بايد واژگاني ديگر ساخت
علي وراميني
پيش از اين را نميدانم اما آنچه در روزگار ما در حال رخ دادن است يكي از نتايجش تهي شدن واژهها از معنايي اصيل است. تقريبا هر واژه فراگيري به اين سرنوشت دچار شده است. اما سرنوشت بعضي از اين واژهها بيش از بقيه تراژيك است مانند واژه هنرمند. ميخواستم كسي را كه اين صفحه به بهانه رفتن جسمش از ميان ما سياه شده است، هنرمند خطاب كنم؛ ديدم آنچنان اين واژه دستمالي شده و آنقدر به ورطه ابتذال فرو رفته كه اجل شأن حسين دهلوي است؛ مثل واژه استاد. اين واژهها را بگذاريم براي همانهايي كه روزي چندتايشان به عرش شبكههاي اجتماعي ميرسند و روزي چندتايشان به فرش. همانهايي كه برساخته مدير برنامههايشان هستند و با توجه به مقتضيات بازار هر روز شكلي عوض ميكنند. آنها هنرمندان و اساتيد يكشبه هستند، براي لحظاتي مشهورند و ديگر لحظات عمرشان را تاوان آن لحظه شهرت ميدهند و البته به هر حشيشي چنگ ميزنند تا هر طور شده دوباره لحظاتي را از آن خودشان كنند. فارغ از كاركرد فرهنگي- اجتماعي كه امثال اينها با حسين دهلويها دارند به لحاظ فردي يك تمايز بزرگ وجود دارد. آدمهاي به معناي واقعي بزرگ چون مرحوم دهلوي در نسبتشان با جهان اهل «دهِش» هستند بيشتر تا «گيرش» و اين دقيقا عكس اساتيد هنرمند لحظهاي است. به اين معنا كه امثال دهلوي زندگيشان حول اين ايده شكل ميگيرد كه چيزي به اين جهان اضافه كنند كه جهان را زيباتر كنند يا از زشتياش بكاهند. اغلب آدمها به اين فكر ميكنند كه چطور ميتوانند نهايت استفاده را از اين جهان ببرند، چطور ميتوانند تا جا دارد از دنيا بگيرند، براي همين است كه اساتيد هنرمند دست به هر كاري ميزنند تا از اين جهان ثروت، شهرت، قدرت و... كسب كنند و امثال حسين دهلوي فروتنانه در آشتي با خود و جهان به كنجي نشستهاند و كارهاي بزرگ ميكنند. اي كاش واژگاني داشتيم تا تمايز دهلوي با آنان كه به هنرمند و استاد موصوفاند را نشان ميداد؛ شايد هم بايد واژگاني ساخت.