حرفهايي كه رييسجمهور افغانستان به تازگي درباره زبان دَري و انحصار آن به آن كشور زده، از چند جهت مناقشه برانگيز شد. مناقشاتي كه سرآخر گريبان خود او را گرفته است. آنچه اشرف غني احمد زي درباره زبان دري مبني بر اينكه ايرانيان آن را از افغانيها گرفتهاند گفته ، يك بار ديگر نمونهاي تاريخي را رقم زد از اعتماد به نفسهاي كاذبي كه هر از گاهي سياستمداران بيآنكه از بار علمي و مطالعات كافي در زمينهاي علمي و فرهنگي برخوردار باشند، به آن ورود كرده و چنان قاطعانه اظهارنظر ميكنند كه گويي به عواقب اين كمدانشي و بازتاب حرفهايشان در مقام عالي يك كشور در سطح بينالمللي حتي فكر هم نكرده و از سر سرخوشي و يا با هر انگيزه ديگر، حرفي زدهاند ناشي از اغراض و امراضي كه هر چه باشند، نه فرهنگياند و نه مبناي علمي دارند. قدر مسلم آنچه فارسي دري شناخته ميشود، داراي شناسنامهاي علمي و تاريخي است و چنان نيست كه بتوان با اظهارنظرهايي در سطح سخنرانيهاي سياسي، مجموعهاي از اسناد و شواهد تاريخي را از چشم مخاطبان اين عصر متكثر و برخوردار از رسانههاي بيشمار جمعي پنهان نگه داشت.
در اين باره دو تن از استادان زبان و ادب فارسي در واكنش به حرفهاي رييسجمهور افغانستان، مطالبي نگاشته و در اختيار «اعتماد» قرار دادهاند كه ميخوانيد.
رييسجمهور افغانستان
و تحريف شواهد تاريخي
زبان فارسی که اینک در ایران و تاجیکستان و افغانستان و بخشهایی از برخی کشورهای دیگر بدان سخن میگویند، از گذشتههای دور در پهنه گستردهای از قارّه آسیا رواج یافت و بهویژه در سه کشورِ مذکور، سخنسرایان برجستهای ظهور کردند و با خلق آثاری گرانسنگ، این زبان را نیک پروراندند. رودکی قافلهسالار سخن پارسی از تاجیکستان امروز برخاست، فردوسی و سعدی و حافظ از ایران امروز و نظامی گنجهای از گنجه در کشور آذربایجان کنونی و مولوی خداوندگار شعر فارسی از بلخِ افغانستان که آثار شکوهمند خود را در قونیه در کشور ترکیه فعلی خلق کرد. نکته شایان توجّه این است که زبان فارسی خود ظرفیتهای لازم را داشت تا در این گستره به عنوان زبان معیار شناخته شود، نه آنکه به زورِ سرنیزه حکومتگران بر اقوام مختلف تحمیل شود. بعد از اسلام، حکومتی یکپارچه بر سراسر ایران فرمان نمیراند و امیران و شاهان مختلفی در گوشه و کنار کشور حکم میراندند، ولی زبان فارسی و فرهنگ دیرین ایرانی، مردمان این نواحی را به یکدیگر پیوند میداد. عنصری در بلخ و فرّخی در سیستان، هر دو در حوزه جغرافیایی خراسان بزرگ شعر فارسی میسرودند و قطران در آذربایجان شعر آنان را میفهمید. سعدی و حافظ در شیراز شعر فارسی میسرودند و امیرخسرو دهلوی در دهلی و در این شهرها فرمانروایان مختلفی فرمان میراندند.
طی سالهای اخیر این بحث داغ درگرفته است که هریک از کشورهایی که روزگاری مهد زبان فارسی بودند - و برخی هنوز هم هستند- مفاخر زبان فارسیِ قلمرو خود را از خود میدانند. مثلاً همتباران و همزبانان بلخی ما، مولانا را از آن خود میدانند یا تاجیکان عزیز رودکی را یا برادران ما در کشور آذربایجان و گنجویهای عزیز، نظامی را و در این میان هموطنان ایرانی ما از این موضوع سخت دلخور میشوند و من در شگفتی فرومیمانم اندر این باب. باید از اینان پرسید: اگر شما بلخی بودید و هم ولایتی مولانا، آیا این خداوندگار زمان و زمین را از خود نمیدانستید و به او افتخار نمیکردید؟! بلخیان حق دارند، همانگونه که تاجیکان هم حق دارند رودکی را از آنِ خود بدانند. گنجهای ها هم حق دارند. برادران ترک زبان ما در قونیه هم حق دارند که مولانا را از خود بدانند. مگر مولانا بیشتر عمر خود را در قونیه سپری نکرد؟! مگر شاهکارهای خود را در آن دیار خلق نکرد؟! ما ایرانیان هم حق داریم مولانا را از خود بدانیم و نظامی و رودکی را که در گستره ایران بزرگ بالیده بودند. تازه این خداوندگار ما، مولانا آنقدر بزرگ و شکوهمند است که اگر دهها کشور دیگر هم او را از خود بدانند و از قبیله خود، هیچ کم نیاورد و ما ایرانیان هم باید از این رخدادها شادمان باشیم تا دلخور. هرات و بلخ و خجند و بخارا پاره تن ماست. هرات یا اصفهان، بلخ یا شیراز. چه فرقی میکند؟! اشکال زمانی پیش میآید که کشورهای مذکور مفاخر بزرگی را که زمانی به ایرانِ بزرگ تعلّق داشتند اختصاصاً از آنِ خود بدانند و لاغیر.
چند روز پیش (8 بهمن 1398/ 28 ژانویه 2020)، آقای روحانی، رئیسجمهور ایران در مورد کشور افغانستان و افغانستانیها با بیان و لحنی سخت نامناسب سخن گفت. بیآنکه وارد جزئیات موضوع شوم، باید بگویم که کارِ آقای روحانی به هیچ روی قابل دفاع نبود، همچنانکه نوع برخورد ما ایرانیها با مهاجرین افغان در ایران هم در بسیاری موارد قابل دفاع نیست. از آن سو، شاهحسین مرتضوی، مشاور فرهنگی رئیسجمهوری افغانستان پاسخ مناسبی به آقای روحانی دادند. اما سخنانی از اشرف غنی، رئیسجمهور افغانستان با بیان و لحن نامناسبی نقل شده است که آن هم به هیچ روی قابل دفاع نیست. گزارش کوتاهی از سخنان ایشان را که به نظر میرسد در واکنش به سخنان آقای روحانی، گفته شده است، میآوریم و در پایان چند نکته مهم را درباره این سخنان یادآور میشویم:اشرف غنی چند روز پیش (۳۰ ژانویه ۲۰۲۰) در مراسمی با عنوان «گفتمان تاریخ، فرهنگ و هویت ملی» در جمع دانشجویان گفته بود: «افغانستان مهد زبان دری است. ایران پهلوی زبان بود. ما زبان و ادبیات دری را انکشاف دادیم. حالا [به ما] میگویند ایران شرقی. ای برادر، دزدی هم حد دارد، حد دارد».
بهتر است سیاستمداران سیاستورزی کنند و کار پژوهش ادبی را به اهل آن واگذارند. درباره زبان دری و خاستگاه آن دو کتاب عالمانه از بقیه مهمتراند: یکی به قلم ژیلبر لازار، ایرانشناس نامدار فرانسوی با عنوان شکلگیری زبان فارسی و دیگری به قلم بزرگترین زبانشناس ایرانی، استاد دانشمند من، دکتر علیاشرف صادقی با عنوان تکوین زبان فارسی. بر پایه این پژوهشها، سخنان اشرف غنی متأسفانه با اسناد و شواهد تاریخی همخوانی ندارد. خاستگاه زبان دری نه افغانستان است و نه تاجیکستان و نه حتی ایران امروزی، بلکه مهد زبان فارسی یا دری، مداین، تختگاه ساسانیان بوده که اینک در کشورِ عراق واقع است. «دری» منسوب است به در، یعنی درگاه و منظور از درگاه، دربار شاهان ساسانی و پایتخت آنها مداین است و زبان دری که در شهرِ مداین رایج بود، خویشاوندِ نزدیکِ زبان پهلوی یا گویشی از آن محسوب میشد. در اواخر دوره ساسانی، سپاهیان ایران طی لشکرکشیهایی به شمال و شمال شرقی ایران برای مقابله با اقوام صحراگرد که برای تاخت و تاز و غارت شهرهای پرنعمت خراسان بدانجا سرازیر میشدند، زبان دری را با خود به خراسان بزرگ بردند و همین زبان به تدریج جای زبانهای بومی را در آن مناطق گرفت و خود با برخی عناصر محلّی درآمیخت. بعدها همین زبان سراسر ایران را درنوردید و جای زبانهای دیگر ایرانی را گرفت و زبان معیار شد. بنابر این، بعد از اسلام، زبان معیارِ مردم در سراسر ایران که افغانستان و تاجیکستان امروزی هم بخشهایی از آن محسوب میشدند، فارسی بود و تقسیمبندی زبان فارسی به زبان تاجیکی در تاجیکستان و دری در افغانستانِ امروزی محصول دوران اخیر است. درست است که زبان ایرانیان، پهلوی یا درستتر «پارسیگ» بود، ولی باید به این نکته توجه داشت که این زبان در دوره ساسانی و حتی اوایل دوره اسلامی زبان نوشتار بود نه گفتار و زبان گفتار همان دری بود. پس از متروک شدن زبان پهلوی و خط آن، ایرانیان زبان گفتاری دری یا فارسی یا فارسی دری را به خطِّ مأخوذ از عربی نوشتند و همین زبان و خط در سراسر ایرانِ آن زمان، از جمله افغانستان و تاجیکستان امروزی رواج یافت. بنابر این، این سخن اشرف غنی که افغانستان مهد زبان دری است و ایرانیها نام «دری» را از افغانستانیها دزدیدند، از بُن نادرست است. کدام دزدی؟! ابن مقفع در قرن دوم هجری به تصریح میگوید: «دری زبان شهرهای مداین است».
نگارنده این سطور نمیداند چه گروهی از ایرانیان به افغانستان گفتهاند ایران شرقی و اگر هم گفته باشند، قطعاً خطا کردهاند و حق با اشرف غنی است. بحثهای تاریخی را نباید با بحثهای مربوط به تشکیل کشورهای مستقل امروزی درآمیخت. به لحاظ تاریخی، زمانی که ایران و افغانستان و تاجیکستان درون کشوری واحد با مرزهای مشخص و شناخته شدهای بودند، میتوان در بحثهای تاریخی، افغانستان امروزی را ایران شرقی نامید، ولی امروزه، هر سه کشور هویت مستقلّی دارند و باید به این هویت مستقل احترام گذاشت. اینکه هر یک از این کشورها چه سهمی از میراث فرهنگی و تمدنی ایران کهن را در خود جای دادهاند، نباید در نوع نگاه ما به هویت مستقلِ آنها تأثیر بگذارد. شایسته است که هر سه کشور که قرنها زبان و ادبیات و فرهنگ مشترکی آنها را به یکدیگر پیوند داده است، به دنبال انکشاف راههایی برای همگرایی بیشتر باشند تا واگرایی. روزی فرامیرسد که مرزهای مصنوعیِ میان کشورهای فارسی زبان کمرنگ و کمرنگتر میشود و مردمان این کشورها با وجودِ داشتن هویت مستقل، به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر میشوند و چون گذشته غمها و شادیهای خود را با یکدیگر تقسیم میکنند و دردهای مشترک را فریاد میزنند.
دو نام براي زباني واحد
زبان فارسی که چون متون قدیم نظم و نثر آن را پارسی مینامند بهتر است پارسی خوانده شود، به یک معنا دنباله زبان پارسی میانه یا پهلوی است و آن دنباله زبان پارسی باستان که زبان ایالت پارس در زمان هخامنشیان بوده است. در کهنترین آثار نظم و نثر فارسی، گویندگان و نویسندگان زبان خود را «دری» یا «پارسی» یا «پارسی دری» نامیدهاند و این هر سه لفظ را بهوضوح در یک معنا به کار بردهاند. این را اقوال ادبا و مورخان و جغرافیانویسان عرب یا عربینویسی مانند جاحظ و اصطخری و مقدسی نیز تایید ميكند که از زبان دری یا فارسی دری به عنوان زبانی یاد کردهاند که از همان قرون دوم و سوم هجری به آن تکلم میشده است. از گفته همین مقدسی نیز معلوم ميشود که دری و فارسی در همان قرن چهارم هجری دو نام برای زبان واحد بوده است و به همین سبب آن را مکررا «پارسی دری» (به عربی الفارسیه الدریه) نیز
میگفتهاند. به عبارت دقیقتر در این زمان «دری» کوتاهشده «پارسی دری» بوده است.
اما معنای اصلی «دری» را باید از یک روایت معروف ابنمقفع دریافت که قدیمترینِ اسناد درباره وضع زبانهای ایرانی احتمالا در اواخر دوره ساسانی است و گفته است که دری منسوب است به «در»، یعنی دربار یعنی مداین.
از این گفته معلوم می شود که دری در اصل زبان پایتخت ایران بوده است. در روایت ابنمقفع میان دری و فارسی، یعنی زبان علمای زردشتیِ ایالت فارس، و پهلوی، یعنی زبان بعضی مناطق مرکزی و شمالغربی ایران (جبال و آذربایجان) فرق گذاشته شده است.
به عبارت دیگر، در اواخر دوره ساسانی یا شاید اوایل دوره اسلامی هنوز فارسی یا پارسی را بر زبان ایالت فارس اطلاق میکردهاند (دو یا سه قرن بعد دیگر زبان فارس را نه فارسی که پهلوی یا فهلوی یا برای تمایز از فارسی بعد از اسلام «فارسی اول» یا «فارسی قدیم» مینامیدهاند). ولی واقع آن است که اختلاف زبان فارس و مداین اختلاف لهجهاي در یک زبان واحد بوده است: فارسی زبان حاکمان خاندان ساسان بوده که اصالتا اهل فارس بودهاند و پس از حاکم شدن بر ایران و انتقال مرکز حکومتشان به عراق، زبان خود را نیز به آنجا برده بودهاند.
اما از گفته ابنمقفع یک مطلب دیگر هم ظاهرا
برمیآید و آن اینکه دری در خراسان (شرق)،
علیالخصوص در بلخ نیز رایج بوده و لابد به وسایطی از مداین به خراسان منتقل شده بوده است. این امر، آنطور که بعضی محققان معتقدند، احتمالا در زمان اصلاحات نظامی و دیوانی انوشیروان و انتقال دیوانیان و لشکریان به مناطق شرقی اتفاق افتاده بوده است.
نتیجه این انتقال کنار رفتن زبان اصلی شمال خراسان، یعنی پهلوی اشکانی و جا سپردن آن به دری (یعنی فارسی رایج در مداین) شد، اما
نوعی آمیختگی نیز در این دو زبان به وجود آورد و همین یکی از دلایل اختلاف گویشی میان فارسی خراسان و فارسی در موطن اصلی آن و سپس مداین شد.در زمان فتوحات، این زبان، علاوه بر خراسان بزرگ، آن سوی آموی را نیز به متصرفات خود افزود و زبانهای سغدی و خوارزمی را نیز از میدان به در کرد و بر اثر گرویدن اقوام گوناگون به اسلام و توجهات امیران صفاری و سامانی و غزنوی، به زبان دیوانی و ادبی و فرهنگی و زبان مشترک گفتار نواحی شرقی و سپس غربی ایران و زبان دینی مسلمانان چین بدل شد و در چند قرن بعد بهواسطه فتوحات مغولان زبان علم و ادب و تجارت در هند شد که پیشتر بهواسطه فتوحات غزنویان با فارسی آشنا شده بود.
این رواج و نفوذ فارسی در هند تا قرن هجدهم ميلادي و در بعضی نواحی تا کمی بعد و در آن نواحی که امروز آسیای میانه ميگويند تا زمان دستاندازيهای روسها برقرار بود و تازه در این زمان بود که در برابر سیاستهای انگلستان و تصرفات روسان
عقب نشست.
نتیجه همین سیاستها و دستاندازيها در افغانستان این بود که از سال 1936 م زبان پارسی و پشتو زبان رسمی آنان اعلام شد و از 1946 م در زمان ظاهرشاه، نام زبان پارسی عامدانه به دری تغییر کرد، حال آنکه خود اهل زبان و پشتوها و تاجیکان فارسی رایج در افغانستان را پارسی مینامیدند.
این فارسی البته با فارسی ایران اختلاف لهجهاي دارد و چون در خود افغانستان نیز زبان فارسی لهجههای مختلف دارد، اختلاف فارسی ایران و افغانستان بیشتر هم به چشم میآید، اما این امر در تحولات زبانی امری بسیار طبیعی است. بنابراین، دری و فارسی دو نام است برای زبان واحد و از بیش از هزار سال به این سو چنین بوده است.
ابوالفضل خطيبي:
«دری» منسوب است به در، یعنی درگاه و منظور از درگاه، دربار شاهان ساسانی و پایتخت آنها مداین است و زبان دری که در شهرِ مداین رایج بود، خویشاوندِ نزدیکِ زبان پهلوی یا گویشی از آن محسوب میشد. در اواخر دوره ساسانی، سپاهیان ایران طی لشکرکشیهایی به شمال و شمال شرقی ایران برای مقابله با اقوام صحراگرد که برای تاخت و تاز و غارت شهرهای پرنعمت خراسان بدانجا سرازیر میشدند، زبان دری را با خود به خراسان بزرگ بردند و همین زبان به تدریج جای زبانهای بومی را در آن مناطق گرفت.
سیداحمدرضا قائممقامی:
در کهنترین آثار نظم و نثر فارسی، گویندگان و نویسندگان زبان خود را «دری» یا «پارسی» یا «پارسی دری» نامیدهاند و این هر سه لفظ را بهوضوح در یک معنا به کار بردهاند. این را اقوال ادبا و مورخان و جغرافیانویسان عرب یا عربینویسی مانند جاحظ و اصطخری و مقدسی نیز تایید ميكند که از زبان دری یا فارسی دری به عنوان زبانی یاد کردهاند که از همان قرون دوم و سوم هجری به آن تکلم میشده است. از گفته همین مقدسی نیز معلوم ميشود که دری و فارسی در همان قرن چهارم هجری دو نام برای زبان واحد بوده است.