زمانه و تعليم و تربيت
محمد بقايي
هرمان هسه، نويسنده پرآوازه آلماني رمان معروفي دارد به نام «تيزهوش» كه در آن زندگي نوجوان بااستعدادي را به تصوير ميكشد كه خواستهايش در هيچ جهتي چه در جامعه و چه در مدرسه جامه عمل نميپوشد، زيرا آنچه در خانه، مدرسه و جامعه ميبيند چيزي غير از سختگيري، خشونت، تحكم و بيتفاوتي نيست. نويسنده كه در آثارش به تجزيه و تحليل مسائل اجتماعي و تربيتي توجه فراوان نشان ميدهد، ريشه اين مسائل را ناشي از آموزش و پرورش نادرست يا به عبارت ديگر علم رسمي ناكارآمد ميداند كه با شرايط زمانه سازگاري ندارد. اينكه از علم رسمي حاصلي دلخواه به دست نميآيد در ادب فارسي هم از ديرباز تاكنون مطرح شده. دلزدگي حافظ «از قيل و قال مدرسه» سر در همان نامنعطف بودن آموزههاي مدرسي دارد. شيخ بهايي نيز گفته است:
علم رسمي سر به سر قيل است و قال
نه از او كيفيتي حاصل نه حال
عبيد هم كه تعليمات زمان خود را «مرده ريگ» ميخواند، يعني كه بيقدر و ناچيزند و با زمانهشان تناسبي ندارند. ولي در دنياي كنوني كه دستگاهي به نام آموزش و پرورش در هر كشوري به صورت نهادي رسمي، گرداننده و پايهريز تعليم و تربيت جامعه است، چنانچه به اين اصل توجه كافي نشان ندهد و آن را خواسته يا ناخواسته ناديده بگيرد، بيترديد شادابترين گلهاي بوستان زندگي يعني اطفال نوتعليم را پژمرده ميكند.
هسه در اين رمان تربيتي، به گردانندگان آموزش و پرورش از جمله به مربيان و معلمان هشدار ميدهد كه قالبهاي تعليمي و تربيتي بسته و بيروح را كه تاريخ مصرفشان سرآمده و به كار دنياي كنوني نميآيند رها و سعي كنند با دقايق روح لطيف اميدهاي فرداي جامعه آشنا شوند و آن را به درستي فهم كنند تا نسلي شاد و طالب زيبايي، مهرباني، پويايي و تحرك به بار آورند، زيرا آموزش و پرورش مبتني بر ضوابط تحكمآميز و مقررات بخشنامهاي حكايت از تحميل ديدگاهي خاص دارد كه به دليل خاص بودن با طبع عام نميسازد. به همين سبب كودك روحيهاي دوگانه مييابد كه حاصلش زندگي دورويه است و به قول حافظ «صنعت» پيشه ميكند، يعني روشي كه سبب پديد آمدن روحيه تظاهرآميز ميشود و پردهاي ظاهري بر او ميافكند كه مبين فرديت واقعي و خواست باطني وي نيست. بنابراين از آنجا كه در خلوت چيز ديگري است و در خلوت چيزي ديگر، ميشود مصداق اين بيت معروف كه:
حافظم در مجلسي، دردي كشم در محفلي
بنگر اين شوخي كه چون با خلق، صنعت ميكنم
نتيجه اينكه اگر تعليم و تربيتي با روح زمانه هماهنگ و همخوان نباشد، سبب ميشود تا نوجوانان در چنبره سرخوردگي و ترديد محصور شوند و استعدادها، خلاقيتها و ابتكاراتشان به علت آنكه نميتوانند در فضاي مناسب دنياي كنوني رشد كنند به بيراهه كشانده شود، دليلش حاكميت علم و روش مرده ريگ مربيان است كه موجب ميشود فضيلت راستين از جامعه رخت بربندد، ارزشهاي كاذب جاي ارزشهاي واقعي را بگيرد و به قول علي بن محمد نسفي در نفثهالمصدور «تدبير در ميدان تقدير چون گوي سرگردان شود». از اينروست كه هرمان هسه نگاه اصلي خود را در حل آشفتگيهاي يك جامعه كه عمدتا شامل مناقشات و تنشهاي خانوادگي و اجتماعي، تظاهر و فريبكاري، دوگانگيها و لغزشهاي اخلاقي ميشود به آموزش و پرورش ميدوزد، زيرا آنچه اين دستگاه بايد عرضه كند انسان است كه اگر چنين نشود جامعه به ورطه بيتفاوتي ميافتد و در نهايت به سقوط كشانده ميشود. تاريخ گواه است كه تمامي جوامعي كه به چنين سرنوشتي دچار آمدند و امروز نام و نشاني از آنها نيست، يا اگر هست چندان نيست كه به چشم آيد، اصول تعليم و تربيتشان با زمانه سازگار نبوده است. اينكه فيلسوف عصيانگري مانند نيچه خط بطلان بر روش آموزشي كشورش ميكشد و به قول اقبال مانند ديوانهاي كه به كارگاه شيشهگري رسيده باشد، آنچه هست را در هم ميشكند به سبب زيانهايي است كه تفكر حاكم به دستگاه تعليم و تربيت رسمي جامعه زده بود.
او نيز مانند هموطنش هسه از چشمانداز يأس به دنبال اميد ميگشت و معتقد بود كه بايد بنايي نو به جاي عمارت كهنه تعاليم رسمي نشاند كه متعلمان اين زمان را به كار آيد. البته از اين بابت نبايد راه دور رفت، زيرا تمثيل زيباي مولوي در اين زمينه گوياتر از گفتههاي ديگران است:
هر بناي كهنه كابادان كنند
نه كه اول، كهنه را ويران كنند
تا نكوبي گندم اندر آسيا
كي شود آراسته زان خوان ما
بر اين اساس اگر طالب آيندهاي پويا، بانشاط، متحول و مترقي هستيم بايد دانست كه كودكان امروزي يعني پدران و مادران آينده نقشي بسيار بزرگ در فردا و فرداهاي اين ملك دارند و از آنجا كه ذهنشان به حكم نوجويي، درشتي و ناهمواري افكار منسوخ را برنميتابد، آن را به آسياي زمانه ميسپارند.