عظيم محمودآبادي
«دلير باش در به كار گرفتن فهم خويش! اين است شعار روشننگري». ايمانوئل كانت(1)
شايد كمتر كسي باشد كه ترديد كند در اينكه روشنفكري ما دستكم نسبت به دهههاي پيش و به ويژه قبل از انقلاب تبديل به جرياني نحيف و ضعيف شده است. اقبالي كه نسبت به سخنرانيهاي شريعتي و كتابهاي آلاحمد ميشد كجا و تيراژ كتابهايي كه امروز نام و نشان روشنفكران بر تاركشان ميدرخشد كجا؟ حتي در دهههاي نخستين پس از انقلاب نيز شاهد بروز و ظهور برخي چهرههاي روشنفكري چون دكتر عبدالكريم سروش بوديم كه گرچه تاثيرشان در جامعه نسبت به سلف خود كمتر بود، اما در اصل تاثيرگذاريشان نميتوان ترديد و تشكيك كرد.
روشنفكراني مشهور و محبوب اما بياثر
حال اما با جرياني از روشنفكري مواجه هستيم كه چهرههاي آن هر چند به غايت مشهور و حتي محبوب هستند، اما اين مشهوريت و محبوبيت فاقد كمترين اثرگذاري جدي در صحنه واقعي جامعه است.واقعيت اين است كه اين نوع از شهرت و محبوبيت كه در شماري از چهرههاي امروز جريان روشنفكري ميبينيم بيشتر از جنس شهرت و محبوبيت سلبريتيهاست كه حداكثر نقش زينتالمجالس را ايفا ميكنند. چهرههايي كه بيشتر از آنكه به كار «روشننگري» جامعه بيايند، با حضورشان به گرم كردن محافل، مراسم، جشن تولدها، تشييع جنازهها، به صف ايستادن روي سنها براي اهداي جايزهها و... ميپردازند. البته در خلال اين مهمانيها و جشنها و عزاها، سخنرانيهايي را هم انجام ميدهند و به بحث در مورد فلسفه، اخلاق، دين، روانشناسي، سياست و... ميپردازند.
چرا روشنفكري ما اثرگذاري خود را از دست داده است؟
اما چرا روشنفكري ما به اينجا رسيد؟ چه شد كه از يك نيروي مهم فكري – اجتماعي تبديل به عناصري مشهور اما ناكارآمد شد؟ نيروهايي كه نه قادر به نقشي تعيينكننده در تحولات سياسي – اجتماعي هستند و نه به لحاظ فكري توانستهاند گرهاي از كار فروبسته جامعه بگشايند؟
اين در حالي است كه به لحاظ حجم و تنوع موضوعات، احتمالا ميتوانيم روشنفكري امروزمان را بسيار پركارتر از گذشته بدانيم. در ميان اين جريان ميتوان چهرههايي را يافت كه به كمتر حوزهاي از حوزههاي فكري، فلسفي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ادبي، روانشناختي، هنري، زيباييشناختي و... ورود نكردهاند، اما با اين وجود شاهد عقيم بودن جريان روشنفكري دستكم در مقايسه با زايشهاي اين جريان در دهههاي گذشته هستيم.
اما اگر بخواهيم جوابي براي اين پرسش مهم پيدا كنيم – كه چرا روشنفكري امروز ما به جرياني تقريبا بلااثر تبديل شده است؟- بايد آن را در نيرو و توان اين جريان براي نقش اصلياش يعني هدايتگري جامعه يا همان «روشننگري» بجوييم.
نقشي كه شايد بتوان گفت ديري است از دست اين جريان خارج شده و گويي به جاي هدايتگري بيشتر درصدد دنبالهروي از امواج اجتماعي است.
افكاري كه در خدمت شهرت گرفته ميشوند
اين در حالي است كه در مورد روشنفكراني نظير شريعتي و آلاحمد عكس آن را شاهديم. اين كتابهاي آل احمد و سخنرانيهاي شريعتي بود كه تكليف بدنه اجتماعي آنها را در نوسانات سياسي و اجتماعي معلوم ميكرد.
آنها اگر شهرتي داشتند جز اين نبود كه در خدمت افكارشان قرار گيرد. اما در مورد بسياري از چهرههاي روشنفكري امروزمان ميتوان به راحتي ادعا كرد كه اين افكار آنهاست كه در خدمت شهرتشان قرار گرفته است و نه بالعكس.
روشنفكري ما عوامزده است
شهرتطلبي نيز از مهمترين آفات كار فكري است كه ميتواند جرياني را از پيشرو بودن و نقش هدايتگري به پسرو شدن و جرياني دنبالهرو تبديل كند.
از دست دادن نقش هدايتگري جامعه كه زماني دامن روحانيت را گرفت - تا جايي كه مرحوم استاد مرتضي مطهري را با همان صراحت لهجهاي كه در او ميشناسيم- به تذكار وا داشت و گفت: «روحانيت ما عوامزده است.» امروز نيز بلاي جان جريان روشنفكريمان شده است. بهطوري كه بر همان سياق ميتوان گفت روشنفكري ما نيز عوامزده است!
اما اينكه چرا روشنفكري امروز ما از امكان هدايت جامعه و «روشننگري» برخوردار نيست، شايد جز اين دليل نباشد كه از توليد فكر محروم و خود تبديل به مصرفكننده افكار ديگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است. روشنفكري ما بلوغ خود را از دست داده؛ او اين متاع ارزشمند را به بهاي ناچيز آسودگي فروخته است. اين جريان، سالهاست شهامت مواجه شدن با مدهاي فكري را ندارد و همان را ميگويد كه سليقه زمانه اقتضايش را دارد و همانطور مسائل را ميبيند كه عوامالناس ميبينند و در تريبونهايش در مورد مسائل سياسي و اجتماعي همان سخنان را ميگويد كه مخاطبانش ميپسندد. البته آنها از امكان عقلاني و به اصطلاح «rationality» كردن آن گفتهها برخوردارند و اين هنر را به هنرمندانهترين شكلش به كار ميبندند و براي مخاطبان خود اين تصور – و اي بسا توهم – را به وجود ميآورند كه كسب آگاهي كردهاند. اين همان آگاهي كاذب يا شبه آگاهي است كه در روند رشد جامعه تاثير معكوس دارد؛ آگاهي كاذب به جاي پيشرفت، پسرفت و به جاي اعتلا، انحطاط را براي جامعه رقم ميزند. تاثير مخربتر آگاهي كاذب اين است كه جامعه هدف روشنفكري، خود را محتاج آگاهي نميداند، چراكه به اندازه كافي از آگاه بودن خود مطمئن است و تكليف همه چيز برايش روشن است. بنابراين مترصد فرصتي است كه عرصه عمل برايش گشايش يابد. اگر اين عرصه برايش باز شد كه نقش خود را ايفا خواهد كرد. در غير اين صورت به مبل خود تكيه ميزند و پايش را روي پايش مياندازد و با نگاهي عاقل اندر سفيه به تماشاي اوضاع مينشيند و رنجي كه از مرارت جامعه ميبرد را با فوت كردن شمع تولدي يا خوردن شيريني انتشار كتابي دفع ميكند!
اگر اين زينت المجالس شدنها و فراغت يافتنها براي رفتن به جشنهاي تولد و مهمانيهاي روشنفكري و ... نشانه نابالغي اين جريان نيست پس نشانه چيست؟ اوضاع و احوال چهرههاي روشنفكري امروز را با شريعتي مقايسه كنيد كه حتي وقتي از قلم يا بيانش تعريف و تمجيد ميشنيد چهره در هم ميكشيد و آن را دون شأن خود ميدانست. شأني كه رسالتي براي خود قائل بود و آمده بود تا كاري كند.
مساله كمسوادي آلاحمد و شريعتي
در نقد آلاحمد و شريعتي در طول دهههاي گذشته كم گفته و نوشته نشده است. از قضا به «كمسوادي» و «بيمايهگي»شان هم خرده گرفتهاند. شايد هم حق با همان منتقدان باشد. شريعتي و آلاحمد مثل آنها ذهنشان آنقدر از سخن فلان فيلسوف انگليسي و فلان روانپزشك امريكايي و... پر نبود كه از ضرورت «بازگشت به خويشتن» حرف نزنند. روشنفكري براي آنها، كسب و كاري نشده بود كه چشمشان را روي نقاط ضعف اين جريان در تاريخ معاصرمان ببندند و از «خدمت و خيانت»شان چيزي نگويند.
آري شريعتي و آلاحمد آنقدر «باسواد» نبودند كه در نوشتهها و سخنرانيهايشان، «استناد» را بر جاي «استدلال» بنشانند.
در يك كلام شريعتي و آلاحمد همان روشنفكراني بودند كه به تعبير دقيق كانت «دليري» و شهامت داشتند.
اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سياسي كه اين جهاد اصغر آنها بود، بلكه جهاد اكبرشان همانا درافتادن با مدهاي فكري زمان بود كه در نقدش به لكنت نميافتادند و ابايي نداشتند از اينكه يافتههاي خود را با شفافيت تمام به مخاطبانشان منتقل كنند؛ «بازگشته از جهاد اصغريم / با نبي اندر جهاد اكبريم» (2)
امالرذايل جريان روشنفكري
بر همين اساس بود كه شريعتي بر دموكراسي متعهد تاكيد ميكرد و دموكراسي غربي را «دموكراسي راسها و نه دموكراسي رايها» ميدانست. آلاحمد نيز بر خطر ترويج دموكراسي غربي و نسبت آن با استعمار هشدار و جريان روشنفكري را به اين خطر بزرگ تا حدودي مبتلا ميدانست؛ «روشنفكر در حوزه دموكراسيهاي به اصطلاح غربي (اروپايي و امريكايي) كه چه بخواهد و چه نخواهد بر محمل استعمار ميراند و گرچه وجدان ناآرام تمدن غرب هم باشد باز از معامله استعمار بهره ميبرد.» (3)
اين «بهره»مندي به تعبير جلال و در حد فروتر آن يعني «آسودگي» به تعبير كانت همان علتالعلل اختگي و امالرذائل جريان روشنفكري ماست.
جرياني كه نميتواند مولد باشد؛ چراكه مقهور انديشههاي روز و مرعوب اسمهاي بزرگ است. از سوي ديگر امروز روشنفكران ما گويي تبديل به يك صنف و طبقه شدهاند كه بر آن منافعي مترتب است. صنفي شدن جريان روشنفكري، چابكي و حريت را از آنان ستانده است؛ مصالح صنفي از سويي و مرعوب و مقهور شدن مدهاي فكري روز از سويي ديگر چنان آنها را به غل و زنجير كشيده است كه گويي هرگز نميتوانند پايشان را از اين دايره تنگ بيرون گذارند.
افضلالفضايل آلاحمد و شريعتي
اما وقتي برميگرديم و به عقب نگاه ميكنيم، شريعتي و آلاحمد را ميبينيم كه اساسا روشنفكريشان از گونهاي ديگر بود؛ درافتادن با رژيم پهلوي كه مشروعيت خود را نه از مردم ايران بلكه از رضايت و حمايت قدرتهاي بزرگ جهاني ميگرفت، حتما براي آلاحمد و شريعتي فضيلت است. اما افضلالفضايل آنها شهامتي است كه در رودررويي با مدهاي فكري زمانه و به تعبير جلال «بازي»هاي دوران خود داشتند.
چنانكه مرحوم آلاحمد - كه اين يادداشت به مناسبت نودوششمين سالروز تولدش نگاشته شد- با انتقاد از رويه سلف خود (روشنفكران قبل از شهريور سال 1320) ميگفت: «... چه بازيها كه به راه انداخته شد. از زردشتيبازي بگير تا فردوسيبازي و كسرويبازي؛ بهاييبازي هم كه سابقه طولانيتر داشت. من به يكييكي اين بازيها كه هر كدام يا اداي روشنفكري بوده است يا اداي مذهب، يا جانشين قلابي اين هر دو، خواهم رسيد.» (4)
آلاحمد البته اين – به تعبير خودش - «بازيها» را نتيجه دوره «كمخوني» و «بيرمقي» جريان روشنفكري ايران در سالهاي قبل از شهريور 1320 (دوره سلطنت رضاشاه) ميداند. (5)
او در تبارشناسي ضعف روشنفكري ايراني، البته از كودتاي 1299 هم عقبتر ميرود و ريشههاي اين معضل را در دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار ميجويد. جايي كه به احتمال او اولين جرقه زردشتي بازي زده شد؛ «نخستين آنها، زردشتيبازي بود. به دنبال آنچه در حاشيههاي پيش گذشت در سياست ضد مذهبي حكومت وقت و به دنبال بدآموزيهاي تاريخنويسان غالي دوره ناصري كه اولين احساس حقارتكنندگان بودند در مقابل پيشرفت فرنگ و ناچار اولين جستوجوكنندگان علت عقبماندگي ايران، مثلا در اين بدآموزي كه اعراب تمدن ايران را پامال كردند يا مغول و ديگر اباطيل ... در دوره بيست ساله [20 سال قبل از شهريور 1320 و دوران حكومت رضاشاه] از نو سر و كله «فروهر» بر در و ديوارها پيدا ميشود كه يعني خداي زرتشت را از گور در آوردهايم.» (6)
آلاحمد بازي دوم را «فردوسي»بازي ميدانست؛ «به چه خون دلها از پدرها پول ميگرفتيم و بليت ميخريديم براي كمك به ساختمان مقبره آن بزرگوار كه حتي دخترش غم آن را نخورده بود... .» او البته جانب انصاف را فرو نميگذارد و جرعه صحبت را به حرمت مينوشد و بر اينكه قصد اسائه ادب به ساحت حكيم طوس ندارد، تاكيد ميورزد؛ «و من اگر اين داستان را فردوسيبازي ميگويم هرگز به قصد هتاكي نيست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعري چون فردوسي. فردوسي را منِ فارسيزبان براي ابد در شاهنامه حي و حاضر دارد و در دهان گرم نقالها و اين نه محتاج گور است و نه نيازمند كليددار و زيارتنامهخوان و متولي.»
آلاحمد بازي سوم را «كسرويبازي» ميدانست؛ «حالا كه بهاييها فرقهاي شدهاند دربسته و از شور افتاده و سر به پيله خود فرو كرده و ديگر كاري از ايشان ساخته نيست چرا يك فرقه تازه درست نكنيم؟ اين است كه از وجود يك مورخ دانشمند و محقق كنجكاو، يك پيغمبر دروغي ميسازند، اباطيل باف و آيه نازل كن؛ تا فورا در شرباليهود پس از شهريور 20 در حضور قاضي دادگستري ترور بشود و ما اكنون در حسرت بمانيم كه تنها تاريخنويس صالح زمانه، پيش از اينكه كارش را تمام كند، تمام شده است». (7)
توجه به اين نكته ضروري است كه آنچه هدف اين نوشته است نه لزوما مدلولات اصلي سخن آلاحمد بلكه نحوه مواجهه دليرانه او با جو زمانه و اتمسفر حاكم بر فضاي روشنفكري آن دوره است.
بايد پرسيد اين صراحت بيان و جسارت قلم در نسلهاي بعدي روشنفكري ما چقدر حضور داشته است؟ بر زبان آوردن اين انتقادات در دهه 40 - آن هم از جانب كسي كه سري در ميان سرهاي روشنفكران دوران خود بوده- ساده نيست. درست مثل اينكه يكي از روشنفكران دوران ما بخواهد با مدهاي فكري امروز از قبيل جهاني شدن، هماهنگي با دنياي پيشرفته، «ليبرالبازي» و «جهان وطن» انديشي و ... در بيفتد.
اما آلاحمد و شريعتي از تبار روشنفكران بيدكان و دستگاه بودند و روشنفكري كسب و كارشان نبود. فروشندگي نميكردند كه محتاج جلب سليقه مشتري باشند. وگرنه عافيتطلبي، آسودگي و زينت عروسي و عزا بودن كه محتاج اين همه «دليري» نبوده و نيست.
روشننگري چيست؟
به همين دليل است كه از بين اين همه جريانهاي روشنفكري راهي به «روشننگري» نميبريم! راستي «روشننگري» چيست؟ شايد تعريف و تبيين دقيق اين مفهوم، عياري براي سنجش جريان روشنفكري امروز ما باشد.
در مورد «روشننگري» افراد و شخصيتهاي بزرگ و كوچكي در غرب و شرق گفتهاند و نوشتهاند اما شايد هيچ تبييني گوياتر و دقيقتر از چيزي نباشد كه ايمانوئل كانت نوشته است. هم او كه در اوان اين نوشته جمله طلايياش را آورديم و اصليترين پيام روشننگري را «دلير» بودن نه در خواندن، گفتن و نوشتن كه در «به كارگيري فهم خويشتن» ميدانست. هم او كه ميگويد گاهي آدمها كتاب ميخوانند كه فكر نكنند؛ درست مثل مسيحياني كه نزد كشيش ميروند تا لازم نباشد خودشان را به زحمت بيندازند و وجدانشان را به كار گيرند؛ «دلير باش در به كار گرفتن فهم خويش!» اين است شعار روشننگري. تنآسايي و ترسويي است كه سبب ميشود بخش بزرگي از آدميان، با آنكه طبيعت آنان را ديرگاهي است به بلوغ رسانيده و از هدايت غير رهايي بخشيده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و ديگران بتوانند چنين ساده و آسان خود را به مقام مقيم ايشان بركشانند. نابالغي آسودگي است. تا كتابي هست كه برايم اسباب فهم است، تا كشيش غمگساري هست كه در حكم وجدان من است و تا پزشكي هست كه ميگويد چه بايد خورد و چه نبايد خورد و ... ديگر چرا خود را به زحمت اندازم؟ اگر پولش فراهم باشد مرا چه نيازي به انديشيدن است؟ ديگران اين كار ملالآور را برايم [و به جايم] خواهند كرد.» (8)
اين همان متاعي است كه شريعتي و آلاحمد داشتند اما غالب روشنفكران امروزي ما از آن محروماند. البته به جايش چيزهاي ديگري دارند كه در صدر آنها همان «آسودگي» است. آسودگي از دغدغههايي كه ميتوانست خواب را بر شريعتي و آلاحمد حرام كند چه برسد به اينكه آنها را به جشنهاي تولد و رونمايي از كتاب و... سرگرم كند.
اگر جريان امروز روشنفكري ما بهرغم اينكه دهها تريبون دارد - از كتاب و سخنراني گرفته تا مطبوعات و انواع شكبههاي اجتماعي - مجازي و ... اما تاثيرگذاري چنداني ندارد، دليل آن را نبايد در بسته بودن فضاي جامعه و سختگيريهاي سياسي دانست كه اينها آدرس غلط دادن است، بلكه اين بيرمقي را بايد در بيحرفي آنها جست. بيحرفي در عين پرگويي!! چهرههايي كه تعداد فايلهاي سخنرانيهايشان از شبكههاي مجازي سريز شده و ديري است كه عكس و اسمشان زينتبخش هميشگي مطبوعات است و كمتر حوزهاي وجود دارد كه به آنها سركي نكشيده باشند، اما با اين وجود نه تنها نميتوانند قدمي رو به جلو بردارند، بلكه مدتهاست از ذخيرههاي پيشين خود ارتزاق ميكنند و به اصطلاح از جيب ميخورند.
البته اين چهرههاي روشنفكري ما به هيچوجه بازار مخاطبانشان كمرمق و بيرونق نيست و تعداد «ممبر» كانالهاي منتسب به ايشان گوش فلك را كر و چشم حسود را كور ميكند. در واقع اين چهرهها و مخاطبان امروزينشان كاركردي برابر براي هم پيدا كردهاند. آنها چيزهايي ميگويند كه مخاطبانشان ميپسندند و شنيدنش را خوش ميدارند و نوعي آسودگي را برايشان فراهم ميكنند كه از رنج تامل و تفكر معاف شوند. حرفهاي دهان پركن ياد ميگيرند و خود را سالك طريق «عقلانيت و معنويت» مييابند و از خوان «تقرير حقيقت و تقليل مرارت» متنعم ميشوند. از سوي ديگر آن چهرهها هم به بركت گفتن و تكرار همان نكتهها، روز به روز بر شمار مخاطبان و «ممبر»هايشان ميافزايند و درخواستها و تقاضاها براي حضور در اين مهماني، آن جشن تولد، رونمايي از اين كتاب و شركت در آن تور بازديد از قونيه و ... بيشتر و بيشتر ميشود.
وضعيتي كه ظاهرا همه از آن راضي هستند؛ هم گويندگان و هم شنوندگان. هم مهمانان و هم ميزبانان. هم هديهبگيران و هم اهداكنندگان. هم ناظران و هم ناشران و هم حاكمان و هم محكومان. همه چيز در اين معركه بجاست؛ كتاب و كيك و كادو و شمع و شاهد و شوق و شعر و شور - و انشاءالله شعور- جمله مهياست.
اما آنچه يافت مينشود همان «روشننگري» است كه بازارش در اين روزگار بس كساد است؛ نه گويندگان انگيزه گفتنش و نه شنوندگان حوصله شنيدنش را دارند.
اين وضعيت آنقدر طبيعي شده است كه وقتي يكي از روشنفكران - استثنائا- «روشننگر» برجسته (دكتر عبدالكريم سروش)، «دليري» ميكند و بر اساس تشخيص خود و با به كارگيري «فهم خويش» در پاسخ به سوالي سياسي، با «روشننگري» رايي صادر ميكند كه موافق طبع مخاطبان جريان روشنفكري نميافتد، بر او ميشورند كه چرا چنين گفتهاي و آنچه ما ميپسنديم را نگفتهاي؟ البته آن هجمه جاهلانه نتوانست سروش را به عقب براند و تسليم منويات خود كند، بلكه او با بيان بليغتر و استدلالاتي محكمتر بار ديگر ادعاي خود را تكرار و بر خالي بودن دست مخالفانش از دليل اصرار كرد و تسليم اين صحنهگرداني خطرناك جهال نشد.
اين نمونه ميتواند تبيينكننده تمهيدها، تمجيدها و تشويقهاي ساير چهرههاي روشنفكري ما باشد.
بنابراين اگر روزي شهيد مرتضي مطهري در مورد «مشكلات اساسي در سازمان روحانيت» گفت و عبدالكريم سروش «حريت و روحانيت» را نوشت امروز بايد كسي دست به قلم ببرد و در مورد حريت روشنفكري و مشكلات اساسي در صنف روشنفكران بگويد و سوالي را بپرسد كه آلاحمد حدود 50 سال پيش پرسيده بود؛ «اكنون بايد ديد كه روشنفكر ايراني كجاست؟» (9)
منابع:
1- ايمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟»، به نقل از كتاب «روشننگري چيست، روشنيابي چيست؟»، ارهارد بار، ترجمه سيروس آرينپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم 1394، صص33و34.
2- مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش76.
3- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمي، جلد دوم، ص106.
4- همان، ص153.
5- همان، ص153.
6- همان، ص154.
7- همان، ص 157.
8- ايمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟»، به نقل از كتاب «روشننگري چيست، روشنيابي چيست؟»، ارهارد بار، ترجمه سيروس آرينپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم، 1394، صص33و34.
9- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمي، جلد دوم، ص 103.
شريعتي و آلاحمد همان روشنفكراني بودند كه به تعبير دقيق كانت «دليري» و شهامت داشتند. اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سياسي كه اين جهاد اصغر آنها بود بلكه جهاد اكبرشان همانا درافتادن با مدهاي فكري زمان بود كه در نقدش به لكنت نميافتادند و ابايي نداشتند از اينكه يافتههاي خود را با شفافيت تمام به مخاطبانشان منتقل كنند.
شريعتي بر دموكراسي متعهد تاكيد ميكرد و دموكراسي غربي را «دموكراسي راسها و نه دموكراسي رايها» ميدانست. آلاحمد نيز بر خطر ترويج دموكراسي غربي و نسبت آن با استعمار هشدار و جريان روشنفكري را به اين خطر بزرگ تا حدودي مبتلا ميدانست.
درافتادن با رژيم پهلوي كه مشروعيت خود را نه از مردم ايران بلكه از رضايت و حمايت قدرتهاي بزرگ جهاني ميگرفت، حتما براي آلاحمد و شريعتي فضيلت است، اما افضلالفضايل آنها شهامتي است كه در رودررويي با مدهاي فكري زمانه خود داشتند.
«بهره»مندي به تعبير جلال و در حد فروتر آن يعني «آسودگي» به تعبير كانت همان علتالعلل اختگي و امالرذايل جريان روشنفكري ماست.