گفتهاند كه ضربه رباعي در مصراع چهارم زده ميشود. پرسش اين است كه شاعر چه ميخي بايد بكوبد تا از ديگري متفاوت و اثرگذار باشد؟
خيام ميخ آخر را باكيفيت يا كميت زمان ميزند؛ در برابر كميت پوچي و گذر رنجآور زمان كيفيت شراب را پيشنهاد ميكند و برعكس. اين ساختار واقعي رباعيهاي اوست، اما عطار و مولوي مشكل خود را با كيفيتِ معناگرايانه حل ميكنند. اگر سرگرداني و حيراني در آثارشان ديده شود، نه
به خاطر پوچي زمان كه ميگويند به خاطر درك نارساي انسان از حقيقت هستي است. خيام به شراب تكيه ميكند. معاصران او به عشق نيز تكيه ميكنند، اما شاعران عارف به شراب و عشق معناگرايانه رو ميآورند.
ايرج زبردست اگرچه به همه آنها نظر ميكند، پيرو هيچ كدامشان نيست و اگر گاهي در آنها وارد ميشود، عبور نيز ميكند. نمونهاش درباره خيام است كه ميگويد: «يك كوزه به جاي سنگ قبرم بگذار»
يا اين رباعي ژرف فلسفي-ادبي:
هستي نفس ساعت سرگرداني است
در ثانيهها دلهره پنهاني است
تسبيح قيامت است در دست زمان
هر دانه آن جمجمه انساني است
در اينجا به گونهاي به خيام نزديك ميشود، اما در رباعي بعدي، شايد به تاثير از معنيگرايان، از او فرا ميرود، زيرا خيام هستي و زمان را با هم يگانه ميداند، اما در اينجا هستي از زمان رها شده است:
شايد كه زمان نباشد و من باشم
پيدا و نهان نباشد و من باشم
شايد نه زمين، نه ماه باشد روزي
شايد كه جهان نباشد و من باشم
ايرج زبردست از گذشتگان فراروي ميكند و شعرهاي فردي و اجتماعي خاص خود را با ساختارهاي ويژهاش ميسرايد. هر رباعيسرايي ضربه نهايي خويش را به شيوهاي ميزند و ضربه پاياني زبردست با ساختار تقابلي است. در گذشته شاعران از تضاد، طباق و تناسب بهره ميبردند، اما به تقابل ساختاري نميپرداختند. در رباعيهاي زبردست، تضادها، پارادكسها و تقابلها
نه تنها چشمگير هستند، بلكه ساختاري تقابلي پديد ميآورند؛ آن هم تقابلهايي كه شگفتي ميآفرينند. هماكنون فهرستوار به برخي از تقابلها اشاره ميكنم تا نشان دهم كه واژگان او حتي آنجايي كه در ساختار تقابلي قرار ندارند، داراي اين ظرفيت هستند؛ آيينه در اين مصراع پاياني از شعر، شكستني است:
صد بار به سنگِ كينه بستند مرا
از خويش غريبانه گسستند مرا
گفتند هميشه بيريا بايد زيست
آيينه شدم باز شكستند مرا
اما در رباعي ديگر وارونه شكسته شدنش، باز ظرفيت آينه ناميده شدن را دارد. نگاه كنيد به اين رباعي كه شاعر به زيبايي به نيماي شكسته، اما به درستي ناشكسته تقديمش كرده است:
درويشِ هميشه بينياز آينه است
صدقاي سرودِ شهرِ راز آينه است
با سنگدلانِ سنگ در دست بگو
آيينه اگر شكست... باز آينه است
در مصراع پاياني رباعي ديگر، هم باد را «اسير هرچه بادا باد» ميخواند و هم اسارت را در برابر و در عين حال همسوي «هرچه بادا باد» كه در مواقع آزاد بودن طرح ميشود، قرار ميدهد:
ما ريشه لحظههاي بيبنياديم
ما خاك عبورِ ناكجا آباديم
ما فلسفه گذشتن از خويشتنيم
باديم و اسيرِ هر چه باداباديم
تقابلهاي متضادگونه و تناقضآميز ديگر كه در همه جاي اين رباعيها پراكندهاند، از جمله بدين قرارند:
«هم با همه باش و هم جدا از هم باش»، «افلاتون هم با ديدن چشمان تو شاعر ميشد»، (در مدينه فاضله افلاتون، شاعران جايي نداشتند)، «هر گمشدني، كليد پيدا شدن است»، «من خواب تو را ديدم و بيدار شدم»، «بيداري من خواب تو را ميبيند»، «اي چشم تو را بستم و ديدم خود را»، «آنقدر تهي باش كه لبريز شوي»، «آزادي بسيار گرفتارم كرد»، «من آن خبرم كه بيخبر ميآيد»، «هر سمت خدا بود و خدا سمت نبود»، «من تشنهتر از آب نديدم تشنه»، «جايي برسم كه هيچ هم آنجا نيست»، «ديدم كه زمان پشت سرم جا ماندهست» (همين زمان كه جا نميماند و همه را جا ميگذارد)، «افتاد نيفتاد، نيفتاد افتاد»، «آبش ندهند تا ابد ميرويد»، «من تشنه چنانكه آب دنبال من است»، «يك كوزه به جاي سنگ قبرم بگذار» (جانشيني دو چيز متضاد)، «كورش تو بهپا خيز كه ما در خوابيم» (داراي تقابلهاي درونمتني و برونمتني)، «خورشيد در آسمان ولي باز شب است»، «آنقدر كه غرق گشته دريا در من»، «جايي است كه در من است، اما دور است»، «در فاصله ميتوان به هر چيز رسيد»، و تقريبا همه رباعيهاي شاعر داراي واژگان تقابلي هستند و دستكم ظرفيت آن را دارند.
آري عنصر غالب رباعيهاي شاعر ساختار تقابلي است، اين ساختار تازگي ندارد ولي تزريقش در رباعيها ساختاري تازه ميآفريند. ايرج زبردست در اين سمت و سو ساختارهاي متعارف را عميقا شكسته است. شاعر در سوگ صادق هدايت كه بايد در برابر مرگ زانو ميزد، سخني هيجانآور ميگويد:
چون روح، وجودِ تو معمّايي بود
آميزهاي از جنون و تنهايي بود
روزي كه تو را خاك در آغوش كشيد
زانو زدنِ مرگ تماشايي بود