• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4505 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱۸ آبان

نگاهي به تك‌داستان «ياور» از مجموعه داستان «تونل» نوشته فرهاد كشوري

ناميرايي ميل مشترك

منصور مريد

 

 

شناخت فقط به شكل جرقه‌هاي آذرخش فرا ‌مي‌رسد. متن همان طنين رعد است كه از پي مي‌آيد.

والتر بنيامين

آغاز داستان «ياور» تكان‌دهنده است. در خانه‌ ياور را مي‌زنند، عمويش ستار است. مي‌گويد بيا كارت داريم. هنگامي كه ياور بيرون مي‌آيد، مي‌بيند اهالي ده تابوتي به همراه تفنگي پر برايش آماده كرده‌اند. هول و هراس به جانش مي‌افتد. حال بايد چه كند، به كجا برود. همه‌ چيز براي پايان دادن به زندگي ياور مهيا شده است. شروع روايت بسيار جذاب است. خواننده را ترغيب مي‌كند تا داستان را دنبال كند كه چرا و چه اتفاقي افتاده. چرا چنين تقديري را اهالي، حتي نزديك‌ترين كسانش برايش آماده كرده‌اند. درامي تراژيك در قالب داستاني كوتاه. كانون اين تراژدي ياور است كه بايد به دست خود به حياتش خاتمه دهد. زاويه ديد سوم شخص محدود، اين درام را روايت مي‌كند. زاويه ديدي كه راوي به درستي با فاصله‌گيري از كانون درام، مخاطب را با خود همراه مي‌كند. با موقعيت ياور به كمك تصويري زيبا كه راوي در صفحه 96 به ما مي‌دهد، آشنا مي‌شويم. راوي مي‌گويد: «نگاهش افتاد به درخت بلوط لب پرتگاه. درختي كه تا يادش مي‌آمد سر خم كرده بود به طرف كمر و سال‌ها، همه منتظر بودند بيفتد توي دره.» آري همه منتظر بودند. چرا بايد همه منتظر چنين لحظه دردناكي باشند؟

ياور در مسلخ يك باور عمومي است. قدرت باورهاي عمومي از هر سلاحي نيرومندتر است. داستان ياور تمثيلي از تنهايي انساني است كه همواره «ديگري» از درك و دريافت او عاجز است. قضاوت‌ها، انتخاب‌ها و تصميم‌گيري‌هايي كه باورهاي عمومي رقم مي‌زنند، موقعيتي تراژيك به وجود مي‌آورد. خودزني ياور نه تاييد باورها كه شليك به يك فرهنگ است. فرهنگي كه نويسنده با خلق دراماتيكش، مخاطب را نه تنها به كاتارسيس، بلكه به هنجارشكني و شكستن مرزها تشويق مي‌كند. كاركرد تراژدي نزد كشوري ارسطويي نيست. بنا به آنچه ارسطو در فصل ششم بوطيقاي خود مي‌گويد: «وقايع بايد حس ترحم و ترس را برانگيزد تا تزكيه عواطف را موجب شود.» وقايع اين مرزها را مي‌شكند، در مي‌نوردد. به عرصه‌هايي گام مي‌نهد كه آغاز پيدايش آن يونان بوده است؛ تراژدي نزد كشوري تنها كاتاليزوري نيست كه به تزكيه نفس بينجامد، تراژدي مبارزه و كشمكش قهرمان با سرنوشت نيست، پيروزي بر نظم اخلاقي جهان هم نيست، بلكه به قول نيچه؛ «آري گفتن به زندگي حتي در غريب‌ترين و دشوارترين مشكلاتش»، خواست زندگي در قرباني به متعالي‌ترين شكل است. اين ميل به زندگي، اين خواست زندگي نزد ياور (قرباني) مدام موج مي‌زند. روحي سرسخت و پايدار در قبال اين باور عمومي مي‌ايستد. ياور با تمام توان خود در برابر مرگ ايستادگي مي‌كند تا بتواند از اين مهلكه جان سالم به در ببرد. خواست زندگي نزد ياور بسيار قدرتمند است. خواست زندگي با همه مشقاتش مدام مرگ را به تعويق مي‌اندازد. داستان «ياور» با خرده روايت‌هاي خود مدام اين تناقض و درگيري را كه بين ياور و باوري عمومي (شورچشمي) وجود دارد به رخ مي‌كشد. نقطه انفجار اين درگيري با مرگ ياور رقم نمي‌خورد. خواست زندگي نزد ياور است كه اين باور خرافي را به نقطه انفجار مي‌رساند. ياور با شليك به خود به فرهنگ خرافي شليك مي‌كند. آن را از درون متلاشي و منفجر مي‌كند. ايستادگي و مقاومت ياور است كه فرهنگ خرافي را از هم مي‌پاشاند. داستان «ياور» خواننده را نه‌تنها در حد يك همذات پنداري ساده، بلكه به طرف ميلي سوق مي‌دهد كه آن را بايد «ميل به زندگي» با همه مشكلاتش دانست، زيرا اين ميل چنان قوي و پرتوان ظاهر مي‌شود كه مدام مرگ را به عقب مي‌راند. از اين‌رو كاركرد تراژدي در اين داستان تنها كاتارسيس نيست، تقابل خير و شر نيست، بلكه پيروزي زندگي و ميل به آن است كه چنين پرتوان چرخ تراژدي را به جلو، به آن نقطه نهايي، به آن لحظه انفجار يك باور عمومي مي‌رساند. كاركرد تراژدي در «ياور»، تنها در تخليه و بيرون‌ريزي صرف احساسات و انبساط خاطر مخاطب نيست. مرگ در قبال ياور به زانو در مي‌آيد. لحظه شليك، لحظه انفجار يك باور، يك فرهنگ و يك نگاه منسوخ شده به زندگي است. بر خلاف نظري كه تراژدي را نگاهي بدبينانه مي‌داند. بر عكس در اين لحظه تراژدي خود را در آغاز آفرينش خود مي‌بيند. جايي كه ‌زاده شد، يونان. همان جايي كه آغاز شكل‌گيري‌اش نه با نگاهي آبزورد، بلكه نگاهي سراسر شاد و ميل به زندگي بود. چنانكه تراژدي در آغاز با جشني ديونوسوسي بود. چنانچه بخواهيم به تبارشناسي تراژدي برسيم، «سرود بز» و
«ترانه بز» معني مي‌دهد.

تراگو: به معناي بز

آگل: به معني ترانه

آواز بز، سرود بز، ترانه بز

بز نزد يونانيان موجودي مقدس انگاشته مي‌شد. اين اسطوره در جشن‌هاي ديونوسوسي به ‌شدت فعال بوده است. بنابراين، اين درك و دريافتي كه ياور در مركز اين مسلخ، چگونه با گرايش ميل به زندگي در قبال مرگ مقاومت مي‌كند، ما را به سرآغاز مفهوم تراژدي مي‌رساند. «خواست زندگي» ياور، مقاومت در برابر ناملايمات، جوهره اصلي تراژدي است.

كشوري تراژدي را به سرآغاز مفهوم خودش در يونان مي‌رساند. اين نوع نگاه به تراژدي كه «ميل به زندگي» در قبال مرگ، خود را نشان مي‌دهد، در داستان موج مي‌زند. لايه رويي داستان كه خودكشي ياور است، نبايد ما را به درك نادرستي از داستان بكشاند. به قول نيچه، تراژدي آري گفتن به زندگي است حتي در غريب‌ترين و دشوارترين مشكلاتش. از اين‌رو است كه نيچه خود را «نخستين فيلسوف تراژيك» مي‌داند. اين نوع نگاه به تراژدي، چه تراژدي موقعيت، چه تراژدي پرسوناژ و خانوادگي، انتقام يا هر نوع ديگري از آن، تنها ميل به جاودانگي و ميل به حيات را نزد قرباني بازگو مي‌كند. ميلي كه از انديشه‌ها و چشم‌اندازهاي ارسطويي به معني كاتارسيس درمي‌گذرد. هنجارشكني ياور و مقاومتش در قبال آن همه تنگناها، سطح و چشم‌انداز ديگري از داستان را روايت مي‌كند. چشم‌اندازي كه هنر را نه تقليدي از طبيعت، بلكه «مكمل و متمم آن» مي‌داند. حيات ديگر تنها مقوله‌اي بيولوژيك نيست. زندگي و هستي انسان مقوله‌اي «زيبايي‌شناسي» است. چهره‌اي كه در اين تراژدي شكل مي‌گيرد تنها قرباني نيست كه مرگش باعث تاسف و اندوه شود. هنر واقعيت‌ها را در مي‌نوردد، از آن گذر مي‌كند و توانايي‌هاي انساني را آزاد مي‌كند، انسان را در عرصه مرگ نه در موضع ضعف، بلكه توانمند، كنشگر، تاثيرگذار، در هم كوبنده نشان مي‌دهد. دايره بسته باورها را در هم مي‌شكند و عرصه تازه‌اي را پيش روي خواننده مي‌گذارد. ياور با خودكشي خود عرصه نمادين را از درون منفجر مي‌كند. تركش‌هاي اين انفجار به ما هم اصابت مي‌كند و به خود مي‌آورد. بعد از خوانش داستان به خود مي‌نگريم، گويي هر يك از ما در مركز اين باورها و فرهنگ‌ها، تو بخوان، اين دايره‌ها گرفتار شده‌ايم. چاشني آن را كه بكشيم عرصه نمادين منفجر و نابود مي‌شود. بايد به ياد داشته باشيم اين چاشني چيزي نيست مگر «خواست زندگي»، «ميل به زندگي». (خواست و ميل زندگي.) اين ميل زندگي است كه هر چه قوي‌تر باشد مرگ را نابود مي‌كند. به ناميرايي و جاودانگي مي‌رسد. به قول نيچه، تراژدي «مكمل متافيزيكي واقعيت طبيعت است». تراژدي شادخواري ديونوسوسي است.

داستان «ياور»، تابلوي هنري «خواست زندگي» است. آري گفتن به زندگي حتي در بدترين شرايط. اين نوع نگاه ما را به سويي ديگر مي‌برد. نوع نگاه به هنر. اينكه ما هنر و زندگي را چگونه مي‌بينيم. نيچه مي‌گويد: «هيچ سطح زيبايي، بدون ژرفايي مخوف وجود ندارد.» اين ژرفاي مخوف، اين مغاك را «ديونيزي» مي‌داند، يا چنانكه ريلكه مي‌گويد: «زيبايي هيچ چيز نيست، مگر آغاز خوفي.»

در اين صورت است كه تراژدي اوج خلاقيت بشر در هنر است. قدمت اين خوف، اين هول و هراس به درازاي زندگي بشري است. تقابل با اين خوف، آن صحنه دراماتيكي است كه بيرون آمدن از آن و به زانو درآوردنش، نمايش زيبايي‌هاي زندگي است. اگر در اسطوره‌ها قبلا اين اتفاق مي‌افتاد، اين‌بار در صحنه زندگي است كه همه هولناكي‌اش را به رخ مي‌كشد. پيروزي انسان در اين نبرد همان طعم شيرين آزادي است. همان پيروزي ميلي است با همه رنج‌ها و گرفتاري‌هايي كه به آزاد كردن توانايي‌هاي انسان منجر مي‌شود. به اين اعتبار نگاه هستي‌شناسانه به تراژدي، عنصري پررنگ در رمان‌ها و داستان‌هاي كشوري است. دريچه‌هايي كه انسان‌ها را نه زبون و منفعل، بلكه توانمند و كنشگر نشان مي‌دهد.

تراژدي نزد كشوري ستايش زندگي و انسان است. ستايش آن امري است كه ميل به جاودانگي دارد؛ ميل به ناميرايي، ميل به كشف خود و ديگري، در پرتويي از دانايي و خرد. از اين زاويه است كه زندگي به مقوله‌اي زيبايي‌شناسانه مي‌رسد.

نقاش اين تابلوها، راوي اين نبردها، به دور از هر گونه شعارگونگي، كشوري است. اينجاست كه ادبيات «عيش مدام» است. در اين عيش و شادخواري، ضيافت كشوري مدام ما را به اين جشن و سرور مي‌خواند و همگي غرق در اين عيش مدام مي‌شويم. چنانكه يوسا مي‌گويد: «ادبيات خوراك جان‌هاي ناخرسند و عاصي است، ادبيات اصيل همواره ويرانگر و تقسيم‌ناپذير و عصيانگر است.» عصيان كشوري در «ياور»، قيام عليه باورهاي خرافي است.

 

درجهان داستاني فرهاد كشوري، آن‌چه اهميت دارد نگاه تيزبينانه و برخاسته از جهان واقعي در پرورش شخصيت‌ها و اتمسفر داستاني‌است. كشوري درتك‌تك داستان‌هاي كوتاهش، خواننده را با نوعي غافلگيري مواجه مي‌كند. نوعي غافلگيري كه ريشه در تعليق‌هاي ذاتي روايت دارند. باورپذيري جهان داستاني كشوري به همراه استفاده از تكنيك‌هاي متداول در داستان، ازكارهاي او، آثاري شگرف ساخته است كه هم لذت خواندن را به خواننده مي‌دهند و هم به دانش همه‌جانبه او مي‌افزايند.اين نويسنده هم دررمان‌ها و هم داستان‌هايش بسيار سختگير است . اين مساله نشان مي‌دهد كه نوشتن داستان براي او بسيار جدي و بخشي از جهان و زندگي واقعي اوست. كشوري نويسنده‌اي است كه تعهد اجتماعي را دركنار احساس مسووليت ادبي همزمان يدك مي‌كشد، موضوعي كه باعث شده همگان او را به عنوان نويسنده‌اي سخت‌كوش به رسميت بشناسند. كوتاه سخن اين‌كه كشوري، نويسنده‌اي كه هم نسل‌گذشته و هم نسل حال و آينده مي‌توانند به خوبي با كارهايش ارتباط برقرار كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون