نيز از سه چيز پر آوا و درخشنده كناره ميگيرد: نامآوري، شاهان، و زنان. به هر روي آنچه در نيچه در باب نسبت زنصفتي و تفكرات فلسفي از دوران باستان و عصر روشنگري و مدرن و نيز مسيحيت آشكار است، اين است كه همه انواع فيلسوفان و مسيحيان و روشنفكران به هر چيزي كه ميل كرده باشند و هر كنشي كه انجام داده باشند، تابهحال از سر زنانگي يا به تعبير او «زنانهگري ننگين احساس» يا «زنانهگري زيانبار احساس در جهان مدرن» بوده و هر صفت بدي در اينها اعم از ترس، ناتواني، گريز از حس، دروغگويي، و هر كنشي از جانب ايشان اعم از فلسفهورزي، اخلاقمداري، نويسندگي، انذار و تبشير و مانند آن همگي اساسا زنانه بودهاند. بهطور خاص نيچه ادبيات فرانسوي را آماج انواع توهينها و تحقيرها قرار داده و آن را به سبب اهميت و موضوعيت زنان به باد هجو و انتقاد ميگيرد و با نقل جملهاي از فاوست گوته كه «زنانگي ازلي ما را به خود ميكشد»، فاش ميكند كه كل تاريخ تفكر اصطلاحا عطر تند زنانه دارد و كارگاه آرمانسازي و پر از تعفن دروغ است و بنابراين آنچه اكنون لازم است دگرگوني ارزشهاست كه خود دگرگوني آفريننده ارزشها را نيز در پي خواهد داشت. وانگهي آقاي نيچه، آيا اين دگرگوني ارزشها نيز خود زنانه نشده است؟!
روابط نيچه با زنان پيرامونش
يك نكته در اينجا قابل تأمل است و آن اينكه طبيعتا و به زعم بسياري از مفسران نيچه، ميتوان نيچه را روانكاوي كرد تا مغاك پيچيده و تاريك اندرون تفكرش تا حدي آشكار شود، چونانكه لو سالومه در كتابش درباره نيچه چنين كاري را انجام داد. بنابراين روابط نيچه با زنان پيرامونش از كوزيما واگنر همسر ريچارد واگنر موسيقيدان و قهرمان محبوب دورانهاي دوستي نيچه و دوستش اروين رده (پسران زئوس)، مادرش، خواهرش اليزابت و سرانجام لوسالومه، تاثير زيادي بر نوع برداشت و بهرهمندي او از عنصر «زن» در آثارش داشته است. ماجراي لو سالومه با نيچه نشان ميدهد كه اين دختر تحصيلكرده و خردمند هرچند دوستي خردورزانه و دانشورانه و در مقام شاگردي- استادي خوبي با نيچه داشته؛ وانگهي اين دوستي هرگز به يك علاقه عاطفي و عاشقانه از جانب او مبدل نشده و اين نيز در تاريخ زندگي نيچه پنهان نيست كه او بارها تلاش كرد رابطه خود را با لو عاشقانه سازد، اما موفق نشد و بعدها دست كم در ظاهر اعتراف كرد كه دوستي آنها تمام شده است؛ اما باز پيداست كه داغ اين دوستي تا ابد بر دلش ماند. وانگهي با اين حال نظر موافق بر اين است كه اين ماجراي خصوصي زندگي نيچه را چونان كليشهاي، علت اصلي و تامه برخوردهاي متناقض و متفاوت وي با عنصر زن در آثارش ندانيم و نيچه را در بطن همان آثارش با مساله زنانگي روبهروسازيم.
ديالكتيك نامتناهي امكانات
البته باز اين تذكر لازم است كه نيچه اغلب متناقض و دو پهلو است و اين به دليل خاصيت انتقادي و آشوبگرانه فلسفه اوست و دلالت بر آن چيزي دارد كه ياسپرس به ما تذكر داده؛ يعني آن «ديالكتيك نامتناهي امكانات» كه نيچه در آن سرگردان و جوينده و شيدا است.
هشدار نيچه در مورد زنان مدرن!
اما تناقضي ديگر در نيچه درباره زن هست و آن زن مدرن شده و عاشق تحصيل است و نيچه در جايي به چنين دختران و زناني يك كنايه لاتيني ميزند كه اوج دغدغه آنها اين است: يا بچه يا كتاب!
در آثار چخوف معمولا دختران عاشق كتاب و تحصيل كه قيد ازدواج و بچه را ميزنند تا در آكادمي تحصيل كنند زياد ميبينيم و نيچه اين نقب را به زنان ميزند تا هم عبور از مفهوم كلاسيك زنبودگي را كه عبارت از مادري و بچه و شوهرداري بوده خبر دهد و هم چهره جديدي از زن مدرن را رونمايي كند و آن زني است كه ديگر مايل است كتاب بخواند و فرهيخته شود به جاي اينكه بچه نگه دارد. چنين زني در تعبير نيچه، اهل ادب، سترون، كنجكاو، خودنما و در عين حال داراي اخلاق مردانه است و نيچه ضمن تمسخر چنين زني، ميگويد بايد از او پرهيز كرد. همچنين نيچه معتقد است كه زن فرهيخته و اصطلاحا مدرن مستعد اين است كه چنان نفرت بياموزد كه دلبري كردن را كه خاصيتي ذاتا زنانه است فراموش كند.
به علاوه نيچه در تمثيلي ديگر و در توصيف جانهاي آزاد شده از عقايد گذشته و به تعبير اصيل او آزادهجانان، اين آزادهجانان دوستداشتني خود را در برابر همه كساني كه از آنها در آثارش بيزاري جسته قرار ميدهد؛ يعني، دكانداران [فيلسوفان و روشنفكران جديد كه با هياهوي مدرنيته كاسبي ميكنند]، مسيحيان، انگليسيها، دموكراتها و زنان.
نسبت پديده زناشويي و زنانگي در تاملات نيچه
نكته قابل توجه در اينجا اين است كه نسبت پديده زناشويي و زنانگي در تأملات نيچه همواره بيمارگونه و آزاردهنده است؛ زيرا زن سنتي و مسيحي از بس نسبت به شوهر و فرزند و خودِ پديده زناشويي فداكار و از خود گذشته است كه هويت و اصالت خود را باخته و با ترس و بدبيني و خفّت زندگي ميكند. به خصوص كه پديده زناشويي در نزد فيلسوفان و كشيشان مذموم و زشت شناخته شده است. بنابراين زن متأهل همواره در رنج بياصالتي و وابستگي گرفتار است. وانگهي زن مدرن شده نيز نسبت خوشايندي با ازدواج ندارد؛ زيرا او اين اندوه كلاسيك را درك كرده و ديگر حاضر نيست براي چيزي غير خودش زجر و سختي بكشد و بيشتر مايل است تا درون خود را بپرورد و خود را آگاه و فرهيخته سازد. قابل توجه اينكه نيچه هر دو نسبت را ناخوشايند ميشمارد. گويا او كه خودش عاشق عدم تعادل و بيكرانگي و آزادوارگي و گشودگي است، بههم ريختن اين توازن را در دو قطب كلاسيك و مدرن زنانگي و حتي در موقعيت ازدواج در جامعه انساني، مذموم ميشمارد.
ديالوگ پيرزن و زرتشت
همه اين مواردي كه در باب عقايد نيچه درباره زنان و زنانگي گفته شد و همه اعتراضها و تناقضها و وجد و اندوه او درباره مساله زنبودگي، در گفتوگوي زرتشت با پيرزن دهكده به شكلي تاريخيتر خود را نمايان ميسازد. پير زن از زرتشت ميخواهد درباره زنان با زنان سخن بگويد و زرتشت در توصيف زن چنين ميگويد كه وجودش معماگونه است و تنها راه گشودن آن آبستني است. زن خطرناكترين بازيچه مرد است و عامل شور و نيرو گرفتن او. سپس درحالي كه همچنان مشعوف ابرانسان خود است، به زنان چنين توصيه ميكند كه مبادا كه ابرانسان بزايند. آنگاه زن را بدذات و نوع عاشق آن را خطرناك توصيف كرده و برحذر ميدارد كه زن عاشق همواره نوعي كمالبودگي و تماميتخواهي را در عشق خود برساخته و آن را مطلق ميسازد و اين به ضرر همه خواهد بود. در همه اين عبارات كاملا هويداست كه طعنهاي به كل تاريخ فلسفه وجود دارد؛ اعم از اينكه سقراط فلسفه را نوعي مامايي براي حقيقت ميدانست و فيلسوفان ما همگي عاشق ابژههايي بودهاند كه مصداق حقيقت در آنها بوده؛ از ايدهها تا عقل كلي، روح مطلق، جوهر مطلق، وجدان اخلاقي و مانند آن، چنانكه مسيحيان عاشق مسيح مصلوب خود بودهاند.
به همين دليل پيرزن بلافاصله بعد از اتمام حرف زرتشت به او هشدار ميدهد كه بدون تازيانه به سراغ زنان نرود. در واقع اين بخش از نيچه، علاوه بر اينكه عمق نگاه كلاسيك و مسيحي به زن را فاش ميسازد، قدرت و نيروي عجيب و اغواكننده و تاثيرگذار زنبودگي را نيز برملا ميسازد كه در عين ويرانكنندگي، سازندگي نيز در اوست، زيرا او- يعني زن- مصداق بيكرانگي و جاودانگي است.
پژوهشگر فلسفه
*احساس گرايي
منابع:
1- اراده معطوف به قدرت، فردريش نيچه، ترجمه محمدباقر هوشيار، انتشارات فرزان روز، 1392
2- تبارشناسي اخلاق، فردريش نيچه، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات آگه، 1397
3- چنين گفت زرتشت، فردريش نيچه، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات آگه، 1382
4- غروب بتان، فردريش نيچه داريوش آشوري، انتشارات آگه، 1398
5- فراسوي نيك و بد، داريوش آشوري، خوارزمي، 1375
6- نيچه و مسيحيت، كارل ياسپرس، ترجمه عزتالله فولادوند، سخن، 1380
نيچه صفات منفي و شاخص زنانگي را به زعم خود به همه تاريخ فلسفه منتسب ميسازد و «زن شدن» فلسفه و تفكر را چونان بدبختي و سيهروزي آن برميشمارد.
نيچه هميشه رنجِ حقيقت را با رنجِ زن بودن تشابه ميبخشد؛ رنجي كه ريشه در امر حسي دارد و خلف سترگ او هگل آن را در قالب هنر حسّيك، چونان شيئي تزييني به فراموشخانه كلاسيك رمانتيسم (و تهذيب قلمرو فلسفه) گسيل داشت.
نيچه حقيقت را زن ميشمارد كه دو دلالت دارد؛ يكي اينكه حقيقت كه به تعبير هايدگر الثيا (پوشيدگي) است، امري رازآلود و دور از دسترس و چونان گنج مخفي است كه انكشاف و رسيدن به آن قواعد مخصوصي دارد؛ چونانكه دست يازيدن به يك زن. از سوي ديگر طبق نظر فلاسفه و مسيحيت، زن به مثابه انداموارگي حسّيك و تحريكآميز، منشأ شهوت و گناه و كمعقلي است و بنابراين سزاوار دوري جستن و برحذر بودن از آن. از اين حيث نيچه به فيلسوفان ما نقب و بسا طعنه ميزند كه شماها ديگر از حقيقت دم نزنيد آقايان!
نيچه در جاي ديگر به تاريخ فلسفه طعنه ميزند كه پس از ظهور افلاطون، حقيقت به ايده (تصور) تبديل و دستنيافتني شده و مشروط به وعده؛ يعني مسيحي شده؛ و در يك كلام اينكه، حقيقت زن شده است. او در اين قطعه از دستور زبان آلماني نيز كمك ميگيرد كه در آن واژه تصور (die Idee) مونث است.
وانگهي نيچه به اين كشيشان و روشنفكران اين ركب را نيز ميزند كه آنها هرگز نتوانستهاند بدون زنان زندگي كنند. نيچه در اينجا به خصوص با شوپنهاور محاجه ميكند و معتقد است كه او هرگز بدون دشمنانش يعني هگل و زنان نتوانسته زندگي و تفكر كند و افزون بر اين، تجربه زيبايي برخلاف نظر شوپنهاور عبارت از همان حسّانيت است نه عبور از آن.
نيچه ادبيات فرانسوي را آماج انواع توهينها و تحقيرها قرار داده و آن را به سبب اهميت و موضوعيت زنان به باد هجو و انتقاد ميگيرد و با نقل جملهاي از فاوست گوته كه «زنانگي ازلي ما را به خود ميكشد »، فاش ميكند كه كل تاريخ تفكر اصطلاحا عطر تند زنانه دارد و كارگاه آرمانسازي و پر از تعفن دروغ است.
تناقضي ديگر در نيچه درباره زن هست و آن زن مدرن شده و عاشق تحصيل است و نيچه در جايي به چنين دختران و زناني يك كنايه لاتيني ميزند كه اوج دغدغه آنها اين است: يا بچه يا كتاب!
زن فرهيخته در تعبير نيچه، اهل ادب، سترون، كنجكاو، خودنما و در عين حال داراي اخلاق مردانه است و نيچه ضمن تمسخر چنين زني، ميگويد بايد از او پرهيز كرد. همچنين نيچه معتقد است كه زن فرهيخته و اصطلاحا مدرن مستعد اين است كه چنان نفرت بياموزد كه دلبري كردن را كه خاصيتي ذاتا زنانه است فراموش كند.