آويده علم جميلي
نزديك به يك ماه از اعطاي نوبل اقتصاد ميگذرد. سه اقتصاددان به نامهاي آبيجيت بنرجي، استر دوفلو و مايكل كرمر به دليل اتخاذ رويكرد تجربي براي كاهش فقر جهاني برنده اين جايزه شدند. برندگان يك دهه اخير نوبل به خوبي نشان ميدهد كه اقتصاد بيشتر از آنكه به مطرحكنندگان مشكلات كلان اقتصادي نياز داشته باشد، به افرادي نياز دارد كه مسائل كلان اقتصادي مانند «چگونه فقر را كاهش دهيم؟» را با رويكردي تجربي و با استفاده از تحقيقات ميداني بتوانند به پرسشهاي كوچكتري تبديل كرده و پاسخهاي مرتبط با واقعيت به آنها بدهند؛ پاسخهايي به دور از مدلها و نمودارهاي روي كاغذ. بنرجي و دوفلو، دو اقتصادداني هستند كه با كتاب «اقتصاد فقير» در ايران شناخته ميشوند. در اين راستا با مهدي فيضي، اقتصاددان و يكي از دو مترجم كتاب «اقتصاد فقير» از دوفلو و بنرجي مصاحبه كرديم. فيضي معتقد است تمام فصول اين كتاب ميتواند راهكاري براي توسعه سياسي در ايران و گرهگشايي از مسائل خرد اقتصادي مانند نحوه پسانداز و خرج و مخارج فقرا باشد. او درخصوص كتاب گفت: در واقع اين كتاب به جزييات زندگي يك فقير توجه ويژهاي دارد و از آموزش تا بهداشت و پسانداز را تحت مشاهدههاي جزيينگرانه قرار ميدهد. اين اقتصاددان معتقد است كه هرگونه قضاوت درخصوص عملكرد سياستها را بايد فارغ از جهتگيريهاي سياسي و حزبي سنجيد.
شما به عنوان اقتصاددان و يكي از مترجمان كتاب «اقتصاد فقير» آيا پيشبيني ميكرديد كه نويسندگان اين كتاب، آبيجيت بنرجي و استر دوفلو، برندگان نوبل اقتصاد امسال شوند؟
نام اين دو اقتصاددان از مدتها پيش مطرح بود بنابراين برنده شدنشان دور از ذهن نبود، ضمن اينكه دوفلو چند سال پيش برنده جايزه كلارك در اقتصاد شده بود و عموم افرادي كه برنده اين جايزه ميشوند، جايزه نوبل اقتصاد را نيز ميبرند از اين رو اهداي نوبل اقتصادي به اين دو اقتصاددان محتمل بود.
«اقتصاد فقير» نامي است كه انتخاب شده و كمي ايهام دارد. هم به عنوان اينكه اقتصاد، علمي فقير براي مطالعه است همچنين نوعي اسم براي مطالعه ماهيت و موضوع فقر است. اين نام چه هدفي را دنبال ميكند؟
از همان ابتدا براي انتخاب ترجمه دقيقي از عنوان كتاب با چالشهاي بسياري روبهرو بوديم و از اساتيد زيادي نيز مشورت گرفتيم. اما پس از مطالعه كامل كتاب به اين نتيجه رسيديم كه عنوان «اقتصاد فقير» بهترين ترجمه براي آن محسوب ميشود. اين عنوان نشان ميدهد كه فقر هم ميتواند صفت باشد و هم مضافاليه. به اين معنا كه از سويي علم اقتصادي كنوني فقير است و در شرايطي به درستي عمل نكرده است. از سوي ديگر به موضوع كتاب اشاره دارد كه درخصوص مطالعه آدمهاي فقير است.
نويسندگان به اين موضوع اشاره كرده بودند كه پرسشهاي كلان درخصوص فقر در ابتدا بايد به پرسشهاي كوچكتري تقسيم شوند تا قابل فهم باشند. آيا واقعا اين نويسندگان توانستهاند فهم جديدي از ماهيت فقر را به خوانندگان ارايه دهند؟
فكر ميكنم نويسندگان در ارايه تعريفي جديد از فقر موفق بودهاند، چراكه حاوي 15 سال مطالعات ميداني در اقصي نقاط جهان است كه توسط نويسندگان يا ساير پژوهشگران انجام شده است. چيزي كه در تمام مطالعات انجام شده در اين مدت مشترك است، رويكرد گام به گام جزيينگر و پايين به بالاست. در واقع اين رويكرد كمك ميكند كه راهكارهاي عملي براي كاهش فقر بيابيم. هر چند در اين راه خرد كردن پرسش بزرگتر به پرسشهاي كوچكتر نيز به پيدا كردن اين راهكارها كمك ميكند. به عنوان مثال يكي از پرسشها اين است كه چه اقداماتي باعث ميشود كودكان فقير بيشتري به مدرسه بروند و چگونه چيزهاي بيشتري در مدرسه بياموزند. يا پرسش ديگر اين است كه چه اقداماتي انجام بگيرد تا نرخ فرزندآوري فقراي منطقهاي در آفريقا كمتر شود.
در واقع جزييات به جزييات زندگي يك فقير توجه ويژهاي دارند و از آموزش تا بهداشت و پسانداز را تحت مشاهدههاي جزيينگرانه قرار ميدهند. اين رويكرد توسط آكادمي نوبل نيز مورد توجه قرار گرفت بهگونهاي كه در بيانيه نوبل امسال ضمن اشاره به رويكرد جزيينگرانه آنها، يكي ديگر از دلايل اعطاي نوبل به آنها را اتخاذ رويكردي متفاوت به فقر عنوان كرد.
به صورت كلي تا پيش از ارايه پژوهشهاي گسترده درباره فقر توسط اين دو نفر، دو نگاه كلي به اين موضوع وجود داشت؛ نگاه اول اين بود كه بايد كمكهاي بيشتري به فقرا در دستور كار قرار گيرد و نگاه دوم هم اين است كه با افزايش كمك به فقرا، اين قشر از جامعه وابستهتر ميشوند.
به خوبي مشاهده ميشود كه هر دو ديدگاه كلاننگر هستند و نگاه جزيينگر و از پايين به بالا در آنها وجود ندارد. رويكرد نويسندگان اين كتاب، رويكردي خرد و آزمايشگاهي به مسائل كلان در اقتصاد توسعه است.
به نظر ميرسد علم اقتصاد در چند سال اخير از مسائل كلاني مانند علل تورم و ركود اقتصادي فاصله گرفته و تمركز اقتصاددانان بيشتر بر مسائل خرد است. آيا اين به معني شكل گرفتن يك علم اقتصاد جديد مبتني بر تحقيقات ميداني و فاصله گرفتن از علم اقتصاد كلاسيك است يا اينكه اقتصاد در حال دگرديسي است؟
اين نكته دقيقي است كه در 15 سال اخير به خوبي مشاهده ميشود. نمود اين گزاره در برندگان نوبل مشاهده ميشود كه بيشتر به دليل پژوهش بر مسائل اقتصاد خرد بوده و نه اقتصاد كلان. فكر ميكنم تا قبل از اين اتفاقات، در آموزههاي آكادميك اقتصاد، حد و مرزي بسيار جدي بين اقتصاد كلان و خرد وجود داشته است. بهگونهاي كه اين دو به مثابه دو جزيره مجزا درنظر گرفته ميشد كه هيچ ارتباطي به يكديگر ندارند.
در دو دهه اخير مرز بين اقتصاد خرد و اقتصاد كلان بسيار باريك شد و حتي ميتوان ادعا كرد كه تا حدي نيز از بين رفته است. به اين معنا كه مفاهيم و مدلهاي كلان اقتصادي كه در حال حاضر در مقالات ارايه ميشود، مباني خرد دارند كه تا پيش از باريك شدن مرز بين اقتصاد خرد و كلان، به اين شكل ارايه نميشد، به همين دليل است كه وقتي نوبل به پژوهشهاي مبتني بر اقتصاد خرد تعلق ميگيرد، در اصل به پايههاي بنيادين اقتصاد نوبل تعلق ميگيرد، چراكه بنيادهاي كلان اقتصاد هم بر پايه اقتصاد خرد سوار است. نتيجهگيري اينكه اعطاي نوبل به مسائل خرد، به اين معني نيست كه علم جديدي در شرف ايجاد است، بلكه به معني شكل گرفتن رويكرد جديدي در اقتصاد است كه مباني آن تا حد زيادي بر پايه اصول اقتصاد خرد پايهريزي شده است.
در ابتداي كتاب يكسري پرسشهايي
حمطرح شده مبني بر اينكه اقتصاد چگونه ميتواند به فقرا كمك كند. كداميك از پرسشهاي مطرحشده جذابتر بوده بهگونهاي كه در ايران به آن پرداخته نشده است؟
يكي از مهمترين پرسشها، افزايش كيفيت آموزش در كودكان فقير بود. اين موضوع يكي از چالشهاي ايران نيز به حساب ميآيد. برخلاف دهههاي گذشته، مشكل امروز بخش آموزش، نه كميت بلكه كيفيت آموزش است. در دهه 60 و ابتداي دهه 70 نبود مدرسه به تعداد كافي يكي از معضلات اين بخش بود. همين امر سبب شكلگيري نهضت مدرسهسازي شد تا از آن طريق دسترسي به مدارس افزايش يابد. اما مشكلي كه در شرايط فعلي در اين بخش وجود دارد، اين است كه بچهها در مدارس ايران با وجود اينكه از لحاظ كمي دسترسي خوبي به امكانات آموزشي دارند، اما كيفيت خوبي از آموزش را دريافت نميكنند و همان كيفيت كم را نيز
به خوبي ياد نميگيرند. اين دو چالش اصلي آموزش است. دقيقا مشابه همين مشكل در ناحيههاي فقير آفريقا و هند نيز وجود دارد كه در كتاب اقتصاد فقير به آن نيز پرداخته شده است. نكته مهمي كه بايد به آن توجه كرد اينكه با چه مداخلات سياستي ميتوان كيفيت يادگيري كودكان به ويژه كودكان فقير را افزايش داد. نتيجه تحقيقات دوفلو و بنرجي اين است كه اگر وضع مالي معلمان بهبود يابد، كيفيت يادگيري دانشآموزان نيز افزايش مييابد. هر چند اين نتيجهگيري لزوما براي تمام كشورها نميتواند قطعيت داشته باشد.
يكي از مسائلي كه چند سال اخير در كشور به وجود آمده، اين است كه اگر دانشآموزي از طبقه پايين جامعه باشد، به دليل دسترسي كم به مدارس با كيفيت بالا، شانس كمي در ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر دارد. در واقع نقش پول و درآمد در موفقيت تحصيلي و ورود به دانشگاه بسيار بيشتر از گذشته شده است. اين نشان از كيفيت پايين مدارس دولتي و فاصله معنيدار آنها با مدارس غيرانتفاعي دارد. گويي اين فاصله به صورت ناخودآگاه حلقههايي از دام فقر ايجاد كرده كه دانشآموز فقير در مدارسي درس ميخواند كه كيفيت پاييني دارد و ممكن است حتي دانشگاه نرود و ادامه تحصيل ندهد و در فقر باقي بماند و برعكس. مسائلي كه گفته شد، مهمترين چالش آموزش در كشورهاي فقير است كه در ايران نيز مصداق دارد. در ايران بهطور خاص به نظرم بايد تلاش براي پاسخ دادن به پرسشهايي از اين دست داشت كه چگونه ميتوان فرزندان بازمانده از تحصيل در خانوادههاي فقير، مهاجر و حاشيهنشين را به مدرسه برگرداند. پرسش بعدي كه بايد به آن پاسخ داد اين است كه با ورود كودكان فقير، مهاجر و بازمانده از تحصيل به مدرسه با چه سازوكاري ميتوان كيفيت آموزش به آنها را افزايش داد؟
دومين موضوعي كه كتاب به آن پرداخته و در ايران نيز وجود دارد، پسانداز است. به گفته كتاب اقتصاد فقير، مشكل عموم فقرا نداشتن پول نيست بلكه اين است كه نميتوانند پول خود را نگه دارند و پسانداز كنند. در فصل مربوط به پسانداز درباره مكانيزمها و مداخلاتي صحبت ميكند كه با بهكارگيري آنها، فقرا ياد ميگيرند كه پول خود را راحتتر نگه دارند. اگر بخواهيم به صورت كلي فصول كتاب را از نظر بگذرانيم، متوجه ميشويم كه مدلهاي مطرح شده در آن در ايران امروز كاملا ميتواند پيادهسازي شود. يكي از اهداف ترجمه كتاب نيز همين بود كه بسياري از موضوعات آن، براي حل مسائل خرد از جنس توسعه در ايران كاربرد دارد.
در بخشي از سخنان خود به اين موضوع اشاره كرديد كه فاصله مدارس دولتي و غيرانتفاعي در ايران زياد است. برخي معتقدند راهكار مناسب براي كاهش اين فاصله، واگذاري بخش آموزش به بخش خصوصي است، چراكه در اين صورت انگيزههاي رقابتي ايجاد ميشود. آيا اين ميتواند به بهبود عملكرد كودكان منجر شود؟
اين نظر دقيق نيست، چراكه آموزش پايه يكي از نمونههاي كلاسيك شكست بازار است و دقيقا همان جايي است كه دولت بايد در آن دخالت كند. اگر دولت بخواهد به مثابه دست نامريي عمل كند و از بازار خارج شود، اتفاقات خوبي در اين بخش نميافتد، بنابراين در اصل اينكه دولت بايد در بخش آموزش مداخله داشته باشد، بهويژه براي كمك به طبقات پايين و فرودست جامعه، ترديدي نيست. در واقع دولت نه تنها بايد مدارسي براي دسترسي بهتر آنها ايجاد كند، بلكه بايد امكانات آموزشي زيادي نيز برايشان فراهم آورد. در بسياري از كشورها دولتها براي كمك به تحصيل كودكان خانوادههاي فقير، از سياستي تحت عنوان انتقال پول به شرط تحصيل فرزند استفاده ميكنند. به اين معني كه در اين كشورها به خانوادههاي آسيبپذير در صورتي كه كودكان خود را مرتب به مدرسه بفرستند، مبلغي به عنوان يارانه ميدهد. اين جنس مداخلات كيفيت آموزش براي كودكان فقير را بهبود ميدهد و اگر دولت اينچنين عملكرديهايي نداشته باشد، اشتباه بزرگي كردهاند. البته گاهي مداخله دولت در آموزش با مداخله حداكثري اشتباه گرفته ميشود كه مصداق از آن سوي بام افتادن است. متاسفانه مشكل اساسي در كشور، افراط و تفريط در اعمال سياستهاي آموزش است. به اين معني كه جاهايي كه دولت بايد دخالت حداكثري داشته باشد، حضور حداقلي دارد و برعكس. ايجاد تعادل بين مداخله حداقلي و حضور حداكثري كار حساسي است و نبود آن ميتواند به اوضاع كنوني بينجامد. اگرچه وضع فعلي نظام آموزشي ما اساسا قابل دفاع نيست، اما واگذاري آموزش به بخش خصوصي نيز نميتواند راهكار مناسبي براي بهبود آن باشد.
در كتاب به اين موضوع اشاره شده كه دولت بايد در بخشهايي مانند آموزش و بهداشت حضور داشته باشد و در برخي موارد نيز يارانه دهد. آيا اين به منزله تاييد اقداماتي است كه مدلهاي دولت رفاه انجام ميدهند؟
كتاب از تفكر خاصي حمايت نميكند، چون با حمايت از شيوه سياستگذاري خاص، دوباره دچار يك نگاه كلاننگر ميشود. اساسا رويكرد كتاب همانطور كه گفته شد، رويكرد آزمايشگاهي است كه فارغ از برچسب زدن به دولت و سياستها است. نويسندگان در تلاشند عملكردها را بررسي كنند. در فصل دهم كه به سياست و سياستگذاري اختصاص دارد، متوجه ميشويم كه كتاب به هيچ عنوان خود را درگير ساختار سياسي حاكم بر كشورها نميكند، چراكه نبايد به واسطه ساختار سياسي حاكم بر كشورها كه ميتواند دموكراتيك يا ديكتاتوري مطلقه باشد، اميد به تغيير و بهبود را ناديده گرفت. اما نبايد از اين نكته غافل شد كه ساختار حكومتها بر سرعت تغييرات موثر است و ميتواند آن را تسريع يا كُند كند.
حرف كلي كتاب در اين است كه اگر ميخواهيم سياستي را در كشور اجرا كنيم به جاي نسخهپيچي كلان و اجرا در كل كشور بهتر است در ابتدا آن را به صورت آزمايشگاهي و در يك منطقه كوچك مورد نقد و بررسي قرار داد. پس از ارزيابي نتايج آن و با تبيين ذهنيتها ميتوان نقاط قوت و ضعف آن را شناخت و درنهايت ميزان موفقيت آن را تخمين زد. در اين صورت است كه بهترين ايده از دل چند ايده براي اجرا در مقياسي وسيعتر انتخاب ميشود. اجرا در مقياس وسيع ميتواند توسط دولتها يا بازار آزاد انجام شود، بنابراين رويكرد كتاب، رويكردي متواضعانه به عملكرد سياستها با ارزيابي آنها و دقت در طراحي آنهاست.
بخش ديگري كه به نظر جالب ميآمد، چالش سلامت است. گفته ميشود كه فقرا هزينه بيشتري را براي درمان ميپردازند. اين به چه دليل است؟
فقرا درخصوص مسائل بهداشتي و سلامتي بيشتر از آن چيزي كه ما فكر ميكنيم به سيگنال قيمت حساس هستند و واكنش نشان ميدهند. به عنوان مثال كافي است قيمت يك نوع خدمات بهداشتي يا سلامتي ارايه شده به آنها كمي تغيير كند، استقبال از آن بسيار كم ميشود، اما به محض اينكه آن خدمت رايگان شود، استقبال به طرز ناگهاني افزايش مييابد. توصيه جدي كتاب اين است كه براي افراد بسيار فقير، استفاده از خدمات درماني و بهداشتي رايگان باشد.
البته اين توصيه، مبناي علمي نيز دارد. به اين صورت كه به طور كلي خدمات سلامت پايه در يك جامعه كالاي عمومي محسوب ميشود.
در واقع جامعهاي سالم است كه طبقات فرودست آن در سلامت كامل باشند و چون اين طبقه بيشتر از طبقات ديگر به قيمت حساس هستند، ممكن است با اندكي افزايش در قيمت اين خدمات، آنها به ميزان بيشتري از آن روي برگردانند. مشكل ديگر نيز امكان بيشتر خطا در تصميمگيريهاي بين زماني براي فقراست. استفاده از بيمه و پيشگيري از بيماريهاي خاص، تصميمي بين زماني است و به اين ترتيب فقرا با احتمال بيشتري از خدمات بيمهاي و پيشگيرانه چشمپوشي ميكنند. در اين صورت با احتمال بالاتري نيز به بيماريهايي دچار ميشوند كه هزينههاي فراواني نيز برايشان به همراه دارد. راهحل اين است كه اين جنس خدمات براي طبقات فرودست ارزانتر و در دسترستر باشد. اما اگر استفاده از اين خدمات به دست نامريي و بازار آزاد واگذار شود، با احتمال زيادي نه تنها پيشگيري صورت نميگيرد بلكه كل جامعه از آن متاثر ميشود.
يكي ديگر از پژوهشهاي نويسندگان اين است كه فقرا هر كاري كه زندگي آنها را از حالت ملالآور خارج كند، انجام ميدهند. اين به چه معناست؟
اين پژوهش هم در ايران مصداق عيني دارد. در اين پژوهش و به صورت ميداني مشاهده شده كه فقرا با وجود اينكه به لحاظ مالي دچار كمبودهاي شديدي هستند اما در جاهايي هزينههايي انجام ميدهند كه عجيب به نظر ميرسد و با عرف اجتماعي و طبقه آنها سازگار نيست. به طور مثال گوشي تلفن همراه يا تلويزيون گرانقيمت خريداري ميكنند يا مراسمها و جشنهايي ميگيرند كه حتي طبقات بالاتر از نظر مالي نيز چنان هزينههايي نميكنند. طي مشاهدات نويسندگان، تعبير اين دسته از افراد اين است كه با مقداري پول مثلا دو يا سه ميليون اوضاع زندگي آنها تغيير چنداني نميكند اما ميتوانند با خريد تلويزيون يا گوشي همراه لحظات شادي براي خود ايجاد كنند. در واقع آنها ملال زندگي فقيرانه را با خريدهاي به نسبت گرانقيمت يا مراسمهايي پرهزينه تا اندازهاي فراموش ميكنند. اين جنس دلخوشيهاي كوچك ميتواند زندگي غمبارشان را قابل تحملتر كند. شايد اين رفتار از بيرون نامعقول به نظر برسد اما از نزديك، ميتواند رفتاري قابل فهم باشد.
دريافتكنندگان نوبل نشان دادند كه نرخ فرزندآوري افراد فقير بالاست اما اين به دليل عدم آشنايي با موارد بهداشتي و پيشگيرانه نيست. به نظر شما اين نشأت گرفته از چه چيزي است؟
يافتههاي پژوهشهاي ميداني در مورد دلايل بيش فرزندآوري فقرا نشان ميدهد كه اين افراد نه به دليل عدم آشنايي با روشهاي پيشگيرانه از بارداري بلكه به دليل عدم توسعه ساختار تامين اجتماعي و بازنشستگي فرزند بيشتري ميآورند. درواقع فقرا به دليل اينكه دنبال داشتن فردي هستند كه در زمان پيري بتواند اوضاع آنها را سر و سامان دهد و از نظر مالي و عاطفي تامينشان كند، فرزند بيشتري ميآورند. از اين رو توصيه شده كه براي كاهش فرزندآوري فقرا لازم نيست به آنها توصيههاي سياستي يا روشهاي جلوگيري از بارداري آموزش داده شود، بلكه كافي است سيستم تامين اجتماعي كشورها آنقدر خوب طراحي شود كه دسترسي به سيستم بازنشستگي حتي براي افراد فقير كمسواد ساكن حاشيه شهرها هم فراهم باشد. به نظر ميرسد در ايران هم خانوادههاي فقير به دليل ساختارهاي موجود در سيستم بازنشستگي، نرخ فرزندآوري بيشتري دارند.
اين كتاب درصدد است بحثهاي خردتري ارايه دهد و سياستگذاري براي فقرا را دگرگون كند، اما بايد به اين نكته توجه كرد كه سياستگذار خود انسان فقيري نيست و بسيار كم اند سياستمداراني كه از دام فقر به درجات بالاتري رسيدهاند، آيا ميتوان با استفاده از آموزههاي اين كتاب، درك سياستگذاري براي فقرا را در ايران ايجاد كرد؟
دقيقا يكي از توصيههاي كتاب و نتايج رويكرد ميداني همين است. با اينكه دوفلو و بنرجي هر دو از اساتيد بنام در دانشگاهي معروف و طبيعتا ثروتمند بودند اما با حضور در شهرهاي بسيار فقير با رويكردي پديدارشناسانه نشأت گرفته از نگاه انسان به انسان و چشم در چشم با فقرا به دنبال درك از نزديك و دقيق و جزيي از مساله فقر بودند. طبيعتا نميتوان از پشت ميز در پايتخت، براي حاشيه كشور و مناطق محروم تصميمگيري كرد. اما انتظار اينكه سياستمدار خود پا به عرصه پژوهشهاي ميداني بگذارد هم انتظار زيادي است و نه فقط براي سياستمداران ايراني بلكه در تمام نقاط جهان هم اين كار انجام نميگيرد. اما ميتوان انتظار داشت كه سياستگذار به نگاههاي پژوهشگرانه و رويكردهاي پديدارشناسانه اهميت دهد و از پژوهشگران بخواهد آن را به شكل آزمايشهاي ميداني در جغرافياي كوچك بررسي و نتايج آن را ارايه دهند و باتوجه به آن نتايج تصميمگيري كند.
مصداق اين پژوهشها را ميتوان درخصوص سياستهاي كلان رفاهي مانند مسكن مهر يا اصلاح قيمت حاملهاي انرژي مشاهده كرد. قبل از اينكه پروژهاي به بزرگي مسكن مهر كليد زده شود، ميتوانستيم آن را در مقياس كوچك اجرا و اثرات آن را ارزيابي كنيم. چنين روشي در مورد بسياري از طرحهاي رفاهي ديگر نيز ميتوانست انجام شود. عدم استفاده از آزمايشهاي ميداني در سياستگذاري كشور به اين دليل است كه در اين عرصه نگاهي شهودگرا حاكم است كه متكي به شواهد نيست و اين منجر به خطاهاي شناختي رفتاري و اجتماعي در كشور ميشود كه سياستمدار را هم خواسته يا ناخواسته به اشتباه مياندازد.
سخن آخر؟
اميدوارم موجي كه با نوبل امسال در محافل اقتصادي ايجاد شده، منجر به اتخاذ سياستهاي شواهدمحور جدي شود و از رويكردهاي شهودگرا فاصله بگيريم كه منجر به تصميمهاي ناگهاني در سطح كلان ميشود.
يكي از مسائلي كه چند سال اخير در كشور به وجود آمده، اين است كه اگر دانشآموزي از طبقه پايين جامعه باشد، به دليل دسترسي كم به مدارس با كيفيت بالا، شانس كمي در ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر دارد. در واقع نقش پول و درآمد در موفقيت تحصيلي و ورود به دانشگاه بسيار بيشتر از گذشته شده است.
در دو دهه اخير مرز بين اقتصاد خرد و اقتصاد كلان بسيار باريك شد و حتي ميتوان ادعا كرد كه تا حدي نيز از بين رفته است. به اين معنا كه مفاهيم و مدلهاي كلان اقتصادي كه در حال حاضر در مقالات ارايه ميشود، مباني خرد دارند كه تا پيش از باريك شدن مرز بين اقتصاد خرد و كلان، به اين شكل ارايه نميشد.
آموزش پايه يكي از نمونههاي كلاسيك شكست بازار است و دقيقا همان جايي است كه دولت بايد در آن دخالت كند.
نميتوان از پشت ميز در پايتخت، براي حاشيه كشور و مناطق محروم تصميمگيري كرد. اما انتظار اينكه سياستمدار خود پا به عرصه پژوهشهاي ميداني بگذارد هم انتظار زيادي است و نه فقط براي سياستمداران ايراني بلكه در تمام نقاط جهان هم اين كار انجام نميگيرد.
بچهها در مدارس ايران با وجود اينكه از لحاظ كمي دسترسي خوبي به امكانات آموزشي دارند، اما كيفيت خوبي از آموزش را دريافت نميكنند و همان كيفيت كم را نيز
به خوبي ياد نميگيرند. اين دو چالش اصلي آموزش است.