سلبريتيستيزي و «نقد راديكال»
محسن آزموده
شهرت، مثل ثروت و قدرت و... يكي از مطلوبهاي اجتماعي است و عموم انسانها كم و بيش به آن گرايش دارند. شهرتطلبي در صورت افراطي آن اما يكي از رذايل مذموم و ناپسند اخلاقي است. در طول تاريخ هم هميشه انسانهايي حضور دارند كه در ميان شمار وسيعي از آدمها شهره و نامآور و معروفند. از قضا گروهي از اين افراد از اين شهرت استفاده يا سوءاستفاده ميكنند. باز هميشه هم بوده و هستند كساني كه مشاهير خيرخواه و ديگردوست را ستودهاند و به نقد اخلاقي نامداراني پرداختهاند كه به طريق ناصواب، از نام خود نان در ميآورند.
«سلبريتي»هاي روزگار ما، همين آدم معروفهاي شناخته شده هستند كه هر يك به نحوي از انحاء از شهرتي كه دارند، بهرهمند ميشوند، منتها با اين تفاوت قابل توجه كه جهان ما نه فقط به واسطه گسترش ارتباطات و رسانهها بسيار بزرگتر و پيچيدهتر شده و نامآوري و شهره شدن ابعادي بسيار متنوع يافته، بلكه اساسا شهرت يكي از اصليترين موتورهاي محركه و در عين حال محصولات نظام سياسي، اقتصادي، اجتماعي و ارتباطاتي جديد است. در زمانه ما تنها سياستمداران و هنرمندان و ورزشكاران و انديشمندان و ساير كساني كه در كار و حرفه خود به دلايل گوناگون سرآمد شدهاند، نيستند كه ميتوانند «سلبريتي» شوند، بلكه اصولا سلبريتيبودن و شدن، خود به يك اشتغال جديد بدل شده. بر اين اساس، ناگزير است كه نقد سلبريتيها، از نقد فرصتطلبي و سوءاستفاده تعدادي آدم مشهور از موقعيتي كه دارند، چنانكه در گذشته در نقد اخلاقي مشاهير رايج بود، فراتر رود و به نقد وضعيتي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بدل شود كه براي حفظ و تثبيت و فراگير كردن خود، ناچار از سلبريتيسازي و سلبريتيپروري است و به برساختن آنها نياز دارد. روشن است چنين نقدي كه اساس مناسبات قدرت و جامعه را نشانه ميگيرد، با قضاوت اخلاقي فلان آقازاده و بازيگر و بيسار خواننده و بازيكن متفاوت است، اگرچه نافي آنها نيست. يعني كماكان ممكن است كساني پيدا شوند كه خود را مدعيالعموم و نماينده وجدان جمعي بدانند و به نقد اخلاقي كردار و گفتار سلبريتيهايي خاص و مشخص بپردازند كه به عقيده اين منتقدان، از شهرتشان سوءاستفاده ميكنند و دروغ ميگويند و ريا ميورزند و ... به ويژه در صورتي كه اين سلبريتيها، نام خود را وامدار اموال عمومي كرده باشند. البته روشن است كه اين دسته از منتقدان بايد بتوانند داعيههاي خود در نقد اخلاقي آن سلبريتيهاي مشخص را با مدارك و اسناد محكمه ثابت كنند و صرفا به هياهو و بلاغت (رتوريك) پناه نبرند، چراكه نقد اخلاقي آنها متوجه افرادي حقيقي است و شخصيت و كردار مشخص فرد يا افرادي را نشان رفتهاند. فعلا از اين بحث در ميگذريم كه آيا اصولا افراد حق دارند پليس اخلاقي ديگران باشند يا خير.اما نقد گونه نخست، يعني نقد مناسبات اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي برسازنده سلبريتيها به نحو عام هم پديده تازهاي نيست. همواره بوده و هستند منتقدان و پژوهشگران علوم اجتماعي و مطالعات فرهنگي كه شرايط پيشيني امكانپذير شدن سلبريتيها را نقادي كردهاند. از قضا به واسطه همين مباحث روشنگر و ارزشمند است كه تقريبا عموم اهل فكر تا حدودي متوجه شرايط امكان و كاركردها و پيامدهاي پديده سلبريتي شدهاند. يعني ديگر اكثريت اهالي فرهنگ ميدانند كه نقد شخصي سلبريتيها و كنار زدن اين يا آن سلبريتي، بدون تغيير راديكال راه چاره نيست. در نتيجه در شرايط موجود و در غياب امكان دگرگوني اساسي، بايد به دنبال ظرفيتها و استعدادهاي اين پديده براي بهبود وضعيت عمومي گشت. در چنين شرايطي است كه نقد شخصي و اخلاقي سلبريتيها به ادعاي نمايندگي از سوي وجدان عمومي، بيش از آنكه نشاندهنده نقد راديكال و به اصطلاح رهاييبخش باشد، در نهايت به همسويي و همراهي و همصدايي با جريانهاي تجددستيز منجر ميشود؛ گروههاي قدرتطلب و ذينفوذي كه از استعدادهاي حداقلي سلبريتيها در شكلدهي به جامعه مدني بيم دارند و پس و پشت نقد سرمايهداري و مظاهرش به تضعيف جامعه و تثبيت و تشديد قدرت خودشان ميانديشند. گواه روشن اين سخن نيز بيخطر بودن به اصطلاح نقدهاي راديكال شخصيت و كردار فردي اين يا آن سلبريتي است كه از سوي كساني بيان ميشود كه خود دست كمي از سلبريتي ندارند و اتفاقا «نقد راديكال» و «رهاييبخش»شان در فضا و با «رتوريكي» بيان ميشود كه خود برسازنده سلبريتيهاست.