جان ويليام چيور كه سال 1912 در امريكا به دنيا آمد يكي از بزرگترين داستان كوتاهنويسان قرن بيستم به شمار ميرود. او با لحني فانتزي و كميك آيروني، زندگي، رفتارها و عادات حومهنشينهاي طبقه متوسط امريكا را شرح ميدهد. المور لئونارد، رماننويس امريكايي، چيور را به واسطه توانايياش در بازآفريني درام و اندوه زندگيهاي شخصيتهايش و افشاي لايههاي زيرين وقايع پيش پاافتاده «چخوف حومهها» ناميده است. همچنين جان اپدايك، نويسنده و منتقد ادبي امريكايي در ستايش اين نويسنده گفته است:«اغلب جان چيور را نويسنده مينامند كه از حومهنشيني مينوشت اما بسياري از نويسندهها از حومهنشيني نوشتهاند. فقط چيور قدرت آن را داشت كه اين منطقه را به مثابه كهنالگو خلق كند.»
در امريكا نام چيور تداعيگر نشريه نيويوركر است كه بسياري از داستانهاي كوتاه او را منتشر كرد. او كه استاد داستان كوتاه است از حادثهاي كه روال زندگي را مختل كرده، شروع ميكرد و گفته بود اين نوع حوادث اصليترين منبع خلق داستانهاي كوتاهش بودند. شهرت او براي نثر شفاف و ظريفش و آفرينش دقيق وقايع و ماجراهاست.
چيور نخستين مجموعه داستان كوتاهش را با عنوان «شيوه زندگي بعضي آدمها» در سال 1943 و يك دهه بعد «راديوي بزرگ و داستانهاي ديگر»(1953) منتشر كرد. اما انتشار «مجموعه داستانهاي جان چيور» در سال 1978 بود كه جايزه پوليتزر داستاننويسي را برايش به ارمغان آورد. توانايي چيور در تمركز بر وقايع مجزا در داستانهاي كوتاهش، دشواريهايي در ساخت و پرداخت روايتهاي بلند پيش پايش گذاشت. با اين وجود نخستين رمانش «شرح وقايع وپشات» (1957) كه هجونامهاي بر حيف و ميل كردن ثروت و استفاده نادرست از علم روانشناسي بود، جايزه كتاب ملي امريكا را برايش به ارمغان آورد. در سال 1964 دنباله اين رمان به نام «رسوايي وپشات» منتشر شد كه موفقيت رمان قبلي را نداشت. يك دهه بعد با انتشار رمان «فالكونر» كه روايتي تلخ از زندگي استاد دانشگاه معتادي كه براي قتل برادرش به حبس محكوم ميشود، چيور تواناييهاي نثرش را در رمان نشان داد.
به تازگي «مجموعه داستانهاي كوتاه جان چيور» با عنوان «گنج خيالي و داستانهاي ديگر» با ترجمه آذر عاليپور و از سوي انتشارات آموت منتشر شده است. اين كتاب بخشي از مجموعه آثار كوتاه اين نويسنده را دربرميگيرد. با مترجم اين داستانهاي كوتاه درباره جايگاه چيور و موضوعاتي كه به آنها ميپردازد، گفتوگو كردهام كه در ادامه ميخوانيد.
چرا جان چيور به «چخوف حومهها» معروف است؟
به اين دليل ساده كه به سبك چخوف مينوشت. در حقيقت اين دست نويسندهها تواناييهايي در به تصوير كشيدن احساسات، هيجانات و مشكلات زندگي شخصيتهايشان دارند تا لايههاي زيرين وقايعي به ظاهر بياهميت و جزيي را شرح بدهند. همچنين در داستانهايشان روي زندگي حومهنشينها تمركز دارند كه اغلب داستانهاي چخوف هم همين ويژگيها را دارد، يعني وقايعي بياهميت كه از مسائل ديگري نشأت گرفتهاند. چيور به خوبي اين مسائل را ميشكافت و شخصيتهايش را برمبناي ارزشهاي اخلاقي سنتي قضاوت ميكرد كه به همين دليل او را يك اخلاقگرا هم ناميدهاند. اما از آنجايي كه چيور همانند چخوف درباره زندگي شخصيتهاي حومه مينوشت به چخوف حومهها مشهور شد.
جان چيور را يكي از مهمترين داستاننويسهاي قرن بيستم ميشناسند. درباره اين جايگاه چيور كمي توضيح ميدهيد؟
داستانهاي تكاندهندهاش باعث شد اين جايگاه را به دست بياورد. چيور در داستانهايش اميدهاي كاذب و استدلالهاي عجيب و غريب اما قابلفهم شخصيتهايش را دست مياندازد. او ترسها و آرزوهاي دستنيافتني و افراطيشان را شرح ميدهد و همزمان حماقتهايشان را در زندگي خانوادگي و اجتماعي برميشمرد و ميگويد چطور اين آدمها درگير روزمرّگي و خوشگذرانيهاي زودگذر و سطحي شدهاند. اين نوع زندگي براي اين شخصيتها تبديل به يك عادت اخلاقي و رفتاري ميشود كه به جاي اينكه شخصيتهاي كليشهاي و پيشپاافتادهاي به نظر بيايند، تجسم يك كهنالگو ميشوند.
از طرفي بايد بگويم چيور زندگي شلوغ و آشفتهاي داشت و زندگياش تاثيري مستقيم روي آفرينش ادبياش گذاشت. او به خانوادهاي پرمشكل تعلق داشت؛ پدرش ورشكسته بود و مادرش مغازه كادويي سطح پاييني را اداره ميكرد. مشكلات مالي و اختلافات پدر و مادرش باعث شده بود دوران جواني پرغم و اندوهي را پشتسر بگذارد. در دوره دبيرستان از مدرسه اخراج شد و درس را نيمهكاره رها كرد. بعدها ماجراي اخراج شدنش را در داستان كوتاه «اخراجي» شرح داد كه در سال 1930 در مجله New Republic منتشر شد. زماني كه متوجه شد نميتواند با مشكلات خانوادگياش كنار بيايد به داستاننويسي رو آورد كه از 20 تا 30 سالگي داستانهايي نوشت و آنها را در نشريات منتشر كرد. اغلب آن داستانها را به مجله نيويوركر ميسپرد و در ازاي آنها حقالتاليفي دريافت ميكرد، به همين منوال داستاننويسياش پرورش يافت. در اين سالها هم چند رمان نوشت. سال 1942 براي خدمت در ارتش نامنويسي كرد و عازم ميدان جنگ جهاني دوم شد. گويا اولين مجموعه داستانهايش را به نام «شيوه زندگي بعضي از آدمها» در همان جا نوشت كه پسزمينه داستانهايش جنگ جهاني دوم و ركود اقتصادي بزرگ بود. يك دهه بعد و در سال 1957 نخستين رمانش را به اسم «شرح وقايع وپشات» نوشت كه جايزه كتاب ملي امريكا را برايش به ارمغان آورد. بعد از آن رمان «رسوايي وپشات» (1964) را نوشت كه اين كتاب هم مورد تحسين قرار گرفت. «فالكونر» را در دهه 70 ميلادي نوشت كه سروصداي بسياري در دنياي ادبي آن دوره بهپا كرد. اين داستان درباره استاد دانشگاه و معتاد به مواد مخدري است كه براي قتل برادرش محكوم به ارايه خدمات در زندان ايالت فالكونر ميشود، اما چون در داستانهاي كوتاهش نثر خاصي دارد و با جزييات و به شيوهاي طنزآميزي زندگي آدمهاي حومه شهر را شرح ميدهد كه به ظاهر خوشبخت هستند اما در باطن انسانهاي تنهايي هستند و احساس پوچي ميكنند و اغلبشان به طبقه متوسط تعلق دارند؛ چيور زندگي اين آدمها و مشكلاتشان را با نثري دقيق به تصوير ميكشد. او توانايي خاصي در شكافتن لايههاي زيرين زندگي اين آدمها داشت و از نظر من به همين خاطر در داستان كوتاهنويسي به اين ميزان از شهرت رسيد. برخي از داستانهاي او خيلي هم كوتاه نيستند و گاهي به ۳۰ تا ۴۰ صفحه هم ميرسند و منتقدان در ستايش از داستانهاي چيور گفتهاند حتي برخي از رمانها هم نميتوانند در صدها صفحه به اين شكل ويژگي شخصيتها و مسائل و مشكلاتشان را بيان كنند. يا بهتر است بگويم از نظر منتقدان هيچ اثري نميتواند به پاي روايتهاي چيور از نارضايتي زندگي زناشويي يا ملالتباري زندگي حومهنشينها برسد و اينقدر دقيق از ناهنجاريهاي آشفته بگويد.
اين را هم بگويم كه شخصيتهاي داستانهاي چيور به نحوي اسير سرنوشت متزلزلشان هستند و از طرفي ديگر به تواناييهاي خود اطمينان دارند. به تصوير كشيدن اين وضعيت و ادغام آن با يكي از دمدستيترين جلوههاي زندگي امريكايي يعني حومهنشيني از ظرفيتها و نگاه هنري چيور خبر ميدهد.
فكر ميكنيد چرا اينقدر به حومهنشينها علاقهمند بود؟
راستش دقيقا چرايياش را نميدانم اما تا حدي به زندگي شخصي خودش هم مربوط ميشد. همانطور كه گفتم خانواده چيور با صدها مشكل دست و پنجه نرم ميكردند. خود چيور بسيار مينوشيد و به خاطر اعتيادش به الكل بارها در بيمارستان بستري شد تا بالاخره بعد از چند سال توانست اعتيادش را كنار بگذارد. از طرفي شخصيتهاي چيور در حومه نيويورك و منهتن زندگي ميكنند و خود نويسنده هم بيشتر عمرش را در اين منطقه گذراند و آنجا و اهالياش را خوب ميشناخت و به دليل همين شناخت بود كه در داستانهايش سراغشان رفت. از نظر من اگر نويسندهاي شخصيتهايش را نشناسد، نميتواند اينقدر دقيق و خوب آنها را به تصوير بكشد. شايد بتوان گفت از لحاظ رواني به اين شخصيتها علاقهمند بوده و با روحيه آنها آشنايي داشت.
ادبيات امريكا داستانكوتاهنويسهاي بيشماري دارد. ميتوانيم چيور را با كداميك از اين نويسندهها مقايسه كنيم؟
حقيقتش اين است كه من آثار تمام اين نويسندهها را نخواندهام اما منتقدي مثل آنتوني اوليور اسكات كارهاي جان چيور، فلانري اوكانر و دونالد بارتلمي را كه همگي به داستان كوتاهنويسي مشهورند، ستايش كرده و ميگويد آثار اين نويسندهها نه تنها كماهميت نيستند، بلكه از موثرترين و بديعترين آثار ادبيات داستاني امريكا در نيمه دوم قرن بيستم به شمار ميروند. او معتقد است داستانهاي كوتاه اين نويسندهها باعث شده رمانها در برابرشان طويل جلوه كند.
چرا ترجمه داستانهاي كوتاه چيور را انتخاب كرديد؟
چون داستانهايش با سليقه ادبيام همخواني دارد و به زندگي واقعي آدمها و نه آن چيزي كه در ظاهرشان هست، ميپردازد. به طور مثال چيور در داستانهايش مسائلي را پيش ميكشد كه جهانشمول هستند و حتي امروز هم مصداق آنها را ميتوانيم ببينيم. داستانهاي اين كتاب اغلب درباره زن و شوهرهايي هستند كه از نظر ديگران زندگي نسبتا خوبي دارند و ظاهرا خوشبختند اما در باطن با هزاران مشكل و مصيبت سر و كار دارند، دعوا و بحث و جدل دارند و قصد دارند از هم جدا شوند. وقتي داستانهاي كتاب را ميخوانيد شخصيتها و اتفاقات برايتان ملموس است و ممكن است وقايعشان در هر جايي اتفاق بيفتند. اگر به زندگي آدمهاي دور و برمان هم نگاه كنيم اين چيزها را ميبينيم. از نظر من همين جهانشمولي يكي از ويژگيهايي است كه نويسنده را برجسته ميكند.
عنوان مجموعه داستاني كه شما ترجمهاش كردهايد «داستانهاي كوتاه جان چيور» است اما شما عنوان «گنج خيالي و داستانهاي ديگر» را براي آن انتخاب كردهايد. دليل اين كارتان چه بود؟
چيور داستانهاي كوتاه بيشماري نوشت. برخلاف فلانري اوكانر كه در ۳۹ سالگي از دنيا رفت و حدود ۳۰ تا ۴۰ داستان كوتاه دارد، چيور حدود ۱۲۰ تا ۱۳۰ داستان كوتاه يا حتي شايد هم بيشتر نوشت. مجموعهاي كه من از او ترجمه كردم شامل ۱۰۰ داستان ميشد كه من تا آنجايي كه توانستم كتاب را خواندم و از بينشان آنهايي را كه دوستشان داشتم و از نظر منتقدان بهترينهاي چيور بودند، انتخاب و ترجمه كردم. نميتوانستم اسم كتاب را مجموعه داستانهاي جان چيور بگذارم چون اصل اثر حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ صفحه ميشود و فونت ريزي دارد، بنابراين فقط بخشي از آن را ترجمه كردم، چون كل اين كتاب را ترجمه نكردهام، بنابراين نام يكي از داستانها را انتخاب كردم روي كتاب گذاشتم.
ممكن است بقيه داستانهاي اين كتاب را هم ترجمه كنيد؟
بله. داستانهاي ديگر اين كتاب را هم خواندهام. داستانهاي خيلي خوبي هستند و احتمالا بهزودي ترجمهشان كنم، چون از داستاننويسي چيور خوشم ميآيد و با داستانهايش ارتباط برقرار ميكنم.
قبل از شما مترجمان ديگري از جان چيور آثاري را ترجمه كردهاند اما اين نويسنده در ايران خيلي با استقبال مواجه نشده است. فكر ميكنيد چه دليلي دارد؟
دليل عدم استقبال را بهتر است از خوانندهها بپرسيد. راستش قبل از شروع به ترجمه اين كتاب نميدانستم از چيور اثري ترجمه شده است، چون زماني كه ميخواستم مجموعهاي را از نويسندهاي كلاسيك متعلق به اوايل قرن بيستم براي ترجمه انتخاب كنم، فهرستي را تهيه كردم كه نويسندههاي مطرحي بودند. چيور هم جزوشان بود. آثارشان را خواندم و با داستانهاي چيور آن ارتباط را برقرار كردم. فكر كردم چون چيور در ايران معرفي نشده است، بنابراين اثري از او را ترجمه كنم. البته مدتي بعد متوجه شدم مترجمي سالها پيش چند داستان كوتاه از چيور را ترجمه كرده بود اما چون نتوانستم كتابش را پيدا كنم فهميدم تجديد چاپ نشده است.
همانطور كه گفتيد از فلانري اوكانر هم ترجمه كردهايد. در مقدمه كتاب هم به اوكانر اشاره كردهايد. چيور و اوكانر هر دو به داستان كوتاهنويسي معروف هستند، هر دو امريكايي بودند و در آثارشان به درونيات انسانها هم توجه نشان ميدادند. غير از اينها چه شباهتها و تفاوتهايي با هم داشتند؟
شباهتشان در همين موردي بود كه اشاره كرديد؛ نشان دادن ذات بشري و مشكلاتي را كه با آن دست به گريبان است خيلي ظريف و به شيوهاي طنزآلود مينوشتند. البته نثر اوكانر طنز تلخي دارد و پايانبندي داستانهايش غافلگيركننده و گاهي خشن است و حتي داستانهايش در ژانر گوتيك طبقهبندي ميشوند. طنزي هم كه در داستانهاي چيور ديده ميشود اما طنز تلخي نيست و گاهي خواننده را به خنده مياندازد. چيور بيشتر به اختلافات زندگيهاي نابسامان ميپردازد. اما اوكانر هستي، تنهايي، ذات بشر و مشكلات اساسي را كه بشر با آنها دست و پنجه نرم ميكند با طنزي تلخ روايت ميكند و همانند چيور درونيات شخصيتها را با جزييات كامل شرح ميدهد. در اين مقوله ميتوان اين دو داستان كوتاهنويس را شبيه به يكديگر دانست و پيش آمده كه به من گفتهاند چطور شده است كه از نويسندههايي كه شبيه به هم هستند، ترجمه ميكني؟ به هر حال سليقه من با اين نويسندهها همخواني دارد و انگار كه با شخصيتهاي داستانهاي آنها همذاتپنداري ميكنم.
منتقدان در ستايش از داستانهاي چيور گفتهاند حتي برخي از رمانها هم نميتوانند در صدها صفحه به اين شكل ويژگي شخصيتها و مسائل و مشكلاتشان را بيان كنند. يا بهتر است بگويم از نظر منتقدان هيچ اثري نميتواند به پاي روايتهاي چيور از نارضايتي زندگي زناشويي يا ملالتباري زندگي حومهنشينها برسد و اينقدر دقيق از ناهنجاريهاي آشفته بگويد.
شخصيتهاي داستانهاي چيور به نحوي اسير سرنوشت متزلزلشان هستند و از طرفي ديگر به تواناييهاي خود اطمينان دارند. به تصوير كشيدن اين وضعيت و ادغام آن با يكي از دمدستيترين جلوههاي زندگي امريكايي يعني حومهنشيني از ظرفيتها و نگاه هنري چيور
خبر ميدهد.