واهه آرمن شاعر شناخته شدهاي است كه آثارش خصوصا در ميان طيف جوان ادبيات معاصر طرفداران زيادي دارد. واهه از آن جمله شاعراني است كه همواره دغدغههاي مختلف اجتماعي، سياسي و فلسفي را ميتوان در آثارش ديد؛ دغدغههايي كه البته پيچيده در نوعي نگاه شاعرانه پيشرو هستند. كوتاهي سرودهها به همراه درونمايههاي ژرف از ديگر مشخصات سرودههاي اين شاعر هستند. واهه آرمن در اين گفتوگو از نوع نگاهش به شعر، جهان ديگران، دلبستگيهايش به مردم و كارهاي تازهاش برايمان گفته است.
تازگي داشتم مجموعه «به رنگ دانوب» را ميخواندم و احساسم اين بود كه شاعر روبهرويم نشسته و داريم با هم درددل ميكنيم. من از زبان خيليها شنيدهام كه واهه آرمن شاعري است با قدرت انتقال حسهاي ظاهرا ساده با درونمايههاي عميق. اولين پرسش من اين است كه تلفيق سادگي و مفاهيم پيچيده انساني چگونه در ذهن شما ساخته و پرداخته و چگونه به شعر تبديل ميشوند؟
يكي از بهترين و تاثيرگذارترين آموزههاي من در زندگي، از همان دوران كودكي تا امروز اين بوده كه هر تلاشي، بدون عشق و بدون احساس مسووليت به كاري كه ميكنم، پوچ است و بيهوده، بار مسووليتي كه بارها گفتهام هر چه سنگينتر باشد، برايم لذتبخشتر است. بنابراين، اگر اين ويژگيها را داشته باشم كه فكر ميكنم دارم، آنوقت تلفيق سادگي و مفاهيم پيچيده انساني به راحتي در ذهنم ساخته و پرداخته ميشوند و به راحتي تبديل به شعر ميشوند، بدون آنكه خودم بدانم و آگاه باشم كه اين اتفاق زيبا چگونه ميافتد و به راستي، اگر بخواهم تنها با تمايلات آگاهانه و با نظارتِ ذهن آگاهم شعر بنويسم، نتيجهاش نوشتهاي خواهد بود كه بيترديد دل كسي را به لرزه در نخواهد آورد. در چنين شرايطي، اغراق نكردهام اگر بگويم شعر، بخشي از زندگي من نيست، بلكه زندگي بخشي از شعر من است. در همين مجموعه شعر «به رنگ دانوب» كه به آن اشاره كرديد، شعري دارم با عنوان «سرمستي» كه شايد تعبير شاعرانه افكارم در رابطه با حضور همزمانِ احساس مسووليت و عشق در وجودم باشد: «شعر نوشتن/ گاهي شبيه راه رفتن روي طنابي بلند است/ از زمين/ به ماه/ و گاهي درست مثل يك بازي/ سُر خوردن روي سُرسُرهاي زمردين است/ از دورترين ستاره/ تا زمين/ هر دو سرمستم ميكنند/ هر دو را دوست دارم.»
شما هميشه از درد تنهايي و تهي بودن انسان در دوره مدرن ميگوييد، اما آنگونه كه از خلال شعرهايتان پيداست، هيچگاه شاعري جامعهگريز نبودهايد. به نظر ميرسد كه جهان ذهني شما همه آدمها از هر طيف را به رسميت ميشناسد و احساس مسووليتي شاعرانه وادارتان ميكند كه اميد و رهايي از بيهودگي و تنهايي را براي همه انسانها آرزو كنيد كه رسيدن به اين مرز از خيال شاعرانه آرزوي هر شاعري است. برايمان بگوييد كه وجوه اجتماعي كارهايتان ريشه در چه نوع نگاهي دارد؟
وجوه اجتماعي كارهايم بيترديد ريشه در انديشههاي اجتماعي و فرهنگي و به طور كلي، جهانبيني من دارد كه آن هم متاثر از عوامل تاثيرگذار جهان و بهخصوص محيط پيرامون ماست. در عين حال، فراموش نكنيم كه جهانبيني هر شاعري، نه تنها من، ميتواند آنقدر پيچيده و نامأنوس باشد كه گاهي درك و دريافت آن به سادگي امكانپذير نباشد، زيرا هر شاعري متفاوت از انسانهاي ديگر و حتي شاعرانِ ديگر است. نميگويم بهتر است يا بدتر، فقط ميگويم متفاوت است و جهانبينياش با ديگران فرق ميكند.
جهان ذهنيام را، همانگونه كه به خوبي تعبير كرديد، درست است، اصلا شاعر جامعهگريزي نبودهام و نيستم كه اگر بودم، نه از درد و رنج و مصايب جامعهام و جهاني كه در آن زندگي ميكنم با اطلاع بودم و نه از درد آنها به خودم ميپيچيدم و در شعرهايم نعره ميزدم و از نفس ميافتادم. اما اينكه ميگوييد همه آدمها از هر طيف را به رسميت ميشناسم، اصلا اينطور نيست. مگر ميشود آرزوهايم براي دردمندان و مظلومان جامعهام و جامعه جهاني با آرزوهايم براي بدانديشان و زورگويان يكي باشد؟! بله، اينگونه «آدمها» هستند و خيلي شيكتر و تر و تميزتر از ما هم هستند، اما همانطور كه آنها، من و امثال من را به رسميت نميشناسند، من هم آنها را به رسميت نميشناسم.
يكي از نكاتي كه هميشه درباره شعرهاي شما برايم جالب بوده اين است كه با وجود مشغلههاي زياد مانند ترجمه آثار شاعران ارمنستان به فارسي و بالعكس، زبان و لحن شعرهايتان هيچگاه به سمت شاعران ديگر متمايل نشده و استقلال در اين زمينه حفظ شده است. دوست دارم بدانم واهه چطور ضمن سر و كار داشتن با حجم بالاي شعرهاي ديگران همچنان مسير و سبك خودش را ادامه ميدهد. واقعا چطور؟
در آغازين روزهايي كه قلم به دست گرفتم، عهدهايي با خودم بستم و آويزه گوشم كردم. يكي از آنها اين بود كه در دنياي نويسندگي همه چيز جدي است، بسيار جدي، حتي شوخيها!
عهد بستم كه همواره شعري بنويسم كه تنها به يك قوم و ملت اختصاص نداشته باشد و براي ايجاد رابطهاي صميمانه با مخاطبانش مرزي نشناسد. عهد بستم كه از ديگران، از بزرگان ادب جهان بياموزم، اما هميشه خودم باشم! به خودم گفتم: اگر توانايي و عُرضهاش را داري، قلم بردار و بنويس، اگر نه، عشقت را رها كن و پي كار خودت برو!
فكر ميكنم عشقم به ادبيات و به خصوص به شعر آنقدر عميق و آتشين بود كه رهايش نكردم و رهايم نكرد...
درمواجهه با شعرهاي شما گاهي با وجوهي از پرواز تخيل روبهرو ميشويم كه فوقالعاده جذاب است. تخيل به عنوان اولين سكوي پرش در هر نوع خلاقيت هنري حرف اول را ميزند اما اين موضوع در برخي شعرهاي شما سمت و سويي تازه پيدا ميكند بهگونهاي كه خواننده احساس ميكند اين شعر را خودش گفته چون بهشدت با آن همذاتپنداري ميكند. من نام اينگونه خيالپردازي را «تخيلژرف» گذاشتهام. از پرورش اين تخيل و شيوه بهكارگيرياش در شعر برايمان بگوييد.
شكل اوليه چنين خيالپردازي و تخيلي كه شما به زيبايي آن را «تخيل ژرف» ميناميد، در ابتدا، يكباره در ذهنم پديد ميآيد و رفتهرفته به كمال ميرسد، اما مهمترين بخش آن، همين شيوه بهكارگيري اين برآيند فكري در شعر است كه بايد بتوانم آن را به درستي و در جاي مناسب در شعرم به كار بگيرم و به آن جان بدهم، طوري كه مخاطب جدي و آگاهم كه يقين دارم درك درستي از مفهوم شعر و تخيلات شاعرانه دارد، با آن همذاتپنداري كند. بنابراين هر كدام از عواملي كه نام بردم، اگر به درستي انجام بگيرد و بتوانم آن را در جاي مناسب، يا بهتر است بگويم در تنها جاي مناسب و خاصِ خودش به كار بگيرم، آنگاه تلاش آگاهانه يا ناخودآگاهم ثمر ميدهد، خلاقيت هنري صورت ميگيرد و مخاطبم نيز كه ديگر ميداند خيالپردازيها و تخيلات واهه از لحظهاي كه آنها را روي كاغذ ميآورد ديگر خيالپردازي و رويا نيست كه واقعيتهاي زندگي يك شاعر است، با آن همذاتپنداري ميكند.
من افتخار اين را داشتهام كه از زمان انتشار «و شيطان فرياد زد خدا» با كارهايتان آشنا شوم. نظر شخصي من نسبت به كارهاي شما اين است كه به دنبال نوعي سياليت در ساخت و دنبال كردن بهترين قالبها براي ارايه تصاوير ذهنيتان هستيد. فكر ميكنم شاعري چون واهه آرمن، نميخواهد خود را در قالبي خاص محدود كند و بر همين اساس در تكتك كارهايش نوعي جسارت و حركت محسوس وجود دارد. پرسشم اين است كه داوري احتمالي ديگران نسبت به كارهايتان را تا چه اندازه جدي تلقي ميكنيد؟
همينطور است و اشاره كاملا درستي به اهميت سياليت در كارهايم كه در واقع برخاسته از ذهن جستوجوگر من است، كرديد. بله، دوست ندارم و نميخواهم خودم را نه در قالبي خاص و نه در هيچ قالب ديگري محدود كنم. منظورم اين است كه شاعري مثل من هر لحظه ممكن است
هر قالبي را بشكند و آن را فداي پويايي و خاصيت جستوجوگرانهاش كند، اما هيچوقت پويايي ذهن و انديشهاش را فداي هيچ قالب و شكلي نخواهد كرد.
در مورد داوري يا نقد و انتقاد ديگران به كارهايم نيز بيتفاوت نيستم و هر نقد و نظري را با دقت ميخوانم و به نظر ديگران احترام ميگذارم، اما بيترديد نظر كساني را جدي ميگيرم و به آن توجه ميكنم كه با شنيدن اسمشان و به احترام بزرگيشان، بياختيار بر پاهاي جانم ميايستم.
برويم سراغ ترجمههايت از شعرهاي شاعران كشور ارمنستان. همه ما ميدانيم كه داد و ستد فرهنگي بين ايران و ارمنستان سابقهاي ديرينه دارد و تا آنجايي كه اطلاع دارم، استقبال ايرانيها از شعرهاي شاعران ارمنستان خيلي خوب است. به نظر شما اين علاقه از كجا نشأت ميگيرد؟
من با اين نظريه كه هنر و بهخصوص ادبيات مهمترين تجليگاه هويت اقوام و ملتهاست كاملا موافقم. بنابراين، براي آشنايي با فكر و فرهنگ ديگران و همزمان شناساندن فرهنگ خودي به آنها، روابط و تبادل فرهنگي بين ملتها الزامي است. از طرفي فكر ميكنم در هر جامعهاي، ازجمله جامعه ما، دوستداران هنر و ادبيات، بهويژه اهل ادب، در عين خودباوري فرهنگي، دوست دارد و مشتاق است كه با فرهنگ و درونمايههاي فرهنگ ساير ملل و اقوام نيز آشنا شود و با هر كدام از آنها، خصوصا همسايگانش تعامل فرهنگي دو سويه داشته باشد. مشتاق است بداند در كشوري مثل ارمنستان كه قرنها با ما هممرز بوده و چسبيده به سرزمين ماست، شاعرانش به چه و چگونه ميانديشند، دردها و شاديهايشان چيست و به طور كلي در اشعار شاعران ما و آنها چه تفاوتها و چه شباهتها و قرابتهايي وجود دارد.
در ارتباط با ترجمههايم از شعر شاعران ارمنستان بايد بگويم استقبال خوبي از اين شعرها شده است و امروز ادوارد حقورديان، هُوانِس گريگوريان، خانم مارينه پطروسيان، خاچيك مانوكيان، گئورك تومانيان و خيليهاي ديگر چهرههاي شناخته شدهاي در ايران و در ميان دوستداران ادبيات هستند. بخشي از اين علاقه شايد از آنجا نشأت ميگيرد كه چه ايرانيان و چه ارمنيان ميدانند كه با وجود داشتن زبان، خط، آيين و عقايد مذهبي متفاوت، بسيار به هم نزديك و بسيار شبيه به هم هستند، آنقدر كه فكر ميكنم چنين كاري فقط از دست خدا برميآمد و بس.
نوع استقبال از آثار شاعران ايراني كه به زبان ارمني در اين كشور ترجمه و منتشر كردهايد چگونه است؟
استقبال از آثار شاعران ايراني، چه با ترجمه من، چه ترجمه ادوارد حقورديان كه الحق از نظر مفهومي، بياني و شيوايي خوب از عهدهاش برآمده، بسيار خوب بوده. همين چند روز پيش راديو ملي ارمنستان برنامه «ادبيات فاخر جهان» خود را اختصاص به اشعار فروغ فرخزاد و من، با ترجمه ادوارد حقورديان، همراه با آثاري از فرناندو پسوا و ادگار آلن پو، با خوانش خانم سيلوا يوزباشيان كه از نامدارترين شعرخوانان ارمنستان است، داده بود.
طي سالهاي گذشته نيز آثار بسياري از شاعران ايراني كه به زبان ارمني ترجمه شده است در معتبرترين روزنامهها و مجلات ادبي آن كشور ازجمله «گراكان تِرت» (نشريه ادبي)، «گارون» (بهار)، «آندين» (آنسو)، «آقبيور» (چشمه) و غيره به چاپ رسيده، آثاري از سهراب سپهري، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، قيصر امينپور، سارا محمدي اردهالي، كتايون ريزخراطي، گروس عبدالملكيان، رسول يونان، من و خيليهاي ديگر.
باخبر شدم كه مجموعهاي تازه آماده انتشار داريد. حال و هواي اين مجموعه چگونه است و بيشتر شامل چه سرودههايي ميشود؟
بله. در حال بازنگري نهايي مجموعه شعر تازهام با عنوان «ويترين خالي» هستم و فكر ميكنم تا اواخر پاييز آماده تحويل به ناشر باشد. اين مجموعه شامل سه بخش «خواب ماندن پشت آپارات»، «پازل» و «لاستيك ويلچرم كمباد است» و دربرگيرنده شعرهايي با مضامين اجتماعي و فلسفي است كه بخش عمده آن را طي يك سال گذشته سرودهام. تصويرگري مجموعه شعر جديدم را نيز دوست هنرمندم، خانم ياخشي حبيبپور برعهده داشته است.
و حرف آخر.
فكر ميكنم منظورتان از حرف آخر، همان حرف ناگفته باشد. به هر حال، پرسش خوبي است، چون معمولا گرم صحبت يا كاري كه ميشويم، گفتنيترين حرفها ناگفته ميماند.
درست يادم نيست، همين ديروز بود يا سالها پيش، براي ديدار با دوست شاعري كه از كانادا به ايران آمده بود، از خانه بيرون زدم. در راه،
تا رسيدن به كافهاي كه در آنجا قرار گذاشته بوديم، به نانوايي محلهمان رسيدم. حدود 10، 15 نفر در صف نانوايي ايستاده بودند. كمي آنسوتر اما پيرمردي با چشمهاي نمناك ايستاده بود و با حسرت به آنها نگاه ميكرد. نزديك شدم و سلام كردم. زير لب سلام كرد و نگاه پرسشگرانهاي به من انداخت. پرسيدم: پدر جان، برايت نان بخرم؟ سرش را به نشانه نفي تكان داد و چشمهايش نمناكتر شد...
آن روز تا رسيدن به كافه، داشتم با خودم فكر ميكردم كه اين مرد نان كه نداشت، هيچ، حتي جرات ايستادن در صف نان را هم نداشت.حالا هم دارم با خودم فكر ميكنم، تا روزي كه آن مرد آنجا ايستاده است و با حسرت به آنها كه در صف نان ايستادهاند نگاه ميكند، حرف آخرم اين خواهد بود كه آرزو ميكنم روزي شعرهايم را پيش از همه، كودكان همان مرد بخوانند.
در پايان، اجازه بدهيد يك دوسطري هم از خانم ناييرا هامبارسوميان، از شاعران معاصر و خوب ارمنستان بخوانم. اين شعر كوتاه را سالها پيش ترجمه كرده بودم و نشر چشمه در مجموعه «سطر اول را نمينويسم» كه گزيدهاي از شعر كوتاه ارمنستان است، چاپ كرده بود.
«من نقطه را دوست ندارم، پايان، هميشه كار خداست.»
وجوه اجتماعي كارهايم بيترديد ريشه در انديشههاي اجتماعي و فرهنگي و به طور كلي، جهانبيني من دارد كه آن هم متاثر از عوامل تاثيرگذار جهان و بهخصوص محيط پيرامون ماست. در عين حال، فراموش نكنيم كه جهانبيني هر شاعري، نه تنها من، ميتواند آنقدر پيچيده و نامأنوس باشد كه گاهي درك و دريافت آن به سادگي امكانپذير نباشد، زيرا هر شاعري متفاوت از انسانهاي ديگر و حتي شاعرانِ ديگر است. نميگويم بهتر است يا بدتر، فقط ميگويم متفاوت است و جهانبينياش با ديگران فرق ميكند.
در آغازين روزهايي كه قلم به دست گرفتم، عهدهايي با خودم بستم و آويزه گوشم كردم. يكي از آنها اين بود كه در دنياي نويسندگي همه چيز جدي است، بسيار جدي، حتي شوخيها! عهد بستم كه همواره شعري بنويسم كه تنها به يك قوم و ملت اختصاص نداشته باشد و براي ايجاد رابطهاي صميمانه با مخاطبانش مرزي نشناسد. عهد بستم كه از ديگران، از بزرگان ادب جهان بياموزم، اما هميشه خودم باشم! به خودم گفتم: اگر توانايي و عُرضهاش را داري، قلم بردار و بنويس، اگر نه، عشقت را رها كن و پي كار خودت برو!