عنوان طولاني نمايش «پرواز عمود كبوتر دريايي دودي بر فراز آبهاي سرد و معتدل اقيانوس اطلس» را بايد پيرامتن مهمي در مشاركت سيما شيباني و پويا پيرحسنلو دانست. نمايشي كه اين روزها در تماشاخانه سپند روي صحنه رفته است، پيشتر با شكل و شمايلي نسبتا متفاوت در تئاتر شهر روي صحنه رفته بود. نمايشي كه قصد دارد تصويري امروزي از مقوله مهاجرت ارايه دهد، در تئاتر شهر مورد اقبال قرار گرفت و پايش به جشنواره فجر باز شد.
آنچه نمايش سيما شيباني را خاص ميكند شيوه نويي از تئاتر است كه توانسته در ايران عملي شود. اين شيوه كه بهطور خلاصه ميتوان آن را تئاتر تعاملي ناميد - البته تعريف مفاهيم آن نيازمند وقت بيشتري است - شايد شكلي تلفيقي از تئاتر شورايي و تئاتر روايي باشد. شورايي بودنش در شكل اجرا و توانمندسازي مخاطب در مشاركت و روايي بودن به سبب استفاده از يك متن با درام چارچوبمند است؛ با اين حال اين تعريف نيز ناقص است.
«پرواز عمود كبوتر دريايي دودي بر فراز آبهاي سرد و معتدل اقيانوس اطلس» واجد داستان است. داستان نيز بهشدت متاثر از الگوهاي مدرن درامنويسي است و البته بهرهمند از نقشهاي كلاسيك. روايت پيرحسنلو تلفيقي از خاطرهخواني و مونولوگهايي است كه دلالت بر پديدهاي به نام مهاجرت است؛ مهاجرتي كه اين روزها براي مردم ايران بدل به يك تصوير خاكستري شده است. رويدادهاي متعدد در كنار فضاي اجتماعي.
نمايش با موضوع مهاجرت چندان در تئاتر ايران مرسوم نيست، با اينكه مساله مهاجرت دهههاي متوالي مساله مردم ايران بوده است. چه شد به چنين موضوعي پرداختيد؟ ايده اوليه از طرف شما بود يا پويا پيرحسينلو نويسنده كار؟
ايده ابتدايي از طرف پويا بود. مشغول كار روي ايده اجرايي و دغدغه مشتركمان در خصوص بحث «مهاجرت» بوديم كه ماجراي كوچ دستهجمعي پرستوها را مطرح كرد. به خصوص كه خودش هم به عنوان يك المپيادي اين موقعيت را داشت تا به راحتي از ايران برود اما تصميم گرفت بماند، درحالي كه تمام گروه اعزامي به المپياد در نهايت از ايران رفتند. گرچه هر يك از ما يا به صورت شخصي يا با واسطه در خانواده هر روز با چنين تصميمي مواجه ميشويم.
با توجه به اينكه شكل نمايش شما كمي مستندگونه است، دليل انتخاب چنين شيوه اجرايي چه بود؟
دو نكته براي گروه ما اهميت زيادي داشت؛ نخست شيوه اجرايي كه تعامل با تماشاگر بود و دوم، موضوع مهاجرت. اين شكل مستندگونه از موضوع آمد چون براي پرداخت بيشتر موضوع بايد با افرادي كه چنين تجربه زيستي داشتند گفتوگو ميكرديم تا فكتها حقيقي باشد. ساعتها از طريق اسكايپ با ايرانياني كه مهاجرت كردهاند صحبت كرديم و دلايل تصميم را جويا شديم؛ اين دلايل بعضا بسيار متفاوت بود و به قول يكي از همين افراد، مهاجرت «تصميم و تجربه بسيار شخصياي است» و زماني امكان بيان و انتقال پيدا ميكند كه نزديك به واقعيت و مستند ارايه شود. ما اظهارات مهاجران را در نمايش استفاده كرديم تا نگاههاي متفاوت كنار هم چيده شود. چيزي كه در اكثر صحبتها مشهود به نظر ميرسيد اين بود كه افراد دلتنگ ايران هستند اما در عين حال قصد بازگشت هم ندارند. همه از آرامش حرف ميزنند.
براي رسيدن به چنين نمايشي تحقيقات زيادي انجام شد؟ يا نمايشنامه با فرضيات دراماتيك شكل گرفت؟
تحقيقات خيلي زيادي صورت گرفت چون مقوله تماشاگر همواره برايم اهميت داشته. من اصولا كارم را با تئاتر تجربي شروع كردم؛ تئاتري كه در آن تماشاگر قهرمان اصلي است و تئاتر براي او ساخته و طراحي ميشود. سال 1389 نمايش «آناليز» را اجرا كردم كه اطراف دوازده بيننده فضاسازي حول هر شخص اتفاق ميافتاد. در اين مسير اجرايي آزمايشگاهي را در جشنواره تئاتر دانشگاهي ايران داشتيم كه بايد با تماشاگر محدود اجرا ميشد، هدفگذاري اصلي گروه آنجا هم روي بررسي تماشاگر متمركز بود. در نمايش «پرواز عمود كبوتر درياييِ دودي...» تحقيقات از سال 95 و زماني شروع شد كه گروه تئاتر «واحه» پروپوزالي به مركز مطالعات اجرايي سالن قشقايي مجموعه تئاتر شهر ارايه داد. آن زمان قصد اجراي نمايشي داشتيم با عنوان «تماشاگرِ قهرمان» براساس اين عنوان سه اجرا توليد كرديم. دو اجرا براي گروه سني بزرگسال و يكي براي كودكان كه در تمام آنها تماشاگر عنصر بسيار مهمي بود. يعني با اجراهاي كلاسيك در سالنهاي تئاتر تفاوت داشت كه تماشاگر صرفا نظارهگر اتفاقات روي صحنه است. اين اتفاقا موضوع پاياننامه من و پويا بود كه چطور ميتوانيم يك تماشاگر قهرمان داشته باشيم و چطور ميتوانيم به چنين سوژهاي نزديك شويم، بيآنكه «تئاتر اينتركتيو» و تخليه رواني ساده اتفاق بيفتد يا «تئاتر شورايي» و در حد پرسش و پاسخ ساده باشد. اينكه چطور ميتوانيم درام داشته باشيم و تماشاگر ناخواسته وارد ماجرا شود برايمان اهميت زيادي داشت. اينجا بود كه به مقوله «بازي» رسيديم. در اين شكل از نمايش، تماشاگر همينطور كه مشغول «بازي» در نمايش است، همزمان بيآنكه متوجه شود به جهان درام وارد ميشود. در نتيجه جستوجوها به شكلي از نمايشنامه رسيديم كه تماشاگر در آن با پانزده مسير مختلف از پيش طراحي شده مواجه است. از مخاطب سوالهايي پرسيده ميشود كه جوابهايش يكي از مسيرهاي نمايش را مشخص ميكند.
اصلا اين رويكرد از كجا آمد؟ يعني آبشخور ابتدايي ورود به چنين شكل اجرايي از چه زماني بود؟
ما زمان زيادي را صرف تحقيق كرديم. مشخصا خودم روي عنوان «بررسي جايگاه تماشاگر در پيشبرد روايت تئاتري با طرح مساله تئاتربازي» كه عنوان پاياننامهام بود خيلي جدي روي اين مقوله كار كردم. ما به هيچ شيوه مشخصي نرسيديم، به همين دليل شيوهاي را پيشنهاد دادم كه همزمان درام داشته باشيم و در سوي ديگر بتوانيم به شكل متفاوتي با تماشاگر گفتوگو كنيم. به شكلي كه مخاطب با هر پاسخ خود جريان نمايش را تغيير دهد و متوجه تاثير حضورش باشد. قاعدتا اين اتفاقي است كه مشغول تجربهاش هستيم و با ساختار از پيش روشني مواجه نيستيم. به همين دليل همچنان در مرحله آزمون و خطا به سر ميبريم و سعي ميكنيم هم درام داشته باشيم و هم تماشاگر را در جريان اجرا دخيل كنيم. به نظرم «پرواز عمود كبوتر دريايي دودي بر فراز آبهاي سرد...» براي اولين تجربه توانسته به چنين فضايي نزديك شود.
نمايش يك بار در پروژه قشقايي روي صحنه رفت ولي شاهد تلاشهايت براي اجراي مجدد بودم. دليل اين اصرار به اجرا چه بود؟
در حقيقت اين يك پژوهش اجراست و فقط در يك بازه زماني 7 روزه فرصت پيدا كرد در سالن قشقايي تجربه شود. خيلي تلاش كرديم بتوانيم مثل باقي كارهاي روي صحنه در جريان تئاتر تعداد اجراهاي بيشتري بگيريم ولي در نهايت موفق نشديم. مثل هر كارگردان و گروه اجراييِ ديگري وقتي مدت زمان زيادي را صرف تمرين و خلق و توليد كاري ميكنيد، حتما علاقه داريد تماشاگران بيشتري آن را تماشا كنند. پيش از اينكه براي اجرا تحقيق زيادي صورت گرفت و ما به آن علاقهمند هستيم، ميخواستيم نتيجه اين پژوهش در مواجهه با تعداد مخاطب بيشتر و جامعه آماريِ بيشتري مشخص شود. هفت شب فرصت مناسبي براي درك و دريافت نيست، گرچه تلاش زيادي كرديم اما به در بسته «تئاترشهر» برخورديم. پاسخ اين بود كه در تئاترشهر اجرا رفتهايد، بعد سراغ سالن «حافظ» رفتيم اما آنجا هم طوري رفتار كردند كه تا پايان سال اجراها بسته است و جايي نيست. البته نوبت اجرا دريافت كرديم ولي تاريخ مشخص شده براي ما به گروه ديگري كه لابد پارتي قوي داشت داده شد. به همين علت در نهايت ناچار شديم به اجرا در سالن خصوصي تن دهيم.
فكر نميكنيد اين اجرا در شرايط امروز بار معنايي متفاوتي پيدا كرده است؟
با توجه به وضعيت اجتماعي جاري حتما معناي متفاوتي پيدا كرده چون بار اول سال 95 اجرا كرديم و حالا سه سال گذشته و اتفاقهاي ديگري رخ داده است. بر همين اساس هم متن ما تغييراتي داشته و دقيقا با آنچه سال 95 اجرا شد مواجه نيستيم. در اين نمايش داستان زندگي آدمها را از سال 92 تا 96 روايت ميكرديم ولي حالا زمان و اتفاقها تغيير كردهاند. حتي ميزان و شكل مهاجرت از ايران هم در فاصله سالهاي پشت سر تغيير كرده است.
همواره اين نكته مطرح ميشود كه نمايشها در ايران مسالهمحور نيستند و با اكنونيت مملكت تناسبي ندارند. در مورد اثر خودتان چطور فكر ميكنيد؟ آيا نمايش «پرواز عمود...» محصول زيست امروز ما در ايران است؟
اين اجرا حقيقتا و دقيقا مرتبط با شرايط امروز حال كشور است. خيلي خوشحاليم كه امروز اجرا ميشود و روي صحنه ميرود. اتفاقا مشغول آمادهسازيِ اجراي ديگري بوديم ولي حالا از اينكه تلاش كرديم دوباره اجرا شود رضايت زيادي دارم. چون «پرواز عمود...» داستان همه ما است. داستان همه ما كه ايستاديم و نگاه كرديم پرستوها چطور از بالاي سرمان كوچ كردند، رد شدند و رفتند. اين داستان البته غمانگيز است.
نمايش تو در بخش بازيگر دستخوش تغييرات محسوسي شده است. اين تغييرات منجر به تغيير در خود نمايش نيز شد؟
مسلما كه تغيير بازيگر بر روند كلي اجرا تاثيرگذار بوده، چون هر بازيگري كه ميرود به همان نسبت چيزهايي را با خودش ميبرد و بازيگري كه ميآيد، چيزهايي به كار اضافه ميكند. بخشي از تغييرات به انتخاب گروه اتفاق افتاد و بخشي به دليل شرايط زندگي رخ داد تا با گروه تازه و متن جديد، تجربه متفاوتي هم به وجود بياوريم. مهاجرت را به مفهومي تازه تبديل و مخاطب طبقه متوسط را درگير خود كرده است.
نمايش شيباني و پيرحسنلو چنانكه از بدنه طبقه متوسط برآمده است، آن را هم مورد هدف قرار ميدهد و تلاش ميكند او را در بطن پديده مهاجرت قرار دهد و از او ميخواهد بگويد به چه ميانديشد. انديشهاي كه تداومش تصويري از آينده يك جامعه را رقم خواهد زد. مهاجرت چه بخواهيم و چه نخواهيم، نه ايران كه جهان پيراموني آن را هم درگير خود كرده است.
در اجراي تو شكلي از تعامل با مخاطب وجود داشت، چيزي كه چندان در شكلهاي اجرايي مرسوم رخ نميدهد. چقدر اين تعامل در اجرا به نگاه تو بازميگردد و اينكه سختي كار در اين تعامل چقدر است؟
تعامل خيلي اتفاق تازهاي است. متاسفانه ما در تئاتر ايران هنوز تفاوت بين تعامل و تئاتر شورايي را نميدانيم. متاسفانه بازبينها هم نميدانند و همه ميخواهند ما را در قالب اينتراكتيو، شورايي و هپنينگها دستهبندي كنند، درحالي كه من در خصوص تمام اينها مطالعه و پژوهش كردهام و اطمينان دارم تئاتر ما هيچيك از اينها نيست. ما مشغول تجربه شيوهاي هستيم كه تماشاگر صرفا به واسطه هيجاناتش وارد اجرا نشود. ما ميتوانيم تماشاگر را از دل تاريكي صندليها به روشناي صحنه دعوت كنيم تا آنجا فكر كند، نه اينكه فقط داستان ببيند. تفاوت اصلي تئاتر با ديگر مديومها همين نزديكي به مخاطب است، پس چرا نبايد از چنين ويژگي مهمي بهتر استفاده كنيم؟
شايد بازيها خيلي راحت بتوانند يك داستان را پيش ببرند، ولي تماشاگر به صحنه تئاتر نزديك است و شما ميتوانيد همزمان كه برايش داستان تعريف ميكنيد، او را به بخشي از داستان تبديل كنيد. شايد اندازه اين ايده در اجراي حال حاضر كوچك باشد اما به هرحال تجربههاي ابتداييِ ما هم محسوب ميشود. به نظرم اينكه اگر قرار باشد تئاتر فقط داستان تعريف كند از پيش شكست خورده است چون سينما و به خصوص انيميشنها خيلي خوب اين كار را انجام ميدهند. ما تماشاگر زندهاي داريم كه روي صحنه ميتوانيم صداي نفسكشيدنش را بشنويم و حضورش را احساس كنيم.
شما دل به دريا زديد و در يك سالن خصوصي مشغول به كار شديد. سختي كار در سالن خصوصي چطور است؟
بله، تن داديم و زمانيكه تن داديم آنقدر به سختي كار آگاه نبوديم. حالا هر روز اطلاعات بيشتري به دست ميآوريم. متاسفانه قضيه حساب و كتاب پيش ميآيد. اينكه شما تعداد تماشاگران كار را بشماريد و اين خيلي غمانگيز است. قطعا حضور تماشاگر در سالن اهميت زيادي دارد ولي فشار در سالنهاي خصوصي وحشتناك زياد است. اينجا شما با اعداد و ارقام بسيار بالايي مواجه هستيد كه اصلا تئاتر وجود ندارد. تئاتر بابت هر اتفاقي تعطيل ميشود، تئاتر يك صنعت نيست و زمانيكه يك هنر شكننده را به سالن خصوصي ميبريد كه اصلا با شما شوخي ندارد، ماجرا بسيار غمانگيز ميشود. وقتي به اين مرحله وارد ميشويد تلاش براي بقا به شكل وحشتناكي جريان پيدا ميكند. نميدانم در آينده به سالن خصوصي برميگردم يا نه، يا نميدانم براي چند سال منتظر نوبت سالن دولتي ميمانم. ولي چيزي كه ميدانم اين است كه اجرا در سالن خصوصي خواسته ما نبود، اجبار بود. از طرفي سالنهاي خصوصي امكانات سالنهاي دولتي را ندارند، چرا؟ چون سوبسيد و بودجه دولتي دريافت نميكنند. اينجا كار گروهها و هزينه گروهها مضاعف ميشود.
اگر فرصت تازهاي براي اجرا به وجود بيايد، باز هم سراغ موضوع مهاجرت ميرويد؟
حتما اين كار را انجام ميدهم چون موضوع «مهاجرت» در زندگي روزمره ما اهميت زيادي دارد. چون آنها كه رفتهاند همچنان به ما فكر ميكنند و ما هم به آنها فكر ميكنيم. تا وقتي كه مهاجرت اين اندازه به من و ما نزديك است نميتوانيم دربارهاش تئاتر نسازيم و فكر نكنيم.
اصولا به نظر شما تئاتر با موضوع اجتماعي، امروز ميتواند با وضعيت اجتماع نسبتي برقرار كند يا نه گوش مردم و مسوولان به حرف ما بدهكار نيست و موضوع نمايش و حتي خود تئاتر كاركرد چنداني ندارد؟
تا الان سه بار با مميزي مواجه شدهايم. اساسا گفتهاند اگر در ديالوگهاي «مكبث» مثلا صحبتهاي معنادار وجود دارد نبايد استفاده كنيم. توان هر يك از ما هم با يكديگر تفاوت دارد. سالها دلم خواست نمايشي اجرا كنم ولي هيچوقت مناسبتي به وجود نميآمد. مدام از خودم ميپرسيدم اين چيزي كه قرار است روي صحنه ببرم قرار است چه دردي از مردم دوا كند؟ حالا شبهايي كه اجرا ميرويم، مخاطبان در پايان گريه ميكنند. اينكه الان مايوس هستيم و اميدوار به آينده. نميشود تمام اين سالها را ناديده گرفت و تئاتري كه نتواند اجتماعش را درگير كند اصلا چه ارزشي دارد؟ نميدانم همين حالا هم تاثيري خواهد داشت يا نه ولي از طرفي نبايد سكوت كنيم. همچنان بايد ديد و نوشت و اجرا كرد.
در مواجهه با تماشاگر چه دريافتي داشتيد؟ به اين معنا كه مخاطب براي تماشاي چه چيز به سالن ميآيد؟ يا چه عاملي باعث شده اين نمايش را براي تماشا انتخاب كند؟ چون سليقهها به هم ريخته و حتي شاهد رواج يكجور كجسليقگي عمومي هستيم.
بخشي از تماشاگرها به اين دليل جذب اجرا ميشوند كه ميدانند قرار است روي صحنه ايفاي نقش كنند. حتي بعضي از آنها پيام ميدهند كه آيا لازم است از پيش متن يا ديالوگ حفظ كنند؟ ميآيند، درگير موضوع داستان و اتفاقات پيرامون ميشوند. از سوي ديگر ميآيند بازي كنند كه شايد تعداد آنها هم كم باشد اما آنها نميآيند كه تئاتر را به هم بزنند. بعضي تلاش دارند نقش را خوب اجرا كنند و بعضي ميآيند تا با طراحي مسير جديد، گروه اجرايي را به چالش بكشند. در مجموع همه اينها در كنار هم بسيار جذاب است و مخاطبان بسيار از اينكه نقشي دارند خوشحال هستند.