آشنايي فارسيزبانان با گئورگ ويلهلم فردريش هگل(1831-1770 م.) فيلسوف شهير آلماني عمدتا از رهگذر آثاري چون پديدارشناسي روح و فلسفه تاريخ صورت گرفته است در حالي كه هگل به همان اندازه كه فيلسوفي اثرگذار و سترگ است، منطقداني موسس و بنيادگذار است. وجه منطقي انديشه هگل اما در ميان ما كمتر شناخته شده كه شايد يك دليل آن چنانكه ميثم سفيد خوش ميگويد، دور شدن ما از تفكر منطقي است. خوشبختانه در سالهاي اخير، برخي آثار منطقي هگل به فارسي ترجمه شده كه از آن ميان ميتوان به «درسنامههايي درباره منطق هگل» و «دانش منطق» اشاره كرد. به تازگي نيز كتاب «منطق، نظام ينا ۱۸۰۵-۱۸۰۴» نوشته گئورگ ويلهلم فردريش هگل با ترجمه سيدحسين سجادي و به همت انتشارات حكمت منتشر شده است. نشست هفتگي شهر كتاب در روز سهشنبه ۱۹ آذر به نقد و بررسي اين اثر اختصاص داشت و با حضور محمدمهدي اردبيلي و ميثم سفيدخوش در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد.
منطق در شب نبرد ينا
علياصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب|هگل يكي از فيلسوفان بسيار مشهور غربي است كه تقريبا تمام آشنايان با فلسفه يا تاريخ فلسفه او را در كنار ساير فيلسوفان مهم در ذهن دارند. مجموعه نظام ينا شامل «منطق»، «متافيزيك»، «فلسفه طبيعت» و «فلسفه روح» است و در زماني تاليف شدهاند كه هگل و شيلر در دانشگاه ينا تدريس ميكردند. ينا شهر كوچكي در ايالت تورنگن آلمان(واقع در جنوب شرقي وايمار) است. گفتني است، ناپلئون در ۱۸۰۶ در اين شهر بر پروسيها چيره شد. «پديدارشناسي روح» زير نگاه خيره انقلاب باشكوه فرانسه پديد آمد. هگل خود دوست داشت به ديگران بگويد «پديدارشناسي روح» را در شب نبرد ينا به پايان رسانده است. پس از آن «منطق نظام ينا» در دوراني نوشته شد كه پادشاهان آلماني در پي احياي قدرت و اقتدار خود بودند. به بيان ديگر فاصله ميان اين دو سالهاي ناپلئوني بود.هگل در نظام ينا مشغول ساختن نظام فكري خودش بود. قرار بود در اين نظام فلسفه طبيعت، فلسفه ذهن، اخلاق، فلسفه سياسي و فلسفه دين از طريق نوعي منطق كه به زعم هگل سنگ بناي كلي اين نظام و ساختار بود، وحدت بيابد و در علمي يگانه گرد آيد. پس از منطق صوري ارسطو اين بار هگل منطق جديدي بنيان مينهد. البته ما در تعبير ديگري فرگه را بنيانگذار منطق جديد ميدانيم. پيش از اين «متافيزيك، نظام ينا» با ترجمه محمدمهدي اردبيلي به فارسي منتشر شده است. بايد در نظر داشت كه هگل فيلسوفي دشوارخوان و دشوار فهم است. اين دشواري به ويژه در آثار دوران ينا بيشتر است.
منطق مغفول مانده هگل
محمدمهدي اردبيلي، مترجم و مدرس فلسفه|هگل، فيلسوف پيچيدهاي است كه آثار متعدد و نظامهاي متنوعي دارد. ما در اينجا درباره نظام يناي هگل سخن ميگوييم. پس، بحث ما در حوزه منطق ناظر بر منطق در نظام يناست؛ يعني دورهاي كه هگل در شهر ينا مجموعه دستنوشته و درسگفتارهايي را تاليف ميكند كه امروز بخشهايي از آنها از بين رفته است. مثلا بخشهايي از متن «منطق، نظام ينا» و «متافيزيك، نظام ينا» نيست. در «منطق، نظام ينا» دو سرفصل ابتدايي از دست رفته و ما ناچاريم گفتههاي هگل در اين بخشها را با توجه به متن بازمانده حدس بزنيم.هگل در نظام ينا طرحي از نظام يا سيستمي ديگر ميريزد. اما اين نظام مغفولمانده و كمتر درباره آن صحبت شده است. چنانكه بحث درباره منطق اين فيلسوف معمولا به منطق متاخر او اختصاص دارد؛ يعني «علم منطق»، «اتحاد» و «دايرهالمعارف علوم فلسفي» كه الان درباره آنها سخن نميگوييم. نظام ينا شامل 4 بخش «منطق»، «متافيزيك»، «فلسفه طبيعت» و «فلسفه روح» است. هگل در اين مجموعه نگاهي نظاممند دارد و آرمان نظامي واحد را در سر ميپروراند. او به دنبال علمي واحد است، ايدهاي مدرن و در عين حال داراي ريشههاي كهن. نوعي آرمان در اين ايده وجود دارد كه در اسپينوزا و دكارت هم ديده ميشود. اينان بر اين باورند كه ميتوان همه علوم را ذيل يك علم يا شايد يك روش قرار داد و ميخواهند فلسفه را از مرزهاي خودش فراتر ببرند.
منطق ينا در برابر منطق ارسطويي
نظام ينا هنوز نظام ابتدايي هگل است. پس از آن هگل در ۱۸۰۷ «پديدارشناسي روح» را منتشر ميكند. «منطق، نظام ينا» نيز بخشي از اين نظام ابتدايي است. پس ما بايد آن را بين منطق قبلي و منطق بعدي آن بخوانيم؛ يعني ميان منطق كانت يا فيشته و منطق هگل متاخر. درباره تفاوت منطق نظام ينا و منطق ارسطويي بسيار سخن گفته شده است. منطق ارسطويي دو حدي است و بر «درست يا غلط» و «يا اين يا آن» استوار است. در اين منطق، گزارهها تاريخ ندارند و معيار صدق مطابقت است. اما در «منطق نظام ينا» با منطقي سه حدي سروكار داريم. بدين معنا برخي از محققان فلسفه ميگويند، هگل منطق جديدي وضع كرده است. البته، اين منطق پيگيري نشد.3 تفاوت ميان منطق نظام ينا و منطق كانتي ميتوان برشمرد. نخستين تفاوت اين است كه كانت در بخش «تحليلات استعلايي» كتاب «نقد عقل محض» مقولات خود را از جدول احكام استخراج ميكند. اين در حالي است كه هگل مقولات را از درون هم استخراج ميكند. او مقولهاي را بيان ميكند و مقوله بعدي را از بطن آن استخراج ميكند و به همين ترتيب مقوله سومي را از دل دومي و تا آخر. اين شيوه خاص ديالكتيكي هگل است كه از «پديدارشناسي روح» تا «عناصر فلسفه حق» و درسگفتارهاي «فلسفه دين» و درسگفتارهاي «فلسفه تاريخ» آن را به كار گرفته است؛ يعني روند ديالكتيكي درونزا در تكوين هر موضوع.در «منطق، نظام ينا» تاريخ نداريم. در اينجا جهان پيش از خلقت در نظر گرفته ميشود. با اين حال در اين مقولات روند تاريخي حس ميشود. به هر روي، ايده هگل در «منطق، نظام ينا» اين است كه خود مفهوم يا خود ايده به صورت ديالكتيكي از بطن ايده قبلي بيرون ميآيد و به پيش ميرود. بدين معنا، هگل در اين كتاب سير تكوين ديالكتيكي مقولات منطقي را ارايه داده است.دومين تفاوت ميان منطق نظام ينا و منطق كانتي اين است كه مقولات كانت در حوزه معرفتشناسي جاي ميگيرند، يكي از مشهوراتي است كه ميتوان بر آن نقد كرد و من هم منتقد آن هستم. برخي ميگويند، كانت هستيشناسي ندارد. چون خود هستي را به منزله نومِن رها ميكند و ميگويد هستي را فقط به صورت نظامبخش فرض ميگيريم و در مورد جهان بهماهُوه و شيء فينفسه نميتوانيم حرفي بزنيم و هر حرفي بزنيم دچار توهم استعلايي شدهايم. اينان در ادامه نتيجه ميگيرند كه كل فلسفه كانت در ساحت معرفتشناسي است و فقط در اين ساحت ميتواند از اين سخن بگويد كه دستگاه من چگونه است، چه چيزهايي ميسازد و آنها را چگونه ميبيند و اگر من در جهان نباشم، نميدانم اين جهان به خودي خود چگونه است. چراكه من آن را فقط از طريق اين دستگاه ميبينم. ما در اينجا وارد اين بحث نميشويم كه كانت هستيشناسي دارد يا ندارد. ولي در كل هگل ميكوشد در مقولات «منطق نظام ينا» در ساحت معرفتشناسي صرف باقي نماند. از اين رو حتي در فهرست «منطق، نظام ينا» به بحثهايي مثل مفهوم هستي يا نسبت جوهر به هستي برميخوريم كه معمولا خارج از منطق كلاسيك قرار ميگيرند.منطق كلاسيك منطق صوري بود؛ يعني فقط در صورت حكم است. براي اين منطق مهم نيست كه بيرون چه باشد. به بيان ديگر منطق صوري به موضوع توجهي ندارد و صرفا با فرم سروكار دارد. ولي منطق هگل صوري نيست. در اينجا فرم و محتوا در ديالكتيك با هم قرار ميگيرند. مشاهده ميكنيم كه در فلسفه هگل، حقيقت منطق يا مفهوم دايما ميل دارد از صورت صرف بيرون بيايد، با جهان خارج و ساحت هستيشناسي ارتباط برقرار كند و آن را به درون بكشد. در واقع همين رفتوآمد ديالكتيكي است كه روند مقولات را در «منطق، نظام ينا» تعيين ميكند.تفاوت جالب ديگر ميان منطق نظام ينا و منطق كانتي كه شايد از مشهورات هم نباشد، اين است كه كانت در «نقد عقل محض» جدول مقولات خود را از كميت شروع ميكند. او از احكام كلي، جزئي و تكين شروع ميكند و وحدت، كثرت و تماميت را درميآورد. اين در حالي است كه هگل به تبعيت از فيشته كتاب خود را با كيفيت آغاز ميكند. اهميت اين امر تا حدي است كه به نظر من ميتوان تمايز كليدي كانت و هگل را با آن تبيين كرد. هگل احتمالا از وحدت شروع ميكند. كانت هم از وحدت آغاز كرد اما او وحدت را در كميت قرار داده بود. اين بحث تا آنجايي كه به كانت برميگردد، روشن است. او بر آن است كه 3 حكم وجود دارد: كلي، جزئي و تكين و از اين سهگانه 3 مقوله وحدت، كثرت و تماميت را استخراج ميكند. در اينجا وحدت به يك مجموعه اطلاق ميشود؛ كثرت بدين معناست كه تمايزهايي در آن ايجاد ميشود و تماميت به تماميت يك چيز اطلاق ميشود. اما وقتي هگل از وحدت شروع ميكند، كيفيت او چهارگانه(وحدت، نفي، حد، تماميت) است. اين وحدت ارتباطي با وحدت كمّي كانت ندارد و كيفي است.
وحدت هگلي
اگر از كتاب «منطق ۱۸۱۲» هگل كمك بگيريم، وحدت هگل مواجهه فرد با جهان از حيث هستي محض است؛ يعني هستي پيش از آنكه كثرتي در آنجا شود. چنانكه هريس اشاره ميكند، وحدت در اينجا مانند وحدت وجود پارمنيدس است. از دل اين وحدت محض، نفي بين موجودات حد ميگذارد، اينها جدا ميشوند و به تماميت ميرسيم. تازه اينجاست كه ميتوان وارد كميت شد. مقوله اول منطق هگل در بحث كميت «واحد» است. منظور از اين «واحد» واحد عددي است؛ يعني فرد واحد. هگل از واحد به ترتيب به كثرت واحدها، عموميت و عدم تناهي ميرسد. اين گذار بسيار مهم است.اينجا هگل از وحدت كيفي شروع كرده است. چون براي او آغاز از نوعي كيفيت است و كميت سطح بعدي ماجراست. آغاز از يك مواجهه بيواسطه با هستي محضي است كه ميتواند منطق را روي آن سوار كند. به ياد آوريم كه خط سير در منطق هستي، نيستي و شدن است. در اينجا نيز هگل از «هستي» شروع ميكند اما به جاي «شدن» به نفي و حد ميرسد؛ يعني منطق او ايستا ميشود. حد در كانت هم نوعي تمايز ايستا ميان عناصر است.هگل اغلب متهم شده كه وحدت وجود مطلق است. بله، او كلگراست حتي در پيشگفتار «پديدارشناسي روح» ميگويد، حقيقت كل است. اما از سر كلگرايي منطق را با وحدت شروع نكرده است. بلكه در نظر او كميت مرحلهاي والاتر از كيفيت است؛ يعني كثرت يا واحد عددي براي او وراي وحدت است. اتفاقا تئودور آدورنو در كتاب «سويهها» از نقد هگل از مواجهه بيواسطه با هستي در مقابل هايدگر استفاده ميكند. به نظر من هم ريشه اين ماجرا اينجاست. او درباره تبديل شدن كيفيت به واحد ميگويد:«بدل شدن به واحد در شكل مطلق آن فقط به صورت يك بايد؛ يعني امري فراسويي در برابر وحدت حد باقي ميماند و هر دو فرو ميپاشند». بدين معنا كه مسيري طي شده تا اين كيفيت فرو بپاشد و به واحد برسد، واحد در كثرت واحدها متجلي شود و بعد به عموميت برسد و بتواند بحث كميت را به اوج خودش برساند.
تفاوت منطق نظام ينا و منطق متاخر هگل
در منطق مغفول و ناشناخته ينا در مقايسه با منطق متاخر هگل امكاناتي وجود دارد كه من با ايدهاي از ويتوريو هوسله روي آن دست ميگذارم. براي آشنايان با ديالكتيك هگل در فهرست و مباحث «منطق، نظام ينا» چيزي جلب توجه ميكند. اينكه بخش كيفيت شامل 4 بخش وحدت، نفي، حد و تماميت است و در ادامه بخش كميت نيز شامل 4 بخش واحد، كثرت واحدها، عموميت و عدم تناهي است. اين بسيار عجيب است. چراكه ديالكتيك هگل سهوجهي است و حتي در كتاب «علم منطق» نيز همه اينها سهوجهي شده است. بحث رايج اين است كه در «منطق، نظام ينا» ديالكتيك هگل هنوز به منطق دقيق سهوجهي خود نرسيده است. ولي اجازه بدهيد با ويتوريو هوسله در «سيستم هگل»(۱۹۸۸) همساز شويم و برعكس به قضيه بنگريم. اگر فرض كنيم ديالكتيك واقعا بايد چهاروجهي باشد، آنگاه هگل متاخر اين چهاروجه را از دست ميدهد و آن را به 3 وجه فرو ميكاهد. هوسله در جاهايي نشان ميدهد كه سهوجهي براي ديالكتيك كافي نيست. بدين معنا كه اگر از امر انتزاعي يا ايده منطق شروع كنيم، يك وجه ديالكتيك آنتيتز يا نفي آن است كه آن را از خود بيگانه ميكند؛ مثل منطق در برابر طبيعت. اما در گام بعدي از اين طبيعت كاملا از خود بيگانه يا عينيت يافته، نميتوان به روح مطلق يا روح رسيد بلكه بايد در مرحلهاي ديگر طبيعت سوبژكتيو يا طبيعت برگشته به ذهن را نفي كنيم تا پس از آن به طبيعت به معناي روح مطلق برسيم.
سه وجهي يا چهار وجهي
ژيژك هم در «سوژه حساس هگلي» در اين باره بحث ميكند و با استدلالهاي لكاني از منطق چهاروجهي استفاده ميكند. جالب اينكه در «فلسفه طبيعت» هگل هم باز با 4 وجه روبهرو ميشويم. انگار امكاناتي در منطق چهاروجهي هست كه هگل ميكوشد آنها را در سهوجهي حل كند. از قضا خود «منطق اعظم» هگل كه ما در آن همه چيز را سهوجهي ميبينيم نيز دو وجهي است. در اين كتاب با منطق علمي و منطق ذهني مواجهيم. هوسله بر آن است كه خود اين دو بخش به واسطه چهارلايهها بايد 3 بخش ميشده است. به نظر من، اين امكان به طرز عجيبي در «منطق» ينا وجود دارد. در اينجا، ديالكتيكي چهارگانه ميبينيم كه مراحل خاص خودش را طي كرده است. اين چه بسا بسياري از نقدهاي وارده بر انسداد ديالكتيك هگل را نيز رفع كند. اين «منطق نظام ينا» را منحصر به فرد و خاص ميكند.افزون بر آن، هگل در اينجا سختنويستر از هگل متاخر است. تا جايي كه نوشتههاي او در «متافيزيك، نظام ينا» و حتي «پديدارشناسي روح» گاهي شبيه هذيان است. با اين حال مترجم به خوبي از عهده برگردان اين متن بسيار دشوار برآمده است. اين برگردان به ويژه از آن رو ارزشمند است كه از زبان آلماني برگردان شده و نكات دقيقي در پاورقيها بيان شده است. حتي او دقتهايي را لحاظ كرده كه من در زمان ترجمه لحاظ نكرده بودم.
از منطق دور شدهايم
ميثم سفيدخوش، دبير مجموعه ايدهآليسم آلماني| هگل در ايران بد سرنوشت است اما الگوي مجموعه ايدهآليسم آلماني براي انتخاب متنها و مترجمان ميتواند قدري دلگرمكننده باشد. سيدحسين سجادي پيش از اين كاري منتشر نكرده است. اما من او را از پيش ميشناختم و سالها پيش از آنكه ايده ترجمه اين آثار به ذهنمان بيايد با هم در مورد منطق(در معناي رويكرد فلسفي به منطق و نه منطق در رياضيات) گفتوگو ميكرديم. او به تفصيل فلسفه خوانده و به زبان انگليسي و آلماني مسلط است. بنابراين در مجموع شايستهترين فردي بود كه در جامعه علمي براي ترجمه «منطق نظام ينا» ميشناختم. وقتي درباره دشواري فلسفه هگل سخن ميگوييم، دو معنا در نظر داريم. دشواري به معناي فني كلمه به چارچوب نظام فكري برميگردد كه صدر و ذيل و ادبيات و زبان خاصي دارد. در اين سطح به نظر من دشواري فلسفه هگل خاص يا بيش از متون مهم و جدي ساير فلسفهها يا ديگر علوم نيست. اما در سطح ديگر دشواري هگل براي ما ايرانيان به دوري فكر ايراني از تفكر منطقي برميگردد. بحران جدي ما در فهم هگل اين است. البته در فهم كانت نيز با همين بحران مواجهيم. كانت را در حوزههاي عموميتر، بهتر ميفهميم و در مواجهه با لايههاي منطقي در كار او گرفتار ميشويم. اما وضعيت در مطالعه هگل متفاوت است. چراكه اين فيلسوف تفكر منطقي را در انضماميترين آثار خود نيز دنبال ميكند. درسگفتارهاي «تاريخ فلسفه»ي هگل تاريخ عقايد فلسفي نيست بلكه بر منطق استوار است. از اين رو از ديگر تاريخ عقايدنگاريها ممتاز است و نشان ميدهد كه با فيلسوفي به تمامي منطقي سروكار داريم. همين مساله ارتباط ما را با هگل دشوار ميكند. در كتاب «پديدارشناسي روح» هگل فورا به سراغ بخش اربابرعيتي ميرويم و ميخواهيم با قرائت كوژوي سياسي و اجتماعي كل آن پروژه را دريابيم. چراكه ذيل اين تفسير فهميدنيتر است. بخشهاي متعددي از «پديدارشناسي روح» زمينهها و لايههاي سياسي و اجتماعي يا فرهنگي دارند و از اين حيث براي ما معنادار و ملموساند. اما هگل در همه اين بخشها هم بحث منطقي ميكند. با اين حال براي نمونه در عمده آثار مربوط به ارباب- رعيت بحثي در منطق اين موضوع نميبينيم چراكه فهم تفكر منطقي براي ما به شدت دشوار است.تفكر منطقي در سنت ما سابقه داشته اما امروز از تفكر منطقي دور شده است. منِ در ظاهر متخصص هگل براي خواندن كتاب «منطق، نظام ينا» به هزار دشواري ميافتم. وضعيت براي مترجم به مراتب دشوارتر خواهد بود. «منطق، نظام ينا» براي من بسيار دشوار است. چون من سنتي از تاملات جدي منطقي ندارم. پس از پورسينا، تفكر منطقي براي هزار سال در جامعه ما روزبهروز كمرنگتر شده است. در آخرين فيلسوف بزرگمان، صدرالمتألهين به يك رساله كوچك منطقي رسيده و كار به جايي رسيده كه امروز در حد ابزاري نگريسته ميشود و دانشجويان در سالهاي اول تحصيل آن را در حد «منطق مظفر» و حتي اشكال سادهتر آن ميخوانند و مثل نردباني با لگد آن را كناري مياندازند. و وقتي من فاقد سنت كافي براي درك روابط منطقي هستم، نميتوانم با اين تفكر ارتباط معناداري بگيرم. اينگونه است كه دشواري خاصي براي ما ايرانيان وجود دارد. شايد ما بايد قدري خوانشهاي فرهنگي و سياسي از هگل را تعليق كنيم و با دستوپا زدني اين تفكر منطقي را ورز دهيم. شايد آرام آرام بتوانيم شايستگيهايي بيابيم تا به زبان مفهومتري با اين فيلسوف بزرگ و دورانساز ارتباط برقرار كنيم.
نسبت منطق و تاريخ
درباره «منطق، نظام ينا» و نسبت آن با تاريخ دشواري مهمي خواهيم داشت. هگل در «منطق ۱۸۱۲» ميگويد، من ميخواهم در اين كتاب به خداوند آنگونه كه پيش از خلقت است، بپردازم. اما آيا اين ميتواند دلالتي بر اين باشد كه اين اثر نسبتي دروني با تاريخ ندارد؟ از سوي ديگر وقتي كتاب «منطق نظام ينا» را ميگشاييم، تمام آن دلالتهاي تاريخي موجود در «پديدارشناسي روح» يا «فلسفه روح» رنگ ميبازند و اصطلاحات مفهومي و انتزاعي ميشوند. دوباره اين انگاره براي ما ايجاد ميشود كه اينجا ديگر حيطه تاريخ نيست. اين محل بحث است و من هم نميتوانم با خيال راحت درباره آن سخن بگويم. هگل در مقدمه درسگفتار «تاريخ فلسفه» كه جداگانه اثري واجد اهميت فوقالعاده در انديشه فلسفي اوست، ميان دو نوع از تاريخ فرقي گذارد: يكي تاريخ بيروني و ديگري تاريخ دروني. تاريخ بيروني آن چيزي است كه در برابر چشمان زمان تقويمي بين ما رد ميشود. در اين معنا بيگمان پروژه منطقي هگل تاريخي نيست. هگلي كه دغدغهمند نظريهاي درباره علم است، نميتواند تمام افكار خود را به سطح تاريخيگري؛ يعني انتساب افكار به شرايط تاريخي و تقويمي تقليل دهد. به اين معنا گمان نكنم كسي منطق هگل را تاريخي دانسته باشد. ولي اين دلالت بر اين نميكند كه منطق هگل با هيچ معنايي از تاريخ ارتباط وثيقي ندارد. هگل در برابر منطق كانتي كه دو گزاره تز و آنتيتز را در برابر هم قرار ميدهد از ديالكتيكي ارگانيك سخن ميگويد كه به تاريخ دروني مفهوم اشاره دارد و در نظر دارد، مفهوم به خودي خود و مستقل از نيروهاي بيروني، حركتي دروني دارد. اصطلاحا مفهوم زاينده است و در تقرر خود به امكاناتي منجر ميشود كه تكرار ساده خود آن نيستند. حالا اين ديالكتيك يا سهتايي يا چهارتايي است.
ديالكتيك هگلي ارگانيسم پويا
من گمان ميكنم، هگل هيچوقت به ديالكتيك سهتايي وفادار نيست. او در همان دوره 10ساله فكري خود كه به سهتايي كردن متهم ميشود در بسياري از درسگفتارهايش ديالكتيكهاي سهتايي را با عنوان اين سهتاييهاي مسيحي فيثاغوري مسخره ميكند و ميگويد، معلوم نيست چرا كانت ميكوشد خود را به اينها محدود كند. «پديدارشناسي روح» هگل نيز به راحتي در طرحهاي سهتايي نميآيد. اينكه هگل را در طرحهاي سهتايي محصور كنيم از سوداهاي تحققناپذير كسي مثل مكتاگارت است كه در پايان سده نوزدهم با آن تفكر انگليسي خود ميخواست هر طور شده، تصويري منظم و مرتب از هگل به انگليسيها بدهد. چون انگار نظم را در همين سهتاييهاي ساده ميديد. اين در حالي است كه وقتي از ديالكتيك ارگانيك سخن ميگوييد بايد در نظر داشته باشيد كه ارگانيسم پوياست. در ارگانيسم نميتوان از پيش تعيين كرد كه از يك به دو، سه يا پنج خواهيم رسيد. همانطور كه ارگانيسم نميتواند گزافه باشد؛ يعني يك مفهوم نميتواند بالاراده بگويد كه من سهتايي ميشوم يا پنجتايي نميتواند از پيش تعيين شده باشد.
شكست كانت
كانت در پايان «سنجش خرد ناب» بحثي با عنوان «تاريخ خرد ناب» ميگشايد. اين به نظرم لحظه شكست فلسفه اوست. اگر كانتي فكر كنيم، خرد ناب نبايد تاريخ داشته باشد. خود كانت در بخش «قانون خرد ناب» ميگويد، جايي كه تاريخ هست، ما از فلسفه بيرون ميرويم و به تعليم ميرسيم. پس اختصاص چندين صفحه به تاريخ خرد ناب در اين كتاب بسيار پرسشبرانگيز است. الگوي كانت در اين اثر «اُرگانون» ارسطو است كه بخشي براي تاريخ ندارد. پس چرا كانت چنين بخشي تمهيد ميكند و از آن سرسري ميگذرد؟
او فيلسوفي است كه از تماميتي به نام خرد ناب حرف ميزند! پس نميتواند كار را با يك تراژدي تمام كند و بگويد، اين وضعيت تراژيك خرد است. خرد در خودش تناقضهايي دارد كه ياراي پاسخ گفتن به آن نيست. اگر فيلسوفي چنين كند، نميتواند از يك نظريه وحداني علم دفاع كند. كانت اين را ميفهمد. پس باب تاريخي خرد ناب را ميگشايد و آن را رها ميكند.به نظر من، منطق ديالكتيكي هگل كه در اينجا نمونه اعلاي آن را به صورت اوليه و در عين حال پرمايه ميبينيم، پاسخي است در برابر منطق فاهمه و ويژگي اصلي آن بايد در تاريخمند بودنش باشد البته تاريخ دروني. يعني بايد تمام انرژي خود را روي اين بگذارد كه مفاهيم هم حركت دارند و حركتمندي مفهوم بخش طبيعي حيات مفهوم است و حالا چگونه اين حركت ميتواند در يك كلنگري جامع وحدت علم را ضمانت كند. به صورت موازي هم «منطق، نظام ينا» و هم «پديدارشناسي روح» اين كار را ميكنند. «منطق، نظام ينا» در مفاهيم پايه كار ميكند و حركت مفاهيم را پيش ميبرد و «پديدارشناسي روح» آگاهي ما از حركت مفاهيم را پيش ميبرد. اينجا باز هم در تاريخ دروني باقي ميمانيم و به تاريخ بيروني نميرسيم. البته، اينها محل بحثاند.
اردبيلي: هگل اغلب متهم شده كه وحدت وجود مطلق است. بله، او كلگراست حتي در پيشگفتار «پديدارشناسي روح» ميگويد، حقيقت كل است. اما از سر كلگرايي منطق را با وحدت شروع نكرده است. بلكه در نظر او كميت مرحلهاي والاتر از كيفيت است؛ يعني كثرت يا واحد عددي براي او وراي وحدت است.
سفيدخوش: كانت در پايان «سنجش خرد ناب» بحثي با عنوان «تاريخ خرد ناب» ميگشايد. اين به نظرم لحظه شكست فلسفه اوست. اگر كانتي فكر كنيم، خرد ناب نبايد تاريخ داشته باشد. خود كانت در بخش «قانون خرد ناب» ميگويد، جايي كه تاريخ هست، ما از فلسفه بيرون ميرويم و به تعليم ميرسيم.