• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4555 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۶ دي

تفكر از سياست و تمدن جدا نيست

هفتمين نشست از سلسله نشست‌هاي «مساله فرهنگ» عصر روز دوشنبه نهم دي‌ ماه با حضور رضا داوري‌اردكاني (استاد فلسفه دانشگاه تهران) و سيدمصطفي محقق‌داماد (استاد حقوق دانشگاه شهيد بهشتي) در سراي اهل قلم برگزار شد.

 

رشد فرهنگي رشد يك ملت است

سيدمصطفي محقق‌داماد | تا پيش از ملاصدرا معتقد بودند كه نفس آدمي دانش و صور و علم را مي‌پذيرد ولي نفس خود مشخصا نفس است. علم صورتي است كه شخص در ذهنش تصور مي‌كند و به وسيله نفس حتي تا قوه خيال هم كشيده مي‌شود. تئوري ملاصدرا درباره نفس مي‌گويد كه علم و آگاهي يك صورت نيست كه در يك اتاق جاي بگيرد و منجر به رسيدن به آگاهي شود. نفس آدمي وجودي بالقوه است و با آگاهي رشد مي‌كند و به رشد و تعالي مي‌رسد. آگاهي تعالي نفس آدمي است. درواقع حرف ملاصدرا اين است كه معقول به ذات كه عين آگاهي است با نفس متحد مي‌شود و با دانش و آگاهي هم رشد مي‌كند. يعني رشد بيشتر آگاهي رشد بيشتر نفس است و رشد بيشتر نفس يعني داشتن آگاهي بيشتر. به‌نظر مي‌رسد فرهنگ يك ملت رشد فكري آن ملت است و معلومات و آداب و رسوم و اخلاق و ادب اجتماعي آحاد مردم است كه فرهنگ را مي‌سازد. اگر جامعه همچون نفس يك موجود زنده باشد، با فرهنگش رشد مي‌كند يا افول. رشد اجتماعي و فرهنگي رشد يك ملت است. درواقع آداب و رسوم و اخلاق اجتماعي براي يك جامعه موجب تشكيل فرهنگ مي‌شوند و اين فرهنگ مي‌تواند ابزاري براي رشد باشد. اگر جامعه‌اي از نظر معرفت و اخلاق رشد كند يعني فرهنگش رشد كرده است.تعالي فرهنگي براساس ادب به معناي عام كلمه يعني ادبيات، دانش و اخلاق و اينها معيارها و ملاك‌هاي ارزيابي فرهنگ يك جامعه هستند. سوال اينجاست كه چرا ما در قرون ۴ و ۵ هجري جامعه‌اي با فرهنگ داراي بوعلي و فارابي و زكريا و خواجه‌طوسي و علامه حلي هستيم و بعد از اين دو قرن پربار به سكون و افول مي‌رسيم؟ راز اين چرايي آزادي تفكر و بيان و قلم در اين دو قرن است و اينكه كسي زبان‌ها را نبريد و قلم‌ها را نشكست پس موجبات رشد و تعالي فرهنگي هم فراهم شد. حالا اساسا اين آزادي چطور فراهم بوده و چرا در دوره‌هاي ديگر شاهد اين آزادي نبوده‌ايم؟ ريشه مساله همان قدرت‌ها و حاكميت‌ها هستند كه اگر عادل و مشروع باشند جامعه رشد و تعالي پيدا مي‌كند و اگر طاغوتي باشند جامعه رو به تنزل عقب مي‌رود.

 

دو صورت زندگي

رضا داوري‌‌اردكاني| من از موضع تاريخي به مساله فرهنگ نگاه مي‌كنم. اساسا زندگي دو معنا و صورت دارد؛ يكي معنا و صورت زيست‌شناختي و حياتي كه تولد و بلوغ و مرگ دارد و ديگر صورتي كه درست در مقابل فناي زندگي اول و سازنده است؛ يعني زندگي با زبان و تفكر و خلق. آدمي زبان دارد و تاريخ را مي‌سازد و بنيادگذار است؛ آن‌هم با اختيار، درواقع انسان مي‌داند كه محدوديت زماني براي زندگي دارد و مي‌خواهد به واسطه فرهنگ اين محدوديت را بشكند و جاودانه شود.هيچ بشري را از ابتداي خلقت نمي‌شناسيم كه آداب و اعتقاد نداشته باشد و تشخيص بد و خوب را ندارد. حالا ممكن است معيارهاي بد و خوب در دوره‌هاي مختلف تاريخي متفاوت باشد. اختيار و آزادي مقولاتي مربوط به دوره جديد نيستند و از ازل آدمي با آزادي و اختيار انتخاب كرده و ساخته است. مي‌توان گفت زندگي و معاش گذري است براي رسيدن به فرهنگ و هيچ‌وقت و هيچ‌كجا فرهنگ و علم و معرفت براي معاش نبوده‌اند.
هر چند در دوره جديد اتفاقات عجيبي افتاده و باعث شده فرهنگ هم در خدمت معاش دربيايد. اين يعني فرهنگ تا سطح روزمره پايين آمده باشد زندگي تا سطح فرهنگ بالا رفته است. به جز دوره جديد فرهنگ‌ها منجر به شكل‌گيري تمدن نشده‌اند و اين يعني ارتباط فرهنگ و زندگي خيلي زميني‌تر و روزمره‌تر شده و حتي شعر و داستان و رمان هم به مسائل انساني و سياست و جامعه مي‌پردازد. اومانيست‌ها بي‌دين نبوده‌اند اما دين را به فرهنگ تبديل كرده‌اند و تفسيري از ديانت و مسيحيت ارايه مي‌كنند كه با اخلاق و عقل گره مي‌خورد. توماس مور اروپا را سكولار نكرده، بلكه او اروپاي سكولار را پيش‌بيني كرده است. فرهنگ‌سازي با اختيار محقق مي‌شود و نه با جبر و مامويت جهان جديد هم اين است كه تمدن‌ساز باشد. تفكر از سياست و تمدن و تاريخ جدا نيست و نمي‌تواند باشد. تناسب بين علم و ادب و هنر و تاريخ و سياست است كه اروپا را به زندگي جديد و رفاه و توسعه كشانده است. هر چند عيب‌ها و نواقصي هم بوده و هست و به كمال نرسيده‌اند اما مسير حركت به طرف تعالي بوده است. در دوره جديد آن دو صورت زندگي و فرهنگي درهم آميخته تا آدمي ارتقا پيدا كند. قرون وسطي آدمي را خار و تحقير كرده بود. ما هم امروز تابع اين ارزش‌هاي جديد هستيم اما يادمان مي‌رود كه نسبت ما به فرهنگ جهان‌هاي غربي چگونه است. عيبي ندارد كه به دنبال رفاه و حيات بهتر باشيم و بايد بپرسيم پس چرا با وجود ورود ما به دوره جديد و تلاش براي توسعه و رفاه به آن نرسيده‌ايم؟ ما حتي كتاب‌هايي كه مي‌نويسيم فاقد نظم و انسجام لازمند.فكر كنم پاسخ اين سوال در فرهنگ ماست. ما و همه كشورهاي ديگر به تعبير جامعه‌شناسي دانشمندان و متفكران بزرگ داشته و داريم اما چرا اين فرهنگ به زندگي در رفاه و توسعه منجر نمي‌شود؟ ما فرهنگ اروپا را تنها گوش داده‌ايم و آموخته‌ايم اما به جان وارد نكرده‌ايم. علمي كه به جان نرسد فقط مصرف و خرج مي‌شود و به عمل نمي‌رسد و معرفت و فرهنگ به‌دنبال نمي‌آورد. ما نياز داريم گذشته و فرهنگ خودمان را درك كنيم، نه با شرق‌شناسي غربي و از عينك آنها. اگر ارتباط خودمان با غرب و مدرنيته را درست درك كنيم شايد داستان طور ديگري پيش برود. اگر در درك فلسفه و فرهنگ و علم مجتهد شويم راه تعالي هم براي‌مان باز مي‌شود. نمي‌خواهم و نمي‌پسندم نسبت به اين مسائل جواب نيست و تاريخ حركت خودش را مي‌كند. ما اگر مي‌خواهيم تمدن اسلامي بسازيم بايد توانايي و اختيار پيدا كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون