• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4498 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۸ آبان

نگاهي به رمان «بازنويسي» اثري از توماس برنهارد

گرداب تكرار

ساسان فقيه

«بازنويسي» رماني مهم از توماس برنهارد، نويسنده‌ اتريشي است كه با ترجمه‌ زينب آرمند از زبان اصلي (آلماني) توسط نشر روزنه به چاپ رسيده است. ترجمه ديگري از اين رمان با عنوان «تصحيح» نيز در بازار موجود است كه عبدالله جمني از روي ترجمه‌ انگليسي آن به فارسي برگردانده و به همت نشر نواي مكتوب منتشر شده است. توماس برنهارد (۱۹89-۱۹۳۱) يكي از نويسندگان مهم و تاثيرگذار آلماني‌زبان در دوره‌ ادبيات پس از جنگ و پست‌مدرنيست بود به طوري كه از آثار او با عنوان «مهم‌ترين دستاورد ادبي از زمان جنگ جهاني دوم» ياد مي‌شود.

رمان «بازنويسي» در اتاق زيرشيرواني خانه‌اي در منطقه اوراختال روايت مي‌شود. راوي كه هيچ‌گاه نامي از او برده نمي‌شود به خانه‌ دوستش هولِر آمده تا پس از خودكشي دوست مشترك او و هولِر، رويتهامر به وصيتش عمل كند: «بررسي و احتمالا مرتب كردن آثار ادبي به ‌جا مانده از رويتهامِر». رويتهامر كه شخصيت اصلي اين رمان است، سال‌هاي آخر زندگي‌اش به اتاق زيرشيرواني خانه‌ هولر پناه آورده تا پروژه‌ ساخت خانه‌اي مخروطي را پيش بگيرد. رويتهامر مي‌خواست اين خانه‌ با معماري خاص را درست در مركز جنگل كوبرن‌اوسر براي خواهر محبوبش به عنوان هديه‌اي بسازد؛ پروژه‌اي كه سرانجام به پايان رسيد و رويتهامر ناآگاهانه خواهرش را مجبور به زندگي در خانه‌اي كرد كه با روحياتش سازگار نبود. رويتهامر پس از مرگ خواهرش تصميم به خودكشي مي‌گيرد و روايت درست از جايي شروع مي‌شود كه راوي براي انجام وصيت رويتهامر به عنوان يك ويراستار به اتاق زيرشيرواني هولر مي‌رود و ما همراه او لابه‌لاي نوشته‌هاي رويتهامر، زندگي‌اش را دوباره بازمي‌يابيم.

رمان «بازنويسي» شامل دو فصل است؛ در فصل اول راوي كاملا از زاويه‌ سوم شخص داستان زندگي رويتهامر را روايت مي‌كند اما در فصل دوم اتفاق شگفت‌انگيزي در حوزه‌ روايت مي‌افتد. فصل دوم با صداي راوي آغاز مي‌شود كه هنوز داستان زندگي رويتهامر را از زاويه‌ ديد سوم شخص روايت مي‌كند اما به تدريج هر چه پيش‌تر مي‌رويم، صداي رويتهامر وراي دست‌نوشته‌هايش بر صداي راوي غلبه مي‌كند، گويي كه راوي در حال از رو خواندن دست‌نوشته‌هاي رويتهامر است. دست‌نوشته‌هايي كه به ساخت خانه مخروطي مي‌پردازد و به طور مشخصي بارها و بارها تصحيح شده‌اند و در فرآيند بازنويسي قرار گرفته‌اند. حال نيز راوي هم در حين خواندن مشغول تصحيح متن رويتهامر است، بازنويسي‌اي كه از نظر فرمي به شكل اعجاب‌آوري رخ مي‌دهد، اينكه راوي ناگهان لابه‌لاي صداي رويتهامر سر بر مي‌آورد و به حالتي ناخوشايند نكته‌اي را گوشزد مي‌كند و دوباره در صداي رويتهامر محو مي‌شود. اين «محو شدن» بسيار كلمه‌ مهمي است تا هيبريدي بودن اين رخداد را توصيف كند چون حقيقتا نمي‌توان مرزي در امتداد صداي اين دو يافت. روايت رويتهامر هرچه پيش‌ مي‌رود و به نقاط عطفِ پايان ساخت خانه‌ مخروطي و مرگ خواهر نزديك مي‌شود، دچار عصبانيت و وسواس فزاينده‌اي مي‌شود؛ حالتي كه به نوعي خودكشي او را توجيه مي‌كند. جملات پاياني اثر بيشتر از هر نقد و يادداشتي، مخاطب را نسبت به اثري كه خوانده است، آگاه مي‌كند: «هميشه بيش از حد جلو مي‌رويم، به خاطر همين مدام در حال فشار آوردن به آن حدِ نهايي هستيم. ولي هيچ ‌وقت از آن رد نمي‌شويم. وقتي از آن رد شوي، همه ‌چيز ديگر تمام شده است (زير «همه‌چيز» خط كشيده است.) هميشه به سمت آن لحظه‌ از پيش تعيين ‌شده در حركتيم (زير «لحظه‌ از پيش تعيين‌شده» خط كشيده است.) وقتي آن لحظه فرا برسد، نمي‌دانيم كه فرا رسيده است، ولي قطعا لحظه‌ مناسب خواهد بود. تا زماني كه هستيم، مي‌توانيم در بالاترين حد شدت وجود داشته باشيم (۷ ژوئن.) پايان يك فرآيند نيست؛ محوطه‌ بي‌درخت جنگل.»

برنهارد شخصيت اصلي داستانش يعني رويتهامر را براساس تركيبي از تجربيات شخصي‌اش و زندگي لودويگ ويتگنشتاين طراحي كرده است. ويتگنشتاين نيز مثل رويتهامر با ثروت فراواني به دنيا آمد، به كمبريج رفت، با سختي زندگي كرد، با وسواس كار كرد و سال‌ها با دقت به طراحي و ساخت خانه‌اي براي خواهرش پرداخت. برنهارد ساير ويژگي‌هاي رويتهامر را نيز از آشفتگي‌هاي زندگي خودش برداشت: عشقش به حومه‌ اتريش، نفرت از كشور اتريش (در وصيتنامه‌اش انتشار و توليد هر يك از آثارش را در اتريش ممنوع كرد) و رابطه‌ تلخي كه با مادرش داشت. اما زندگي رويتهامر تنها به همين شباهت‌ها خلاصه نمي‌شود و دانستن اين نكات حتي ذره‌اي از لذت خواندن اين اثر كم نمي‌كند، روايت پيچيده‌اي كه با فرم بي‌نظيرش خواننده را در گردابي از تكرار غرق مي‌كند، جملات بلندي كه امان نفس كشيدن را از مخاطب مي‌گيرد، مخاطب نفس‌بريده‌اي كه واقعا نمي‌داند كجا بايد خواندن كتاب را متوقف كند تا بتواند كمي استراحت كند. همه ‌چيز مثل يك گرداب است كه آدم را در خود مي‌بلعد. بسياري از منتقدان برنهارد را با كافكا يا بكت مقايسه مي‌كنند، البته كه از نظر بستر اگزيستانسياليستي شخصيت‌هاي اين نويسنده‌ها قياسي كاملا درست است اما برنهارد با درهم‌تنيدگي غريبي، مخاطبش را در اثر مي‌بلعد و حسي شبيه كلاستروفوبيا ايجاد مي‌كند، تنگناهراسي: مخاطبي كه در تنگناي كلمات و روايت او، راه گريزي ندارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون