كوتاه درباره كاوه ياري و «چقاشيهايش»
دميدن روح در فلز
گروه فرهنگي
كاوه ياري كه متاسفانه چند روز پيش از ميان ما رفت، بيشتر در خلق نقش برجستههايي تمركز داشت كه يادآور فضاهاي اساطيري بودند. فلز و بهويژه مس بومهاي اين هنرمند كه اغلب به صورتها تبديل ميشدند. او درباره آثار چقاشي (نوعي نقاشي با چكش) گفته بود: «من به واسطه اين آثار تلاش دارم بسياري از كارها و حرفههايي كه فراموش شدهاند را در شكل جديدي يادآوري و احيا كنم. هر چند كه اين آثار در بيشتر مواقع
به صورت بداهه شكل ميگيرند. چقاشي هنري است كه هنرمند با استفاده از يك چكشِ ساده،
به فلز بيجان زندگي ميبخشد و آن را به يك كار هنري رازآميز و روحافزا تبديل ميكند. او لايههاي فلز را همسان مادري كه با عشق از فرزندش نگهداري ميكند، شكل ميدهد، هستي بيجنبش آن را به قالب در ميآورد و تنديسي شگفت و زنده ميآفريند. نگاهي نزديك به اين تناسخ دلربا، دوستدارانِ هنر و بينندگانِ رهگذر را به حس عميقي از زيبايي هدايت ميكند.» به قولِ استاد جهانبخش نورايي، اين كار مثل دميدن جان آدمي در فلز است: «مشاهده اين آفرينهها، هر بار اين حس خوشايند را در انسان به وجود ميآورد كه در عصر مدرن آهن و فولاد كه وجود قهارش را در روح و روان و اخلاق ما تزريق كرده، هنوز هم هنرمنداني هستند كه ميكوشند متقابلا روح و روان انسان را در فلز بدمند. رضا كيانيان هم درباره اين هنرمند گفته است: «نقش برجستههاي كاوه، آدمي را با خود به اساطير ميبرد.» ياري
در جايي ديگر درباره كارهايش گفته است: «از همان زمان كودكي، عادت داشتم عصرها قبل از تعطيل شدن كارگاهِ آهنگري روبهروي مغازه پدرم، در لابهلاي آهنخوردههاي باطله دنبال تكههايي از آهن بگردم كه با تخيل من داراي شكلي از يك موجود زنده بود يا ميشد با چكشكاري، سر و شكلي بهش داد. اينها را با ضايعات مغازه پدرم تركيب ميكردم و يك چيزي ازش درست ميكردم. خلاصه كه اسباببازيهاي دوران كودكي و نوجواني من شده بود اين آهنپارهها. چند سال بعد پدرم حرفهاش را تغيير داد، وسايل كارگاهش را جمع كرد، بخشي را فروخت، بخشي از چكشها و قيچيهاي آهنبرياش هم سر از خانه درآوردند و شدند اسباببازي من و مايه جنگ و دعوا در خانه! همسايهها از سروصدا عصباني ميشدند و اعتراض ميكردند و كتكهاي مفصلي نوشجان ميكردم!»
فرهاد توحيدي فيلمنامهنويس زماني پس از ديدن چند كار از ياري گفته بود: «اين نگاه نو، لطيف و عميق برگرفته از اسطورههاست اصلا فكرش را هم نميكردم كه تا اين حد غافلگير و شگفتزده شوم. يكي از مزخرفترين عوارض آدم بزرگها از دست دادن حس شگفتي و تمجيده است. كاوه جان ممنون كه من را پرتاب كردي به عوالم كودكي.» گفتني است كه ابداع عنوانِ چقاشي اولين غافلگيري و كارهاي كاوه غيرمنتظره است. هنري كه با استفاده از يك چكش ساده، به فلز بيجان زندگي ميبخشد و آن را به يك كار هنري رازآميز و روحافزا تبديل ميكند. هنرمند خودآموخته لايههاي فلز را همسان مادري كه با عشق از فرزندش نگهداري ميكند، شكل ميدهد، هستي بيجنبش آن را به قالب در ميآورد و تنديسي شگفت و زنده ميآفريند.