• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4498 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۸ آبان

نگاهي به داستان كوتاه متافيزيك چاقي

از جان چيور بايد ترسيد

نيلوفر صادقي

 

 

جان چيور زمانه‌ خود را خوب مي‌شناسد، همه‌ چيز دگرگون شده و ادبيات هم از دگرگوني بي‌نصيب نمانده. رويدادها ديگر آنقدر اهميت ندارند و ذهن و روان شخصيت‌ها و واكنش دروني آنها به پيشامدهاي اطراف‌شان است كه مهم و جالب توجه شده. باورپذيري و قطعيت هم جايگاه خود را از دست داده‌اند. زمان ترديد است و اضطراب و شك به خود و زمين و آسمان. جان چيور و كيفيت آهنگين و غنايي نوشتارش را نبايد دست‌كم گرفت. چيور خوب مي‌داند چطور از زبان استفاده كند و حال‌وهواي روحي شخصيت‌هايش را در عين ايجاز و از دل ناگفته و گفته با لحني منحصربه‌فرد تصوير كند. مگر نگفته‌اند او چخوف حومه‌هاست؟ پس هيچ تعجب ندارد كه حتي بي‌رحم‌تر و شاعرانه‌تر از چخوف سراغ ناسورترين نقطه‌ضعف‌هاي بشري برود و همه را تك‌تك به رخ‌مان بكشد. البته كار چيور (و پيش از او، چخوف) با ما همين‌جا تمام نمي‌شود. قرار است پيش چشم‌مان و در كمال خونسردي، اميد و آرزوهاي شخصيت‌ها را يكي‌يكي بكشد. چيور در داستان كوتاه متافيزيك چاقي هم با همين قصد در كمين ما نشسته، در كمين ما و دغدغه‌اي كه در خواب و بيداري رهاي‌مان نمي‌كند: وزن، جنگيدن با آن، كم‌ و اضافه‌ كردنش و بازي‌هاي شكم بي‌هنر پيچ‌پيچ. ما هم كه راحت بهانه دستش مي‌دهيم. شايد اداي قهرمان‌ها را دربياوريم، اما قهرمان نيستيم. تي.اس.اليوت خوب گفته، ما نه شاهزاده هملت هستيم و نه قرار است كه باشيم. حال‌مان هم خيلي خوب نيست؛ درد و بيماري زياد داريم و ذهن‌مان هميشه درگير است، مثلا درگير روش‌هاي مختلف حفظ جواني و زيبايي يا اندازه‌ دور كمرمان و بيشتر وقت‌ها درگير هيچ. چيور در متافيزيك چاقي رندانه روايت شكم و نه صاحب شكم را به گوش خواننده مي‌رساند. جمله‌ اول داستان آنقدر تكان‌دهنده است كه خواننده را وادارد با احتياط و زيرچشمي دوروبر را بپايد و شكمش را تو بدهد و پيش برود: «موضوع بحث امروز متافيزيك چاقي است و من شكم مردي به ‌نام لاورنس فارنس‌ورث هستم.» شكم لاورنس فارنس‌ورث دشمنانش را مي‌شناسد، غواصي و دووميداني و ظاهرا بالاخره در چهل سالگي توانسته آنها را پس بزند و خود را به رخ خياط و دكتر بكشد. شكم لاورنس بر ضد نگاه عمومي كه شكم‌ها را كودن مي‌داند، مي‌شورد و فخر مي‌فروشد كه چشم بصيرت دارد و چه‌ها كه نديده ‌است. نمي‌توانيم تا ابد بزرگ ‌شدن شكم را انكار كنيم، يعني نمي‌گذارد انكارش كنيم. وارد بازي‌ جهنمي‌اش هم كه شويم، محكوم به شكستيم، لباس‌مان را گشاد و گشادتر مي‌كنيم، يا رژيم‌هاي وحشتناكي مي‌گيريم كه مو بر سرمان باقي نمي‌گذارد و عملكرد كلي جسم و روح‌مان را دچار اختلال مي‌كند. شكم اما دست پيش را دارد و چيور هم كه معلوم است طرف لاورنس و ما نيست، عقب نشسته و رضايت چخوفي در نگاهش برق مي‌زند و انگار كه مي‌گويد تلاشت را بكن، به هر حال آدمي و به اميد زنده‌اي... ولي من كه مي‌دانم آخر داستان چه مي‌شود. شكم در آخرين بند روايتش خيال‌مان را راحت مي‌كند كه همه ‌چيز ختم به خير مي‌شود، اصلا هم مهم نيست كه او بازي را برده و لاورنس بخت‌برگشته زير نورافكن نگاه و قلم چيور رسوا شده ‌است. بفرماييد، همان اول مطلب گفتيم كه از جان چيور بايد ترسيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون