به بهانه درخشش مدام ايستوود و بوفون و فدرر
عاشقم، پس هستم
علي ولياللهي
همين سال گذشته بود كه مرد تقريبا 90 ساله سينما دو فيلم سينمايي قطار 15:17 دقيقه به مقصد پاريس و مول را در مقام كارگردان و تهيهكننده راهي پردههاي نقرهاي كرد. كلينت ايستوود در سن و سالي كه بيشتر آدمها يا در زير خروارها خاك خوابيدهاند يا در در راهروهاي بيمارستانها از اين دكتر به آن دكتر سرگردان هستند يا در بهترين حالت در بستر دراز كشيدهاند و خودشان را با نوهها و گوش دادن به اخبار راديو سرگرم ميكنند، همچنان فيلم ميسازد. نهتنها فيلم ميسازد، بلكه همچنان بازي هم ميكند. يك پيرمرد سرحال كه هنوز آدم با ديدن چهره فتوژنيكش كيف ميكند.
خيلي از منتقدان و مخاطبان سينما بعد از ديدن دو فيلم آخر ايستوود داد و هوار راه انداختند كه ايبابا! چرا بيخيال نميشوي؟ چرا نميروي در خانه استراحت كني و وقتت را با خانوادهات بگذراني؟ چرا وقتي نميتواني مثل زمان جوانيات بازيهاي شاهكار خلق كني يا مثل دوران ميانساليات تصاوير بكر بيافريني، اصرار داري به فعاليت در عرصه سينما؟ واقعيت اين است كه شايد در نگاه اول حق با منتقدان باشد. دو فيلم آخر ايستوود جدا از جذابيت خودش به عنوان كاراكتري كه هيچگاه خستهكننده نميشود چيز خاصي ندارد. اين فيلمها فاجعه نيستند اما وقتي كنار شاهكارهاي كارگرداني ايستوود مثل نابخشوده يا دوران درخشان بازيگرياش در فيلمهايي نظير به خاطر يك مشت دلار يا خوب، بد، زشت قرار ميگيرند، مخاطب را به واكنش منفي وادار ميكند. فيلم مول را يكبار با هم مرور كنيم. پيرمردي كه تمام زندگياش را كار كرده و حالا در سالهاي پاياني زندگياش نميتواند بيخيال كار كردن شود. كار كردن براي ارل استون (نقش اصلي مول با بازي ايستوود) مفهوم متفاوتي دارد با آنچه در نظر مردم است. ارل كار ميكند چون عاشق كار كردن است. او خانواده و فرزندانش را تقريبا رها كرده چون دوست دارد مدام كار كند. حتي در هشتاد سالگي هم قصد بازنشستگي ندارد و تازه ميخواهد دست به كارهاي ماجراجويانه بزند. ارل براي كارش پول دريافت ميكند، اما مشخص است كه پول در درجه دوم اهميت قرار دارد. اصالت براي پيرمرد قصه فعاليت است. حالا در هر رشتهاي. آيا ارل خود كلينت ايستوود نيست؟ ناجوانمردانه است كه گمان كنيم ايستوود بعد از گرفتن n تا اسكار و چند ده جايزه سينمايي و پنج بار انتخاب شدن به عنوان محبوبترين بازيگر جهان و ايستادن در رتبه دوم 100 هنرمند برتر هاليوود هنوز دنبال شهرت و پول درآوردن و ديده شدن است. منطقيترين حالت اين است كه بپذيريم ايستوود هنوز پشت و جلوي دروبين حاضر ميشود چون عاشق سينماست. نقدي كه به ايستوود در عرصه سينما وارد است به برخي ورزشكاران نيز وارد ميشود. دو تا از اين ورزشكارها كه اتفاقا در همين دو، سه روز اخير نامشان دوباره سر زبانها افتاده، بوفون و فدرر هستند. دروازهبان 41 ساله ايتاليايي و تنيسور 39 ساله سوييسي. از لحاظ تماتيك بوفون و فدرر وجههاي شباهتي زيادي با ايستوود دارند. فوق ستارههاي دنياي ورزش كه كارنامهشان پر است از افتخاراتي كه آرزوي هر ورزشكاري است اما در سال گذشته موفقيت بزرگي به دست نياوردهاند. بوفون سالها بهترين گلر جهان محسوب ميشد. كسي كه جام جهاني را به دست آورده و هنوز يكي از محبوبترين فوتباليستهاي جهان است. او در 40 سالگي بعد از چند دهه درخشش در يوونتوس رفت به پاريس براي يك ماجراجويي جديد و بعد از يكسال و ناكامي در رسيدن به يوسيال در حالي كه همه تصور ميكردند دستكشهايش را خواهد آويخت به تيم سابقش بازگشت تا باز هم فوتبال بازي كند. دو شب پيش او بود كه در دقيقه 95 با يك سوپرواكنش دروازه تيمش را نجات داد تا بولونيا نتواند با يك امتياز تورين را ترك كند. بوفون در 41 سالگي نشان داد هنوز آماده است. با اين حال خيليها به او ميگويند جيجي! نميخواهي بيخيال شوي؟ و بوفون هم با خنده جواب بدهد فعلا قصد بازنشستگي ندارم!
حرفي كه عينا به فدرر هم گفته ميشود. خيليها به تنيسور سوييسي و ركورددار فتح گرانداسلم ميگويند بهتر نبود زماني كه در اوج بودي خداحافظي ميكردي؟ به جاي اينكه در فينال ويمبلدون مغلوب شوي و در تنيس شانگهاي حذف؟ اما فدرر كه هنوز بايد او را جزو شانسهاي قهرماني هر تورنمنتي كه در آن حاضر ميشود بدانيم، همين ديروز هزار و پانصدمين مسابقه دوران حرفهاياش را در اوپن بازل انجام داد و برنده شد. او حالا تنها 56 بازي با ركورد جيمي كانرز فاصله دارد تا ركورد بيشترين مسابقه تنيس را به نام خودش ثبت كند. آمار افتخارات اين تنيسور در اين 1500 بازي وحشتناك است. 20 سال نبرد مداوم و 1233 برد در حالي كه او هيچگاه مسابقهاي را نيمهكاره رها نكرده است! فتح 20 گرانداسلم و 237 هفته صدرنشيني مدام در رنكينگ جهاني تنيس. آيا همه اين افتخارات براي فدرر كافي نيست كه او خودش را بازنشسته اعلام كند و باقي عمرش را به عشق و حال بگذراند؟ عوض اينكه همچنان خودش را درگير تمرينات طاقتفرسا كند؟ شايد گفته شود بوفون و فدرر و ايستوود به اين خاطر كه تمام عمرشان در مركز توجه بودهاند، برايشان سخت است كه به صفحات تاريخ بپيوندند. شايد گفته شود بوفون ميخواسته ركورد مالديني را بشكند و فدرر ركورد كانرز را. اين حرفها منطقي است اما همه چيز را توضيح نميدهد. اين آدمها با توجه به شهرتشان ميتوانند همچنان از راههاي ديگري در صدر اخبار قرار بگيرند و ضمنا ركوردهاي منحصربهفردي دارند كه نامشان را جاودانه كند. نه اينكه اين چيزها بياهميت باشند اما مشخص است كه آنچه در وهله اول اهميت دارد، حرفه خودشان است. حرفهاي كه با آن زندگي كردهاند و به آن عشق ورزيدهاند. فعاليتي است كه ديگر نميتوانند آن را از روزمرهشان جدا كنند. واقعا براي ايستوود و بوفون و فدرر بايد سخت باشد كه بتوانند مرز مشخصي بين زندگي و فيلم و فوتبال و تنيس بكشند. اين جمله كليشهاي كه آنها با كارشان ازدواج كردهاند در مورد اين سه نفر قطعا صدق ميكند. حالا واقعا چرا بايد از اين آدمها بخواهيم كه بيخيال شوند؟ اين سه آدم جذاب و دوستداشتني جاي چه كسي را در جهان تنگ كردهاند؟ كدام فيلمسازي در جهان است كه به خاطر حضور ايستوود در سينما نتوانسته كار كند؟ كدام تنيسور به خاطر فدرر از زمين تنيس دور مانده و كدام گلر به واسطه بوفون از تركيب كنار گذاشته شده؟ همه ميدانيم كه آن طرف بحث سرمايه است و همه چيز خصوصي. شايد در كشورهايي شبيه كشور خودمان سالها ماندن يك نفر در يك عرصه، چه پشت ميز، چه توي دروازه، چه توي تيم ملي، چه در صداوسيما، جا را براي خيليها تنگ كند اما مطمئنا اين مساله شامل حال مثلث پا به سن گذاشتههاي سه دنياي سينما و فوتبال و تنيس نميشود. تنها چيزي كه بايد در مواجهه با اين سه نفر در نظر گرفت احترام به عشقي است كه آنها به كارشان دارند. عشقي كه هنوز ميتوان آن را در خندههاي پيرمردي 90 ساله وقتي با چند خانم همسن و سال خودش شوخي ميكند و آنها را ميخنداند، ديد.