استراتژي كلان امريكا
علي عيديپور
تنشهاي اخير ميان ايران و ايالات متحده امريكا كه با ترور سردار قاسم سليماني و حملات موشكي ايران به پايگاه نظامي امريكا در عراق شدت يافت، موجي از تحليلها و گمانيزنيها در خصوص شروع يك جنگ، هر چند محدود، بين ايران و امريكا را به وجود آورد. نكته قابل توجهي در اين خصوص وجود دارد و آن اين است كه در تحليل چنين رويدادهايي بايد تصوير بزرگتر يا كل نظام بينالملل را در نظر گرفت. در تصوير كلي نظام بينالملل، ما شاهد تغيير جهت در نظم بينالمللي و به عبارتي ديگر، افول نظم بينالمللي ليبرال هستيم كه رويارويي بين ايالات متحده امريكا و چين در همين راستا قابل تفسير است. تقابل چين و امريكا از زمان ارايه طرح جاده ابريشم جديد معروف به (يك كمربند يك جاده) توسط چين، وارد فاز جديدي شده است كه موجب تجديدنظر در استراتژي كلان امريكا شده كه همان خروج از منطقه خاورميانه و حضور در منطقه درياي جنوبي چين است.
اين رويارويي ميان ايالات متحده امريكا و چين، به دگرگوني در ماهيت نظام بينالملل برميگردد كه به نوعي عصر فراجهاني شدن را تجربه ميكند كه در آن اقتصاد و امنيت همزمان به عنوان ملاك توسعه و قدرت مورد توجه دولتها قرار ميگيرند. طرح يك كمربند يك جاده، يك طرح سرمايهگذاري در زيربناهاي اقتصادي بيش از 60 كشور جهان است كه ميتواند به همراه قدرت نظامي چين، به هژموني جهاني اين كشور منتهي شود. جغرافيدان بريتانيايي، «هالفورد مكيندر» در آغاز سده بيستم بيان كرده بود هر قدرتي كه بتواند مسيرهاي تجارت و حمل و نقل اروپا، آسيا و آفريقا را در قالب يك «جزيره جهاني» در آورد، آماده است كه به يك قدرت مسلط جهاني بدل شود.
در همين راستا، ايالات متحده امريكا كه از دوران پايان جنگ جهاني دوم تا نيمه دوم قرن بيست و يكم، هژموني را در اختيار داشته و به گفته «رابرت دي كاپلان»، در تمام جوانب غير از نام امپراتوري بوده است، امروزه به وسيله متحدان اروپايي و آسيايي خود، مورد سوال و چالش قرار گرفته است. در اين ميان، چالش اصلي امريكا، امپراتوري جديد چين است كه مناطق وسيعي در جهان را در اختيار دارد كه بر پايه جادهها، راهآهن، خطوط انرژي و بنادر كشتيراني در مسير آن قرار دارد. نقطه كانوني در اين رويارويي، درياي جنوبي چين بوده كه از اهميت ويژهاي برخوردار است، چراكه نه تنها قفل دسترسي بيشتر به اقيانوس هند را براي چين باز ميكند، بلكه تسهيلگر دسترسي به تايوان و همچنين دسترسي گستردهتر دريايي چين به اقيانوس آرام ميشود. از همينرو، ايالات متحده امريكا با تغيير استراتژي كلان خود، بر حضور در درياي جنوبي چين متمركز شده است، جايي كه تحولات آتي نظام بينالملل در آنجا رقم خواهند خورد.
در همين راستا، حضور اضافي نيروهاي امريكايي در خاورميانه فرصت بيشتري براي چين است تا نفوذ خود در جهان را، از اروپا تا خاورميانه بسط دهد. بنابراين بهترين گزينه براي چين، حضور بلندمدت ايالات متحده امريكا در خاورميانه و به ويژه درگيري نظامي اين كشور در اين منطقه است، چراكه درگيري نظامي ايالات متحده امريكا در منطقه خاورميانه، به معناي هموار شدن راه ابرقدرتي چين است كه همزمان بدترين گزينه براي ايالات متحده امريكا محسوب ميشود، چراكه درگير توانفرسايي ميشود كه در ادامه توضيح داده خواهد شد. بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه استراتژي كلان ايالات متحده امريكا، خروج از منطقه خاورميانه و حضور در منطقه درياي جنوبي چين براي جلوگيري از تبديل شدن چين به هژموني است.
در پايان بايد به فاكتورهاي حياتي براي برتري هر يك از طرفين توجه داشت:
1- نوع مدل اقتصادي طرفين: مدل اقتصادي ليبرال بازار آزاد ايالات متحده امريكا در ازاي اعطاي تسهيلات به ديگر كشورها، خواهان ايجاد تغييراتي در ساختار نظام سياسي داخلي آن كشورهاست؛ در حالي كه مدل اقتصادي چيني، هيچ توجهي به ساختار نظام سياسي داخلي كشور مقابل ندارد و صرفا بر مسائل اقتصادي تمركز دارد. اين سياست ميتواند به عنوان عاملي در موفقيت چين به حساب آيد.
2- داشتن متحدان قوي: دارا بودن متحدان قوي از لحاظ اقتصادي و نظامي برگ برنده هر يك از طرفين رويارويي است كه نمونه آن را در نظام دوقطبي بعد از جنگ جهاني دوم شاهد بوديم. در آن دوران متحدان ايالات متحده امريكا نسبت به متحدان و اقمار اتحاد جماهير شوروي سابق، ثروتمندتر و قدرتمندتر بودند. همانگونه كه فرمول اصلي بازدارندگي «جورج كنان»، ديپلمات امريكايي تاكيد كرده بود، كليد پيروزي در بلندمدت، حفظ قدرتهاي صنعتي كليدي (مانند ژاپن و اروپاي غربي)، به دور از دسترس شوروي و در كنار غرب بوده است.
3- سرمايهگذاري در بخش علوم و تكنولوژي: دارا بودن هوشمندانهترين، پيچيدهترين و تكنولوژيكترين فناوريهاي جهان، سرمايهاي عظيم براي هر كشوري محسوب ميشود. اين دستاوردها نه تنها منجر به ايجاد رشد اقتصادي شگفتانگيزي ميشوند، بلكه در حوزه نظامي نيز برتريهاي بسيار مهمي را نصيب كشور دارنده ميكنند.
4- استفاده از تاكتيك توانفرسايي از رقيب: اجازه دادن به رقيب در راستاي هدر دادن منابع زياد براي به دست آوردن سودي اندك: در عين حال بايد توجه داشت و اجازه نداد كه رقيب، شما را در چنين وضعيتي قرار دهد. نمونه تاريخي استفاده از اين روش، اشغال افغانستان در سال 1979 توسط اتحاد جماهير شوروي بود كه امريكا اجازه داد اتحاد جماهير شوروي به درگير شدن در جنگهاي هزينهبر ادامه دهد و با اين عمل، توان نظامي و اقتصادي اتحاد جماهير شوروي كاهش يافت كه منجر به تسريع فروپاشي اين كشور شد.
در چالش جديد ميان ايالات متحده امريكا و چين، هر كشوري كه بهطور هوشمندانهتري از فاكتورهاي فوق استفاده كند، شانس بيشتري براي غلبه بر حريف دارد.