مريم گنجي| قرار بود با احمد محيط طباطبايي به پرسش و پاسخ در مورد تاريخ تهران بنشينيم؛ دورههاي تاريخياش، تبديل شدنش به پايتخت، روند توسعه شهري و الگوهاي آن، تحولات شهري و عوامل سياسي و اجتماعي دخيل، نقش مردم و مهاجرتها در تهران شدنِ تهران و اينكه آيا تهران را با همه خوب و بدش ميتوان مينياتوري از ايران دانست يا نه. اما حرف و سخن با محيط طباطبايي از تهران، شهر محبوب او، هيچ وقت بر اساس برنامه از پيشتعيينشده پيش نميرود. محيط راوي تاريخ شفاهي تهران است؛ شهر را بنا به بنا، عمارت به عمارت و خاطره به خاطره تعريف ميكند و ميشناسد و برايش حافظه تاريخي شهر، روح شهر است؛ حافظهاي كه دچار نسيان شده است ولي گويا نشانههايي از بازيابي و بازشناسي خاطرات خوش قديمي ديده ميشود. قرارمان كافه نادري بود؛ كافهاي با بار سنگيني از حافظه تاريخي كه اگر اهل ادبيات و تاريخ و گاه سياست باشيد، ميتوانيد چشمها را ببنديد و شبحهاي آينده و رونده بسياري را در عصرانهها و شبانههاي نادري ببينيد و بشنويد. تا نشستم و گفتم كه ميخواهيم از تاريخ تهران بشنويم و پرسشهايمان چيست، روايت خود را از تهراني كه ميشناخت، تهراني كه دوست داشت و آينده تهران بازگفت. اندك مداخلات و پرسشهاي من در روند روايت كه تلاش ميكردم مخدوش و متوقفش نكنم در متني كه ميخوانيد نيامده است. شايد روايت تاريخ تهران با فراز و فرودها و چرخشهايش همچون نقلي نقالانه نه گپ و گفتي پرسش و پاسخ محور جذابتر و بسودهتر باشد.
تهران در لغت به معناي گرمسير است در مقابل شميران به معناي سردسير. اگر بخواهيم صحيحتر به تهران نظر بيفكنيم درواقع با يك فضاي مثلثيشكل روبهرو هستيم كه يك ضلع آن كوههاي البرز و دامنه شميران و نقطه تلاقي دو ضلع ديگر آن جلگههاي خوار و ورامين است. اين منطقه مثلثي طي هزاران سال همواره از موقعيتي بسيار مهم در دالان جنوبي البرز برخوردار بوده و يكي از موقعيتهاي مهم زيستي و ارتباطي را در نجد ايران تشكيل ميداده كه مركزيت و اهميت اصلي آن گاه تغيير ميكرده است. شايد اولين و مهمترين مركزيت آن را بتوان چشمهعلي و شهرري كه رگا ناميده ميشد، دانست كه اصليترين و قديميترين بخش اين مثلث زيستي در دامنه جنوبي البرز است. ري نقطه بسيار مهمي در وضعيت جنوبي اين مثلث است. بيش از 8 هزار سال از تاريخ استقرار روستاي تاريخي ري و چشمهعلي ميگذرد؛ چه پيش از ورود آرياييها و چه بعد از استقرار آنها و سلسلههاي تاريخي همچون اشكانيان و ساسانيان، ري از اهميت بسيار بالا و ويژهاي برخوردار بوده است. زيرا اين مثلث، ري و ساير اقمار آن مثل ورامين، تهران و... در نقطه تلاقي راههاي شرق و غرب و جنوب و شمال قرار گرفته و از اين نظر از اهميت و ويژگي خاصي برخوردار است. دوران طلايي ري از قرون سوم و چهارم هجري قمري آغاز و با حمله مغول دچار وقفه و سكون شد. پس از آن ورامين از اهميت بيشتري در اين منطقه برخوردار بود. شهر تهران از دوران صفويه كه با كشيدن حصاري به دور روستا به شهر تبديل شد، اهميت ويژهاي پيدا كرد و بهتدريج به نقطه ثقل و مركزيت منطقه مورد بررسي ما تبديل شد. تهران اين وضعيت را تا زمان تبديل شدن به پايتخت حفظ كرد. در زمان قاجاريه به عنوان پايتخت ايران انتخاب شد و امروز بيش از دو قرن از پايتختي آن ميگذرد.
استراتژيك و حاصلخيز
ويژگي و اهميت انتخاب تهران به عنوان پايتخت با توجه به موقعيت طبيعي آن را ميتوان در اين امر دانست كه اين شهر برخلاف سنت انتخاب پايتخت نه به يك قوم و قبيله خاص تعلق داشت و نه ميل حاكمي خاص بر انتخاب آن تعلق گرفته بود بلكه انتخاب تهران يك انتخاب جبري و ناگزير بود. تهران در محل تلاقي راههاي ارتباطي قرار دارد. اين راههاي ارتباطي تنها در يك دوره خاص و براي گروه يا گروههايي معين اهميت نداشتهاند بلكه راههاي ارتباطي بسيار قديمي هستند كه هند را به اروپا و غرب را به شرق متصل ميكنند. علاوه بر اين به لحاظ طبيعي كوههايي كه دور تا دور تهران را دربرگرفتهاند، موقعيت استراتژيك و دفاعي خاصي براي آن به وجود آوردهاند. مزيت ديگر مثلثي كه به آن پرداختيم زمين بسيار حاصلخيز و رسوبي آن است كه آب فراواني دارد. ميدانيم كه در دورانهايي يخبندان تا كوههاي توچال گسترش پيدا كرد و پس از يخبندان و با آب شدن يخها و برف اين منطقه خاك بسيار حاصلخيز و رسوبي پيدا كرد و آبهاي قديمي و چشمههاي آن در زير اين لايه رسوبي قرار گرفتند. با توجه به اين نكات تهران داراي ويژگي خاصي است. جداي از حاصلخيزي، آب فراوان هم دارد. وقتي به شهرهاي بزرگ دنيا نگاه ميكنيم هميشه يا يك رودخانه از آنها ميگذرد يا بندرگاه هستند؛ تهران نه بندر است و نه رودخانه از آن ميگذرد.
بزرگترين پايتخت كوهستاني جهان
تهران يك شهر كوهستاني است و ميتوانيم به صراحت بگوييم بزرگترين شهر و پايتخت كوهستاني جهان است. حال چرا بدون برخورداري از رود اصلي و يا موقعيت بندرگاهي چنين موقعيتي پيدا ميكند؟ زيرا در تهران رود به شش- هفت رود كوچكتر تبديل شده و نيز برخورداري از آب تحتالارضي غني وضعيت بسيار خاصي براي آن به وجود آورده است؛ آب فراوان در كنار خاك مناسب و همچنين موقعيت طبيعي و ارتباطي، تهران را به تنها نقطه مهم براي پايتختي تبديل كرد. از زمان زنديه قصد براي تبديل تهران به پايتخت وجود داشته است و شرايط خاص و اتفاقات باعث شده اين امر به تعويق بيفتد تا اينكه درنهايت آقامحمدخان تهران را پايتخت قرار داد. نكته قابلتوجه ديگر اين است كه تهران از چنان ظرفيت حياتي برخوردار است كه با وجود تمام اشتباهات، بيتوجهيها و رفتارهاي نامناسب طي دهههاي اخير كه تهران را به يك منطقه بحراني و آلوده تبديل كرده باز هم ميبينيم كه هنوز اين شهر جاي زندگي است. شهرهاي ديگر مثل اصفهان، مشهد، شيراز، تبريز و... با جمعيتي بسيار كمتر از تهران همه دچار نقطه بحراني شدهاند اما تهران با بيش از 10 ميليون جمعيت تازه به نقطه بحراني قابل توسعه، رسيده است. در ايران هيچ شهري را نداريم كه بتواند جاي تهران را بگيرد. بحثهايي كه در مورد انتقال پايتخت وجود دارد ناشي از عدم توجه، اطلاع و شناخت نسبت به نقاط ايران است. كدام نقطه را در ايران داريد كه با در نظر گرفتن همه گرفتاريها قدرت زيستي تهران را داشته باشد؟ بتواند 16 ميليون آدم را در خود جاي دهد؟ نداريم. پس تهران جبرا پايتخت است. انتخاب دلبخواه نيست، بلكه انتخاب طبيعي و ذاتي است. تهران به لحاظ ذاتي از موقعيتي برخوردار است كه شهرهاي ديگر فاقد آن هستند.
تهران به مثابه پناهگاه
اين موقعيتمندي تحولات خاصي را نيز به دنبال دارد. همان طور كه گفتم مسير ارتباط تهران با شمال و جنوب البرز است كه دالانهاي طبيعي آن هستند. به همين خاطر تهران و تا حدودي شميران تحت تاثير فرهنگ مازندران و مناطق شمالي البرز در زبان و گويش و ... قرار ميگيرد. افسانههايي كه در مورد حضور راهزنها در تهران شنيدهايم همه باطل است. تهران چه به عنوان روستا و چه به عنوان شهر مكان استقرار شيعيان زيدي و علوي بوده است. در واقع كساني كه از حكومت خلافت فراري بودند، همه به تهران پناه ميآوردند. امامزادههاي مهم تهران مثل امامزاده زيد و يحيي، امامزاده و دعاتِ افراد برجسته مذهب زيديه هستند. به طور خاص امامزاده يحيي محل شهادت يحيي بنزيد است. پس از شهادت او جسدش را به ورامين منتقل كردند و امامزاده يحياي ورامين به مدفن او تبديل شد. از اين نظر اين شهر از يك موقعيت اجتماعي خاص برخوردار است. اين موقعيت خاص را در قديميترين رواياتي كه در مورد تهران گفته ميشود، شاهد هستيم. به همين دليل در عصر صفويه شاه طهماسب صفوي تهران را به عنوان محل استقرار اصلي تعيين ميكند و پايتختي تهران بر اساس همين شهريتي قرار ميگيرد كه در دوره شاه طهماسب شكل گرفت.
شهر هزار محله
محلات تهران بالطبع به لحاظ ارگانيك شكل گرفتند. عودلاجان، يكي از محلات قديمي تهران به محل آب معروف است كه گفته ميشود در دوره حمله افاغنه به تهران يك سردار افغاني به آنجا آمده است. محلات قديمي ديگر تهران سنگلج، بازار، دولت، چاله ميدان و... هستند. در اصل ميتوان گفت محلات تهران، كلانمحله هستند و هر كلانمحله به زيرمحلههاي مختلفي تقسيم ميشده كه هر كدام از گذرها به يك جايگاه اجتماعي خاص اختصاص داشته است. شهرهاي ايران ازجمله تهران شهرهاي دوقطبي نبودند؛ محله فقير و غني نداشتند بلكه محلهها اختلاط و امتزاجي از اقشار و طبقات مختلف بودند. پس از پايتخت شدن تهران، اين شهر پذيراي افراد از نقاط مختلف كشور شد براي اينكه شهر را بسازند. اما ورود به تهران بر اساس سلسله مراتب بوده است؛ مهاجران افرادي بودند كه فكر ميكردند براي رشد و آينده خود ناچارند به پايتخت بيايند. به همين دليل به تدريج گروههاي مختلف با رفتارها و خدمات گوناگون به تهران آمدند. مثلا شيشهبرهاي ارمني اصفهان كه در دوره فتحعليشاه به تهران آمدند، در محله جنوبي بازار تهران محله ارمنيها را به وجود آورده و در آنجا كليسايي ساختند.
ادوار پايتختي تهران
تهران در زمان آقامحمدخان به دليل شرايط نظامي امكان توسعه پيدا نكرد، در زمان فتحعليشاه دوران رشد تهران شروع شد و دوره اوج و طلايي آن دوره ناصري بود؛ در آن 50 سال تهران گسترش يافت. ميتوانيم دوره پايتختي تهران را به دو دوره تقسيم كنيم؛ دوره اول تا مشروطيت و دوره دوم از مشروطيت به بعد كه شهر تغييرات اجتماعي خاصي پيدا كرده است. گروههاي مختلف براي كار به تهران ميآمدند؛ يزديها بنّا بودند؛ خوانساريها اولين گروه در فروش كتاب خطي و كاغذ بودند كه بازار كتاب و كاغذ را در دست گرفتند؛ سمنانيها حمام ميساختند. هر كس به شغلي و كاري در تهران مشغول بود و به تدريج هر كس سهمي را در بزرگ و گسترده شدن تهران ايفا ميكرد.تهران از دوره پايتختي به بعد به يك شهر ملي تبديل شد. براي زوارهاي بودن بايد اهل زواره باشيد، هركسي نميتواند زوارهاي باشد. اما هر ايراني ميتواند يك تهراني باشد. اين تفاوت عمده يك پايتخت با شهرهاي ديگر است. وقتي شهر ملي ميشود شرايط ملي نيز پيدا ميكند؛ يعني بسياري از معضلات و رقابتهاي قومي، شهري و منطقهاي كه هويت ملي را به چالش كشيدهاند، در تهران محمل و محلي ندارند؛ مثل رقابت و برخورد اردبيليها و تبريزيها كه درنهايت تفكيك استانهاي آذربايجان غربي و شرقي را به دنبال داشت و نمونههاي بسيار ديگري كه ميتوان براي اين نوع رقابتها شمرد. اما در تهران افراد از شهرها و قوميتهاي مختلف در كنار هم زيستي مسالمتآميز همراه با مدارا دارند و اختلافات و رقابتهاي شهرها و قوميتهاي مخالف به تهران راه پيدا نميكند. در تهران ميبينيم يك تبريزي و يك اردبيلي در يك محله و در يك مجتمع كنار هم زندگي ميكنند و با هم دوست هستند. تهران آن فضاي تاريخي است كه پيچيدگيهاي اصلي هويت ايراني مثل تساهل، تسامح و همزيستي مسالمتآميز به خوبي در آن خود را نشان ميدهد. تهران به عنوان شهري كه هويت ملي پيدا كرده است، بسياري از اشتباهات و خطاها در مديريت كشور در شهرها و مناطق خارج از مركز را نشان ميدهد و بطلاني بر بسياري از سياستها و مفروضات اشتباه ماست. در پاسخ به پرسش از تهراني بودن بايد به وجهه پايتخت بودن تهران توجه كنيم؛ فرد تهراني در دوره پيش از پايتختي و پس از پايتختي تهران تفاوت بسياري دارد. امروز تهراني بودن يك رفتار ملي است در زبان، گويش، لهجه، سفره و بسياري مسائل ديگر. سفره تهران، سفره همه ايران است. هر چيزي در تهران ويژگي خاص خود را يافته و به همين لحاظ تهران از ويژگي و اهميت خاصي برخوردار شده است. اصطلاح «ايران كوچك در دل ايران بزرگ» به همين دليل استفاده ميشود.
تهران پايتخت و ويژگيهاي آن
فهميديم تهران كجاست؛ فهميديم كه تهران چگونه گسترش، رشد و شكل پيدا كرد؛ فهميديم ويژگيها و امتيازات اين شهر در چه چيزي نهفته است و دانستيم كه تهراني بودن يك رفتار ملي است و نه يك رفتار شهري. پرسش از آيينها و سنتهاي تهران نشان ميدهد نميدانند پايتخت چيست. وقتي اصفهان پايتخت شد، مهاجرتها از همه جاي ايران به آنجا صورت گرفت؛ ارامنه، زرتشتيان و قشرهاي مختلف ديگر. اصفهان دوره صفوي ديگر اصفهان قبل نيست، داراي رفتار ملي است. آبادان تنها شهري در دوره پهلوي بود كه ميتوان آن را به عنوان شهر ملي و نه شهري بر اساس خصلتها و هويتهاي بومي و منطقهاي تعريف كرد. مردم به خاطر نفت از همه جاي ايران به آبادان ميرفتند و در آنجا در كنار همديگر شهر جديدي را به وجود آوردند، بر اساس يك خصلت ويژه و رفتار ويژه فرهنگي. بنابراين يك تهراني هم يك آباداني ميشد. اين ويژگي را شهرهاي ديگر نداشتهاند. بازگرديم به تهرانِ پايتخت و ويژگيهاي ملي آن. شهر تهران گسترش دوره ناصري را دارد كه از آن آگاه هستيم و به دوره مشروطيت ميرسد. در دوره مشروطيت تهران براي اولين بار اشغال و اين امر موجب جابهجاييهايي در خانوادههاي قبلي شد. عدهاي از شهر به ييلاقات و باغها رفتند و اين امر گسترش شهر را به شمال و فرآيند دربرگرفتن روستاها در شهر را شدت بخشيد. محور توسعه تهران عمودي است؛ جنوبي شمالي و نه شرقي- غربي. در عصر مشروطه با يك شهر ويژه مواجهيم كه تعاملات فرهنگي خاص دارد. در تهران عصر مشروطيت، در بازه زماني 1285 تا 1304 آغاز سلطنت رضاخان، تهران در يك دوره 20 ساله تابع تحولات مشروطه است. در اين 20 سال در تهران بناي بزرگ و كاخي همچون گلستان يا بناهاي دوره پهلوي اول يا عمارتهاي رفيع نداريم. به جاي اين بناها در شهر سينما، مدرسه، دفتر روزنامه، عكاسخانه، تئاتر و... افتتاح ميشود و درواقع شهر در دست مردم است. شايد زيباترين دوره تهران اين 20 سال است. تهراني كه در آن مردم بيشتر از همه حضور دارند و شهر توسط رفتار مدني و اجتماعي مردم اداره ميشود. در اين شهر ميدان بزرگ نداريم؛ ميدان شهر بهارستان است كه به خاطر پارلمان اهميت پيدا كرده است. در اين دوره شهر تغيير و تحولات بسياري را شاهد است تا دوره پهلوي و تحولات جديد. اشغال تهران و 7 سال حضور متفقين در تهران و ورود مهاجران جديد به تهران تغييرات اجتماعي بسياري را رقم ميزند. از 27- 1326 تهران ديگري را شاهد هستيم. با كودتاي 28 مرداد تهران ورق ميخورد و برخي از ويژگيهاي شهر تغيير ميكند، محور لالهزار به وليعصر منتقل ميشود و تحولات جديد بسياري را در شهر شاهد هستيم از جمله اينكه به تدريج تهران به سمت دوقطبي شدن پيش ميرود؛ ثروتمندان در بخش شمالي و مردمان فقير در بخش جنوبي شهر جاي ميگيرند و تهران جديدي رقم ميخورد. در دوره جنگ نيز تغييرات بسياري رخ ميدهد؛ مهاجرتها و بههمريختگي شهري زياد است. متاسفانه با عدم تعيين حدود و مرزهاي شهري شاهد بزرگ شدن سريع و بيرويه شهر هستيم.
اجارهنشيني، خوشنشيني
از نظر من از دوره انقلاب سفيد در سال 1341 وارد يك عصر ناپايداري در تمام شهرهاي ايران از جمله تهران شدهايم؛ اين ناپايداري در سكونت و كار و احساس به شدت تداوم پيدا كرده و نهتنها متوقف نميشود كه توسعه پيدا ميكند. در دهه 40، ضربالمثلهاي تهرانيها عوض ميشود؛ اجارهنشيني؛ خوشنشيني. خانه، مال ميشود و به همين دليل تغيير و جابهجايي زيادي در سطح تهران اتفاق ميافتد. در دهه 40 دچار بحران در استقرار و استمرار هويتي هستيم كه بعدها با جنگ و در طول زمان تشديد ميشود. مردم، شهر را تعريف ميكنند و يك رابطه ديالكتيكي و متناسب ميان مردم و مديريت شهري وجود دارد. وقتي در دهه 40 مردم به «اجارهنشيني، خوشنشيني» ميرسند، يعني ديگر خانه نميخواهند و بهتبع آن پايداري نميخواهند، خانه تبديل به مال ميشود. وقتي ساكنان تهران پيش از مرگ پدر ادعاي ميراث ميكنند، چگونه انتظار پايداري در شهر داريد؟ «بارم را ببندم و بروم» نشان از حركت است نه پايداري. حتي با وجود انقلاب اين رسوبات اجتماعي زدوده نشد. نسل جوان امروز ما تشنه گذشته و به دنبال هويت خود هستند. همين امر كه شما امروز اين گزارش را تهيه ميكنيد، كاري كه 30 سال پيش كسي نميكرد، نشان از اين تغيير دارد. 30 سال پيش اين امر اهميت نداشت و مشكل مردم نبود. اين مردم هستند كه ميگويند به چه چيزي نياز دارند. در دوره كرباسچي طرح پيادهراههاي تهران تهيه شد، اما نتوانستند طرح پيادهراهها را اجرا كنند چون مردم از شهر يك رفتار فيزيكي ميخواستند. اما در دوره ديگري به دليل تقاضاي مردم اين طرح انجام شد. من فكر ميكنم نسل جديد به دنبال مفاهيم شهري، شهروندي و نوعي رفتار مدني است و اين امكان را به مديريت شهري ميدهد كه اين ديگ ناپايدار را به سمت پايدار شدن سوق بدهد. اما اكنون شرايطي براي پايدارسازي ايجاد شده است و بستگي به اين دارد كه چقدر مديريت شهري به دنبال پايدار كردن و آرام كردن فضا ميرود.
بهترين جاي ايران براي زندگي
با توجه به نكاتي كه گفته شد پاسخ خود را پيدا كرديد؛ براي زندگي هيچ جاي ايران بهتر از تهران نيست. مهمترين عاملِ مهاجرت آموزش، اقتصاد، بهداشت و رفاه نيست. من در شهر عسلويه امكان كار بسيار بهتري دارم ولي حاضر نيستم خانوادهام را به آنجا ببرم. جزيره كيش امكان خوبي را براي بازار و اشتغالزايي به وجود آورده است با اين حال آدمها در كيش به دنبال كسب درآمد هستند و نه مهاجرت و زندگي در كيش موقت است. در مساله آموزش و بهداشت اصفهان و شيراز كم از تهران ندارند؛ چرا اصفهانيها و شيرازيها به تهران ميآيند؟ آموزش بهتر، رفاه بيشتر و تفريح بهتر دارند اما باز به تهران ميآيند. پس عامل موثر ديگري وجود دارد؛ فرهنگ. عوامل ديگر اصل نيستند. چرا در فرانسه همه به پاريس ميآيند؛ تولون و تولوز و... همه عالي هستند اما بسياري روي به پاريس دارند. چرخه فرهنگي مهم است. چرا به آبادان كه هواي بدي داشت، ميرفتند؟ چون در آبادان سال 1340، در آن شهر كوچك، 36 سينما وجود داشت. آبادان زودتر از تهران راديو و تلويزيون، تئاتر و سينما و ... داشت. مردم در آبادان ميماندند چون خدمات فرهنگي بالايي دريافت ميكردند. تهران بيش از اينكه پايتخت سياسي، اقتصادي و اجتماعي باشد، پايتخت فرهنگي ايران است. اگر به لحاظ سياسي، صنعتي، اقتصادي، آموزش و بهداشت بقيه شهرها با تهران در نسبتي قابل سنجش قرار دارند ولي به لحاظ فرهنگي تهران مزيت و برتري قابلتوجهي نسبت به ديگر شهرها دارد. اين امر ظرفيت بالاي زيستي تهران را نشان ميدهد. اين گزاره نه تنها براساس گفتمان غالب كه براساس باور مردمي نيز صدق ميكند. البته در 10 سال اخير تلاش براي ارتقاي فرهنگي در سطح شهرهاي ديگر ايران نيز تقويت شده است. براي مقاومت در مقابل مهاجرت به سمت تهران گسترش فضاي فرهنگي در شهرهاي ديگر ضرورت دارد. شهرهاي ديگر چون اصفهان فضاي فرهنگي خود را ارتقا ميدهند. در پاسخ به اين پرسش كه شهري براي زندگي خوب است يا نه، عامل فرهنگي عامل تعيينكنندهاي است. عوامل ديگر چون اقتصاد، بهداشت، آموزش و ... شرطهاي لازمند اما كافي نيستند.تهران از زماني كه پايتخت شد ديگر هويت ملي پيدا كرد. لندني بودن يعني انگليسي بودن در بهترين شكل، پاريسي بودن يعني فرانسوي بودن در بهترين شكل، تهراني بودن يعني ايراني بودن در بهترين شكل. هويت ملي ايران تنوع فرهنگي دارد، پايتخت ايران هم مشتمل بر اين تنوع فرهنگي است. پادشاهان قاجار در تبريز وليعهد بودند، سفرهشان، سفره تبريز بود وقتي به تهران آمدند آبگوشتي را كه در سفره تبريز بود به تهران آوردند و بعد از آن همه گفتند اين غذاي ملي است.
شهر بر مبناي حافظه تاريخي هويت مييابد
در همه دورهها توسعه شهري تهران نظم و نسق خود را داشته است. از دهه 40 كه طرح جامع تهران را روي كاغذ آوردند و فارغ از حقيقت واقعي تهران طرح تعريف كردند بههمريختگي تهران شروع شد. تهران در 1340 چقدر جمعيت دارد؟ كل جمعيت شهرنشين ايران 6 ميليون نفر است، 18 ميليون روستايي و عشاير هستند. از اين 24 ميليون قريب به 2 ميليون نفر در تهران ساكن هستند. چرا؟ نوگرايي دوره ناصري، انقلاب مشروطيت، اشغال متفقين، رفرم دوره رضاشاه، كودتاي 28 مرداد و ... همه را داشتهايم پس چرا جمعيت تهران كم است؟ چون مهاجران با سلسله مراتب و نياز وارد تهران ميشدند. كسي كه در عشيره خود بود، دليلي نداشت به تهران بيايد. انقلاب سفيد نظام و ساختار اجتماعي را به هم ريخت؛ بههم ريختن ساختار اجتماعي، ساختار شهر را به هم ريخت. بهيكباره جمعيت شهرنشين در سال 56 از 6 ميليون به 18 ميليون رسيد. ديگر اين روند، روند صحيحي نيست. همه چيز مبناي تاريخي خود را از دست ميدهد و ما هنوز هم در ناپايداري هستيم. مدام طرح جامع شهري و... تصويب ميكنند اما اجرا نميشود. قانون 40- 60 كه بر اساس آن، خانهها به 60 درصد مسكوني و 40 درصد فضا تفكيك شدهاند، عملا شهر را از بين برده است. قبل از دهه 40 و اجرايي شدن اين قانون دو طرف خيابان بدنه و جداره دارد و اين جدارهها هويت شهري ايجاد ميكنند. با اجرايي شدن اين قانون ديگر شاهد چنين هويت شهري نيستيم. تا آن دوره خيابان طالقاني را داريم كه نمايي شهري و تعريف شده به ما ميدهد ولي در دورههاي بعد مثلا كريمخان را داريم كه فاقد اين ويژگيهاست. خيابانهايي كه بر اساس اين قانون ساخته شدهاند، فضاي شهري به مخاطب نميدهند؛ جمهوري خيابان است اما بهشتي نه زيرا شما شاهد ساختاري از خيابان نيستيد. اين امر فضاي شهري را به هم ميريزد.
شهر بدون خاطره، شهر نيست
شهر بر مبناي حافظه تاريخي هويت مييابد. وقتي كالبد از بين ميرود به تدريج زندگي شهر را هم از بين ميبرد. شهر وقتي حافظه نداشته باشد دليلي ندارد كه بر پايه گذشته استمرار داشته باشد. لندن پس از ويراني در جنگ جهاني دوباره همچون قبل ساخته شد با اين حال شهر مدرني هم هست. شهرهاي ژاپن را پس از بمباران همچون گذشته ساختند. اما در ايران پس از انقلاب اسلامي يك رفتار جديد اجتماعي در شهرنشيني و شهرسازي ايجاد شده است. وقتي به پالاديوم اشاره ميكنيم، چه چيزي به ذهن شما متبادر ميشود؟ چيزي از معماري بيروني آن به ذهن خطور نميكند. رفتارهاي اجتماعي درونگراي جديدي شكل گرفته كه در خدمت طبقه ثروتمند است. پيش از انقلاب فروشگاههايي همچون كوروش در خدمت طبقه متوسط شهري و پايين بود. امروزه اما مدل شهرسازي و معماري تغيير كرده است و كاريكاتوري از اروپاييها را ارايه ميدهند. اما به نظر ميرسد اين روند در حال تغيير است. امروزه كافهها به عنوان فضاهاي مدني گسترش پيدا كرده است. كافه يك رفتار شهرنشيني است. روزي كه مردم به كافه نگويند باحال و بگويند جاي خوبي است يعني شهري شدهاند و ميخواهند استمرار پيدا كنند. جوانهاي امروز به دنبال گذشته هستند. شهر بدون خاطره، شهر نيست. شهر بدون حافظه شهر نيست. شهر به حافظه تاريخي و خاطرات براي خلق آينده نياز دارد. ما با خاطرات و گذشته خودمان زندگي ميكنيم و خاطرات جديدي خلق ميكنيم؛ در تهران نيز بهتدريج خاطرهسازي شكل ميگيرد. وقتي همه سراغ وكيلالتجار را در ميدان محمديه ميگيرند، جايي كه به تدريج پرمخاطبتر و بالاتر از رستورانهاي بالاي شهر ميشود، يعني كمكم حال شهر تهران دارد خوب ميشود. وقتي مديريت طرح جامعي ندارد مردم وارد عمل ميشوند.
با بازگشت به حافظه تاريخي شهر آن را پايدار كنيم
براي تغيير بايد برخي اصول تغيير كند؛ براي تميز نگه داشتن شهر بايد سطلهاي زباله را از سطح شهر جمعآوري كنيم. دليلي ندارد در سطح شهر زبالهاي توليد شود كه نياز به سطل زباله و در مرحله بعدي تميز نگه داشتن شهر وجود داشته باشد. مخاطب موزه قرار نيست در موزه بنشيند، ميآيد، ميبيند و ميرود پس نيازي به صندلي در موزه وجود ندارد. استاديوم فوتبال نيازي به پاركينگ ندارد چون مردم با مترو و اتوبوس براي ديدن بازي ميآيند. نيازي به ساختن يا خراب كردن هيچ چيزي نيست تنها بايد ديدمان را عوض كنيم. بخش عمدهاي از اين ديد در حال تغيير است. نسل جديد، نسل دهه هشتادي به دنبال هويت هستند. دهه شصتيها اين را نميخواستند. دهه هشتادي ميپرسد من كيستم و تهران كجاست؟ اين حرفها امروز زده ميشود، 30 سال پيش زده نميشد. خيابان و پيادهراه مهم نبود، برند و پاساژ مهم بود. اما امروزه جمعه بازار تهران، خريد لباس سوزندوزي بلوچ و ... مهم شده است. اين جريان در حال شكلگيري است. دهه پنجاهيها و دهه شصتيها خانه پدري را فروختند. در هيچ دههاي اين اتفاق نيفتاده است كه خانه اين سر شهر باشد و مدرسه و محل كار آن سر ديگر شهر. از دهه 50 اين روند شروع شد و دهه 60 انفجار اين روند بود. اما نسل جديد ميتواند اشكالات نسلهاي گذشته را نداشته باشد. بستر اين رويكرد مدني است. براي نسلهاي پيش ايدهآلها و آرمانها مهم بود اما اين دغدغه كه اينجا خانه من و اين كوچه محله من است، اصلا وجود نداشت. اين فرآيند از دهه 40 شروع شد. چهار نسل بايد بگذرد تا احساس تعلق شكل بگيرد. ممكن است من مهاجر اوليه باشم ولي نسل چهارم من ديگر اينجايي است. خواستهاي او با من فرق دارد. اگر من مدير قدرتمندي باشم ميتوانم اين ميل به تغيير و هويتيابي شكل گرفته و رشديابنده را براي پايدار كردن شهر استفاده كنم و با بازگشت به حافظه تاريخي شهر آن را پايدار كنم.
شهر بدون خاطره، شهر نيست. شهر بدون حافظه شهر نيست. شهر به حافظه تاريخي و خاطرات براي خلق آينده نياز دارد. ما با خاطرات و گذشته خودمان زندگي ميكنيم و خاطرات جديدي خلق ميكنيم؛ در تهران نيز بهتدريج خاطرهسازي شكل ميگيرد.