مقايسه شخصيتهاي زن در دو فيلم «من ميترسم» و «شناي پروانه»
زنان رها شده، مردان خشن
محدثه واعظيپور
اغلب تصاويري كه فيلمهاي سينماي بعد از انقلاب، از زن ايراني ارايه دادهاند كمتر به دنياي واقعي زنان، چالشها و مسائل آنان نزديك بوده است. زنان در سينماي ايران، معمولا قرباني فرهنگ و فضاي خشن و مردسالار اطرافشان تصوير شدهاند. واقعيتي تلخ كه البته همه ابعاد زندگي زنان را بازتاب نميدهد. رويكردي كه فيلمسازان به مسائل زنان داشتهاند و لحني كه درباره اين قشر، انتخاب كردهاند در عين تفاوتهاي آشكار، فصولي مشترك داشته است. در يك چشمانداز كلي، چالشهاي زندگي زنان طبقه متوسط، موفق و مدرن كمتر روي پرده آمده و بيشتر، رنج و فلاكت طبقه فرودست و مشكلات آشكار اين قشر از زنان ترسيم شده است. اگرچه قابل درك است كه در آن جنس از زندگي، مصالح دراماتيك بيشتري براي فيلمسازي وجود دارد، اما كاهلي فيلمسازان براي توجه و تمركز بر زندگي ديگر اقشار زنان توجيه شدني نيست؛ خشونتي كه عليه زنان در بيشتر فيلمها تصوير شده، خشونت فيزيكي است. در حالي كه بخش مهمي از زنان از نابرابري اجتماعي، ضعف قانونهاي حمايتي و سوءمديريت رنج ميبرند و لزوما همگي قرباني ضرب و شتم نبودهاند.
در اين يادداشت درباره سينماي پيش از انقلاب سخن نميگوييم، چراكه اغلب فيلمهاي توليد شده در آن روزگار تصويري غيرواقعي از تماميت جامعه ايراني ارايه ميداد و تجربههاي متفاوت سينماي ايران درباره روايت دنياي زنانه، بسيار انگشتشمار است. در فيلم تازه بهنام بهزادي كه در جشنواره سيوهشتم فيلم فجر روي پرده رفته، مانند سه فيلم ديگر او با زناني روبهرو هستيم كه درد و مشكلشان كاملا متاثر از فضاي جامعه، محصول خاستگاه طبقاتي و شرايط زيست در كلانشهر تهران است. نغمه (ستاره پسياني) و نسيم (الناز شاكردوست) دو زن از دو طبقه اجتماعي متفاوت هستند و فيلم روايتي از تلاش و كوشش آنها براي رسيدن به عشق و آرامش است. نسيم و نغمه قرباني بازي مردانه هستند، اما نگاه متفاوت بهزادي به جنس اين روابط و نيازي كه هر دو شخصيت به حمايت مردانه دارند، قابلتوجه است. نسيم و نغمه از ضعف و استيصال، بازي را به مردان زندگيشان نميبازند، بلكه مسير جامعه به سمتي است كه يكي مهاجرت را انتخاب ميكند و ديگري، مرگ را. هر دو مرد فيلم، در مسيري كه به سمت تباهي طي ميكنند تا نيستي پيش ميروند. ناديده گرفتن عشق و توجه زنانه، آغاز اين فروپاشي است. بهمن (پوريا رحيميسام) از هويت خود (شاعر و روشنفكر) فاصله گرفته و به هيولايي تنها تبديل ميشود، مسعود (امير جعفري) هم سرنوشتي بهتر از او ندارد.
در «شناي پروانه» نخستين فيلم محمد كارت زنان كه از طبقه فرودست و گرفتار در جامعهاي خشونتزده و غرق در فقر هستند، آنچنان در مناسبات مردانه گرفتار شدهاند كه عملا به آلت دست مردان تبديل شدهاند. در ميان همين زنان افسانه (مهلقا باقري) ميكوشد در كنار همراهي با حجت (جواد عزتي) كه خود قرباني فضاي مردسالار و تبهكارانه است، او را از غرق شدن در گرداب نجات بدهد. حضور پروانه (طناز طباطبايي) موتور حركت قهرمان تا كشف رازهاست. حجت بارها به اين نكته اشاره ميكند كه به خاطر پروانه، مسير انتقامجويي را انتخاب كرده است. وجه مشترك هر دو فيلم، استفاده از تصوير و فضاي مجازي براي بيآبرو كردن زنان است. اگرچه جهان «من ميترسم» با دنياي «شناي پروانه» تفاوت دارد، اما نغمه و پروانه از يك طريق قرباني خشونتي ميشوند كه محصول مناسبات دنياي مدرن است؛ مناسباتي چرك و تهوعآور كه ريشه در فرهنگ مردسالار و ضدزن دارد. ظاهر اين فرهنگ، از زن حمايت ميكند اما عملا نتيجه كاري كه بهمن و مصيب با زنان ميكنند به حذف فيزيكي آنها ميانجامد. «من ميترسم» و «شناي پروانه» از نظر ترسيم وجه تازهاي از خشونت اجتماعي عليه زنان، فيلمهاي مهمي هستند. هر كدام از يك ديدگاه و براساس آشنايي سازندگانشان با جامعه، اين روسياهي را ثبت كردهاند. در «شناي پروانه» زماني كه مصيب دستگير ميشود فيلمساز روي چهره خندان مردم محله تمركز ميكند، حجت از زير آويزهاي نوراني (كنايهاي به يك جشن ملي) عبور ميكند. اگرچه كشف حقيقت براي حجت تلخ بوده، اما او به عنوان قهرمان توانسته از هيولا انتقام بگيرد. در «من ميترسم» دو موتورسواري كه به دنبال مسعود ميروند، ناخواسته انتقام ويران شدن زندگي نغمه را از او خواهند گرفت و البته چرخه خشونت را ادامه خواهند داد.