به بهانه اجراي نمايش پارتي در سالن سايه تئاتر شهر
شبنشينيهاي تكرار شونده طبقه متوسطي
محمدحسن خدايي
نمايش پارتي را ميتوان ذيل آن دسته اجراهايي صورتبندي كرد كه به دورهميهاي شبانه مردمان طبقه متوسط ميپردازند. قرار است بعد از مدتها دوستان شبي را دور هم جمع شوند و خوش بگذرانند. مانند اغلب اين قبيل اجراها، محل ديدار ويلايي است بيرون شهر كه به دوستان كمك ميكند تا خويشتن را از هياهوي شهر جدا كرده و آبوهوايي تازه كنند. در ابتدا گويي همه چيز بر وفق مراد است. خندهها، خوشمزگيها و صد البته خاطرهبازي، گرم كننده محفل انس دوستان و گشايشي است از براي تمدد اعصاب و دوام آوردن زير بار زندگي كلانشهري. در ادامه اما اين آيين لذتبخش به تدريج از مدار خارج شده و شوربختانه بحرانها آغاز ميشود. بهانهها هم كم وبيش از خبط و خطاي دوستان مهيا ميشود، سخني بيربط، ذكر خاطرهاي آزاردهنده يا حتي اعلام خبر بارداري يكي از زوجها در زماني كه زوجي ديگر سترون و نازاست و در تمناي فرزندآوري. آرش عباسي در مقام كارگردان با گروه بازيگران حرفهاي و اغلب مسلط خود بر همين روال
طي طريق ميكند. مكانيسم او مبتني است بر بازنمايي زندگي زوجهاي طبقه متوسطي گرفتار معيشت و بحران اخلاقي. مردماني كه تلاش دارند با نوعي پنهانكاري و به كار بستن روشهاي دفاعي، رذيلت اخلاقي خويش را همچون رازي سر به مهر در حوزه خصوصي نگه دارند. اما وقوع امري پيشبيني نشده ميتواند همه چيز را تحت تاثير قرار داده و پاياني باشد بر اين حجم از محافظهكاري و پنهانكاري. آرش عباسي از همين الگوي امتحان شده و تكراري استفاده ميكند و گاه حتي در فضاي رسانهاي توضيحي كوتاه ميدهد در رابطه با تفاوت نمايشنامه پارتي با نمونههاي مشابه داخلي و خارجياش. اما ميتوان از اين توضيحات گذشت و با صراحت اعلام كرد كه اين فرم روايي با آنكه جذاب است و افشاگر، با آنكه زوجهاي جوان را بر سر ذوق آورده و خاطرات تلخ و شيرين گذشته را بار ديگر براي آنان يادآوري ميكند، بيش از اندازه تكرار شده و ظرفيتهاي دراماتيكش را به شدت مصرف كرده. اينكه جامعه معاصر و سوژههاي مدرن مدام گرفتار بحرانهاي اخلاقي و كنشورزيهاي آسيبزننده هستند به امري كليشهاي تبديل شده و ديگر چندان شوق و ذوقي برنميانگيزاند. بالاخص اگر فرمي كلاسيك و متعارف قرار باشد، روايت پيچيدگي زندگي معاصر را بيان كند.
از منظري ديگر نمايش پارتي نمونه بارز اجرايي سياستزدايي شده است. در طول اجرا هيچگاه نظم نمادين بازنمايي و متعين نميشود. گويي ويلاي لواسان اتصالي با سياست ندارد و شخصيتها فقط خطاب به آيندگان سخن ميگويند. فرم اجرايي بر مبناي ساختن يك فيلم بنا شده و هر 6 نفر قرار است به تناوب مقابل دوربين موبايل بايستند و جملاتي خطاب به آيندگان بر زبان آورند كه سعادت تماشاي اين دورهمي را يافتهاند. البته غياب نظم سياسي خود يك انتخاب سياسي ميتواند باشد و آشكار كننده استراتژي اجرا. اما هر چه هست، گويي بازنمايي وضعيت بحراني شخصيتها معطوف است به كنش شخصي افراد و روانشناسي آنان. چندان از ساختار موجود و نظم مستقر خبري نيست و كنشورزي سوژههاست كه مسبب اصلي وضعيت بغرنج حال حاضرشان است. از اين باب نمايش پارتي در ساحت روابط شخصي باقي ميماند و نقدي به حوزه عمومي ندارد. يكي از راههاي گريز از مميزي پيدا و پنهان در همين تغافل از نهادهاي اجتماعي شكل ميگيرد. تنها نهادي كه اينجا بازنمايي و بحراني ميشود، نهاد خانواده است. يك خانواده طبقه متوسطي با افرادي فرصتطلب و آرمانزدايي شده كه براي فرار از مهابت امر واقع به مخدر و شراب پناه برده و به قول اسماعيل خلج در جمعهكشي «به محض اينكه عرق، خجالت رو از ميون برداشت، همه رودرواسي رو ميذارن كنار و قربون صدقه هم ميرند.» اما گويي در اين شبنشيني سرخوشانه دوستان، وقتي عرق خجالت را از ميان برميدارد، دريدن يكديگر آغاز ميشود. پارتي به ميانجي نوع روايت و آدمهايي كه بازنمايي ميكند، نشان از اتميزهشدن آدمها و فرصتطلبي تمامعيارشان دارد. نه از آرمان جمعي خبري است و نه از شاديهاي حقيقي. هر چه هست، سقوط اخلاقي و دروغگويي است.
طراحي صحنه رئاليستي نمايش پارتي در خدمت اجراست. يك فضاي كموبيش شيك و امروزي از ويلايي در اطراف تهران. مكاني كه نشان از سليقه و تقارن زيباشناسانه مالكانش دارد و نشاني است از تمول مالي و طبقاتي. گو اينكه از منظر اقتصاد سياسي چندان مشخص نميشود اين جمع 6 نفره چه نسبتي با شيوه مادي توليد جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند، دارند و اصولا مشغول چه كاري هستند. فقط اشارهاي گذرا ميشود به دانشجوي تئاتر و سينما بودن. در نهايت با آشكار شدن رازهاي سر به مهر، آن سرخوشي ابتدايي تبديل به ملال و رنج انتهايي شده و «پارتي» به پايان محتوم خود ميرسد و اين البته اتمامي است، ناگزير بر رفاقت و دورهمي مبتني بر دروغ و پنهانكاري. فرم روايي و جهاني كه نمايش پارتي ميآفريند نسبت به سينماي فرهادي و تئاتر يعقوبي، محافظهكارانه است. آرش عباسي نشان داده كه قصهگويي خوبي است. اما تئاتر اين روزهاي ما به چيزي بيش از قصه احتياج دارد، فرمي كه بحران طبقه متوسط را به شكل راديكالتري بازنمايي كند و از نهادها و ساختار موجود غافل نشود.