مراقب باش
محمد خيرآبادي
زنگ گوشي به صدا در ميآيد. مادرم پشت خط است. سلام ميكنم. حال و احوالم را ميپرسد. ميگويد چندبار زنگ زده و من در دسترس نبودهام و نگران شده است. ميگويم مادر جان نگراني براي چه؟ من كه هر بار شمارهات را ببينم يا اساماس بيايد كه زنگ زدهاي و من
در دسترس نبودهام، خودم تماس گرفتهام. ميگويد: «چي كار كنم؟ دست خودم نيست.» ميپرسد از سر كار يكراست رفتهام خانه؟ ميگويم بله. «ماسك بزنيها. اخبار ميگفت هواي تهران خيلي آلوده است.» ميگويم چشم. چند بوق كوتاه شنيده ميشود. شماره خواهرم روي صفحه ميافتد. مادر دعايم ميكند. ميگويم سلامت باشي و خداحافظي ميكنم. تماس خواهرم برقرار ميشود. سلام ميكنم. تقريبا همان حرفهاي مادر را ميزند و من هم تقريبا همان جوابها را ميدهم. از او تشكر ميكنم و در دل ميگويم من كه ديگر بچه نيستم. حال بچههايش را ميپرسم. ميگويد همه خوبند خدا را شكر.
در تمام اوقاتي كه بحثهاي مهم سياسي و اجتماعي داغ ميشود و جامعه درجه به درجه به سمت فوران احساسات حركت ميكند، من حرفهاي مادرم و طنين صدايش را در گوشم احساس ميكنم. من فكر ميكنم هيچ بنياني محكمتر از خانواده نيست كه آدم بتواند روي آن بايستد. در نبود خانواده زمين زير پاي آدم خالي ميشود. هيچ چيز نميتواند خلأ كسي و كساني را پر كند كه از دور مراقب و نگران تو هستند، چشمشان به توست و تمام وقت دارند به تو نگاه ميكنند. هر پيشرفتي و هر حركت رو به جلويي در سياست و در جامعه نيازمند اين بنيان و اين زمين است. نيازمند كساني است كه دلشان براي هم بتپد و اين دل نگراني را به حلقههاي بزرگتري از دوستان و همكاران و همسايگان تسري دهند. خير عمومي، مصالح جمعي و منافع ملي را نميشود جز بر اين پايه بنا كرد كه كسي و كساني از خود فراتر بروند و مراقب جمع بزرگتري، متفاوت با عقيده و سليقه خود، باشند. اين روزها نيازمند خانوادهاي هستيم كه در تندباد حوادث سخت با وجود اختلافات، با يكديگر مهربان بمانند و نگرانيهايشان را روي مصالح مشتركشان متمركز كنند. ژان پل سارتر در نمايشنامه «شيطان و خدا» نوشت: «كافي است كسي از كسي متنفر شود تا نفرت يك به يك به همه افراد بشر سرايت كند.» من ميگويم كافي نه بلكه لازم است كسي مراقب «ديگري» باشد تا عشق يك به يك به همه افراد بشر سرايت كند.